
عروس ماه سیاه پارت دوم
حوصلم سر رفته بود. به لوسی گربه ی سفیدِ خوشگلم گفتم( بیا اینجا لوسی ! لوسی مثل همیشه امد و روی زانوهام نشست. درحالی که موهای نرمشو نوازش میکردم گفتم ( کِی میاد؟ امی درحالی که کفِ سرامیک هارو دستمال می کشید گفت: کی؟ . منظورم آقای جیمز بود اما خودمو زدم به کوچه ی علی چپ و گفتم: بارون! نمیخواستم آقای جیمز فکر کنه دلتنگشم یا میترسم. امی سرشو پایین انداخت و درحالی که مشغول کارش بود گفت: امروز اخبار گفت تا آخر این هفته بارندگی داریم.نگاه پنجره کردم.ابرهای خاکستری، مثل غبار دل آبیِ آسمونو تسخیر کرده بودن.هروقت هوا ابریه، آقای جیمز با سگش ، لوکاس میره هوا خوری. اینقدر خوشحال میشه که صورت بی احساس و رنگ پریدش ، پر از نور و فروغ و نشاط میشه. بعضی وقتا فکر میکنم که واقعا هوای ابری اینقدر ذوق داره؟! ویلیام که مثل یک بُت کنار پنجره ایستاده بود با لبخند مرموزی گفت( آقای جیمز همین امروز و فردا برمیگردن. متکبرانه شونه ای بالا انداختم ( آها! ویلیام چهره ای مرموز به خود گرفت و کمی عینکشو جا به جا کرد. لوسی رو گذاشتم روی زمین و از پله ها بالا رفتم. ژاکلینو دیدم که دم ِدر اتاق آقای جیمز بود .
تا منو دید گفت: کاری دارید؟ درحالی که سرمو کج کرده بودم تا بتونم داخل اتاقو ببینم گفتم: خب...راستش... ژاکلین متوجه نگاه های کنجکاو من شد و دری که تا نیمه باز بود رو بست. گفت( جون به لبم کردی بگو دیگه! لبخند مصنوعی زدمو گفتم( من امشب شام نمیخورم! . واقعا این چی بود من گفتم؟! چیز بهتری تو ذهنت نبود؟ . ژاکلین سری تکون داد و از کنارم گذشت نگاه دسته کلیدِ در دستش کردم که سریع زیر دامنش پنهانش کرد . به درِ اتاقِ آقای جیمز خیره شدم و آروم دستی بهش کشیدم. دری که مطمئنم پشتش سوالای منه . سوالایی که چند ساله بی جواب موندن و کسی قصد گفتنشونو نداره. روی تختم لم دادم و نگاه سقف کردم. شکمم قارقور میکرد . شام نمیخورم؟! ایده ی جالبی بود دختر ! . نگاه پنجره کردم . کاش خواب هام دنباله داشتن. پتو رو تا گردن بالا کشیدمو چشمامو بستم. صدای ساعت ، روی مغزم رژه میرفت. با اخم غلیظی خاموشش کردم و پتو رو روی سرم کشیدم که اینبار صدای درِ اتاق بلند شد و ژاکلین از پشت در گفت( بانو! بیدارید؟ صبحونه آمادست. با صدایی بلند تر از زمزمه گفتم: بیاریدش بالا . ژاکلین هم مثل همیشه ضدحال زد و گفت( نمیشه. منم لجباز تر از اون گفتم( پس نمیرم مدرسه ! ژاکلین هم نامردی نکرد و گفت( پس منم مجبور میشم به آقای جیمز بگم کارنامتو گرفتی! با این حرف چشمامو سریع باز کردم و مثلِ بری گرفته ها از تخت پریدم پایین . در رو باز کردم. ژاکلینو سفت در آغوش گرفتم ( خاله نقلیِ من ! چقدر زود از کوره در میری! داشتم شوخی میکردم. ژاکلین که داشت در بغلم فشرده میشد گفت: خیله خب، خفم کردی! سرِ صندلی روبه روی میز نشستم و تنهایی صبحانه ام رو میل میکردم که ... (بگید کی امد؟؟؟) جمیز🥺 جیمی 🤦♀️ ویلیام 😒
که جیمی امد داخل و با لبخند دلنشینی بهم سلام کرد. نشست رو به روم و گفت( میدونم که بدت میاد تنهایی غذا بخوری پس ازم تشکر کن. ( جیمی دوازده سالشه و موهای خرمایی و پوست گندمی داره و کلا چهره ی بامزه ای داره، پسرِ جنگل بانه) خوشحال شده بودم اما قیافه ای گرفتم و گفتم( مهمون ناخوانده نخواستیم ! جیمی لبخندی زد و گفت: چه صبحونه ای برات آماده کردن و با طعنه گفت( بانو! بعد کیک کرپ رو برداشت و گفت( بابام نمیذاره چیزای خیلی شیرین بخورم . درحالی که پنکیک میخوردم گفتم( پس تا اینجایی حال کن! درضمن... شیطنت نکن شاید ایندفعه کسی نیاد کمکت! آماده شدم و روبه روی آینه ایستادم و نگاهِ تیپِ ساده و اسپورتم کردم که نووا گفت: بانو! منتظرتونن. کیف کولیمو انداختم رو شونم و رفتم پایین. ساموئل در ماشینو برام باز کرد. راستش ازش خوشم نمیاد برای همین از قصد پاشو لگد مال کردم ( اوه ! حواسم نبود. و نشستم. آهنگ مورد علاقم پخش شد تو آرامش عجیبی بودم.نگاهم به فضای پاییزی و بارونی بیرون بود که یهو ماشین تکونِ محکمی خورد و محکم به در برخورد کردم. با خشم نگاهِ ساموئل کردم که از آینه جلو با نیشخند نگاهم میکرد( ببخشید ، حواسم نبود! میدونستم داره تلافی میکنه
از مدرسه متنفرم! وارد حیاطِ مدرسه شدم . هرکس با دوستش بود و میخندیدن اما من مثل همیشه ، تنها یک گوشه ایستاده بودم ، مثلِ یک تماشاگر! هیچکس حاظر نبود باهام دوست شه. چون ساموئلِ عوضی فراریشون میداد. خوابم میومد رفتم دستشویی تا آبی به سر و روم بزنم که گلوریا و مارتا رو دیدم که با هم بگو و بخند میکردن. مارتا رو به گلوریا گفت ( دیشب، تولدت خیلی خوش گذشت! سارا از اون ور گفت( تولد گرونی بود ، کلِ بچه های کلاس دعوت بودن . مات و مبهوت موندم. کل بچه ها دعوت شده بودن جز من؟! با لبخند تلخی رو به گلوریا گفتم( تولدت مبارک! ... گلوریا ... گلوریا خشکش زد و با خجالت گفت ( ممنونم . و با دوستاش از دستشویی خارج شد. تو کلاس منتظر معلم بودیم. که یهو صدای جیغ بلندی همه رو شوکه کرد همه با تعجب نگاه هم کردیم. رفتیم تو سالن و با دیدن اون صحنه خشکمون زد. رو در و دیوار سالن و کفِ زمین ، جای دست های خ.و.ن.ی بود.....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
جیمی کیہ؟؟ جیمز کیہ؟
بک میدم خوشگلا
پین؟