
این پارت اولش مثل یه فیلر میمونه اما اخراش جدی میشه. داستان داره تغیر میکنه...... میکا:ممنون که ماجرا جویی های من و دوستام رو دنبال میکنید🥰. یوکی:هوی دوباره داری با کی حرف میزنی نکنه واقعا دیوونه شدی؟. میکا:شینه باکایارو . یوکی:یعنی چی؟😐. میکا:ای بابا بیخیالش😑. میکا:ولی واقعا فکر کن اگه ماها یه داستان بودیم و توی یه دنیا ی دیگه بعضی ها داستان های مارو میخوندن چقدر باحال میشد؟🤩. یوکی:شفا😐🤲. میرای،نیکی،لوکا:آمین😐🤲 میساکی:هوی شما به سنسه ی من توهین نکنید .
صبح شده و میکا بیدار میشه همه چیز عادیه. میکا بدون صبحانه خوردن میره که سر بزنه به یوکی. توی راه دوباره اون حس عجیب که انگار کسی میخواد بکشتش و داره نگاش میکنه بهش دست میده میکا هم نگران میشه و دور و برش رو میگرده اما کسی رو پیدا نمیکنه پس به راهش ادامه میده و میرسه به پارک. یهو از رو یه درختی: ها بازم میخوای بهم لگد بزنی که اومدی😑. میکا:گفتم که ببخشید اتفاقی بود🥺. یوکی:اره جون خودت😑 راستی دوتا خبر برات دارم. میکا:خب اول اونی که خوبه رو بگو😐. یوکی:ما اینجا از این لوس بازیا نداریم که😐بحث بین بد و بدتره اول کدومو بگم؟
میکا:اونی که بدتره🥺. یوکی:خب اولش باید یه مقدمه براش بهت بگم😐ببین کلا خاندان هایی که پتانسیل پارتورا شدن دارن به دو دسته تقسیم میشن دوزخی ها و حوری ها(🤣🤣) تعداد حوری ها به دوزخی ها یه چی تو مایه های 9 به 1 هستش و تو هم دورخی هست😐. میکا:اه چه باحال تازه خاص هم هستم😎. یوکی:نه جانم😌دوزخی ها به بدشانسیشون معروفن🤣. میکا:ای توف تو این زندگی😶. یوکی:و خب بالاترین درجه از هر حوری یا دوزخی اینه که بشه پادشاه سیاره مخصوص به نوعش و خوب الان یه چند وقتی هست که سیاره ی دوزخی ها پادشاه نداره و پادشاه قبلیشون هم چند وقتیه که گم شده و الان هم میگن که چندوقتیه تو رویاهای بقیه سر و کلش پیدا میشه😐. میکا:خب به من چه😐. یوکی:به من چه و...😑میدونی چقدر قوی و همینطور پلیده اون یارو 😐. میکا:هرچی هم که باشه یه جوری شکستش میشه داد😐.
یوکی:منطقت تو حلقم😑 خبر بعدی هم اینه که به زودی ما از اینجا میریم حدودا دوروز بیشتر وقت نداریم. میکا:چیییییییی بعد به این میگفتی که خبر بهتریه من فکر کردم تا هروقت که بخوام میتونم اینجا بمونم 🥺. یوکی:کاری از دستمون بر نمیاد همینه دیگه😐. میکا چهرهی خیلی ناراحتی به خودش گرفته و دراز کشیده رو چمنا و به آسمون نگاه میکنه که یهو صدا قار و قور میاد میکا خجالت میکشه اما یوکی یه لبخند میزنه و دو تا رامن اماده یهو از ناکجا اباد درمیاره و اماده میکنه و یکیشون رو میده به میکا. میکا با لپ های قرمز:ممنون(لپای قرمز محو میشن)ولی واقعا اینا رو از کجا یهو دراوردی😐. یوکی:ساختمشون😐. میکا:خو تو که میخواستی بسازی یه چی خوب میساختی بخورم از وقتی اومدم تو دنیا سگ های ولگرد بانگو اینقدر رامن خوردم که خودم شبیه رامن شدم😑. یوکی:خو فقط ساختار این رو بلد بودم😑. میکا:خب حالا بحث الکی نکنیم بخوریمشون تا سرد نشدن.
بعد از خوردن رامن اماده ها یه سکوت بینشونه یهو میکا:یوکی تو تا حالا چیزی از خودت نگفتی نمیخوای چیزی بگی😐. یوکی مثل گوجه قرمز میشه:یعنی تو میخوای درباره ی من بدونی؟🥺. میکا:اره مگه چیه😐. یوکی:هیچی🥺 خب میدونی من یه هوریم ولی خودت که میدونی من پارتورا نیستم من یه راهنمامم اما به طور کلی به زوج پارتورا و راهنما میگن همون پارتورا و درمورد گذشتم هم خاندان خیلی ثروتمند و با نفوذی داشتم اما اونا هیچکدوم بهم توجه نمی کردن حاضرم شرط ببندم که حتی مامان و بابام اسمم بلد نیستن(اینجا یوکی یه خنده ای میکنه که از صدتا گریه هم بدتره)با این که همیشه بهترین لباسا رو میپوشیدم اما همیشه گرسنه بودم همش یه ظاهر سازی برای باوقار نشون دادن خاندانم بود اما خب یه روز توی سیزده سالگیم خونه رو مخفیانه ترک کردم و توی شونزده سالگی که قدرت های فرد و نوعش مشخص میشه فهمیدم که خیلی قویم خیلی خیلی قویم اما این قدرت به چه دردم میخورد وقتی انتخاب شده بودم تا یه راهنما شم فکر میکردم قراره دوباره بیوفتم تو یه زندان دیگه،فکر میکردم که قراره دوباره به برده بشم اما کی فکرشو میکرد که یه افسرده ی اوتاکو بشه مثل تو بشه پارتورام😐😂(خنده ی الکی میکنه).
میکا: بمیرم برات بیا بغلم😭. بعد میکا بینیش رو با میخواد با لباس یوکی پاک کنه که یوکی سریع عقب میکشه. یوکی: الانه حالم بخوره به هم از من دورشو ای کثیف. میکا: اصلا ارزش گریه منو نداری😑. بعد یه چند دیقه بینشون سکوت میشه. یوکی ای که انگار گوجه شده از بس قرمزه:م..مم.ممنون که اینقد... اینقدر باهام م...مهر..مهربونی. یوکی بعد گفتن این سرش رو برمیگردونه میکا خیلی شوکه میشه بعدش هم یه لبخند میزنه و میگه:خواهش میکنم. یوکی قرمز تر میشه برای اینکه به نظر خودش میکا نمی فهمه با دستاش جلوی صورتش رو میگیره
میکا دوباره یه لبخند دیگه میزنه. یوکی در همون حالت:خ..خب ت..تو چی؟. میکا:داستان منم مثل توعه فقط با یه فرق اینکه تو تک فرزندی و من نیستم، خیلی شبیهیم😁،اگه ما انیمه یا مانهوا یا حتی یه داستان ساده میشدیم حتما طرفدارامون مارو با هم شیپ میکردن😂. یوکی با این حرف میکا میخواد از خجالت منفجر بشه یهو بلند میشه و میدوعه تا از میکا دورشه و بعد هم پشت یه درخت که از میکا دوره ولی میکا با استفاده از بیاکوگان میبینش قایم میشه. میکا با تعجب:فکر کنم دیوونه شده،آخی😐 خدایا دل این پسر پاکه شفاش بده🤲. بعدهم میکا میره سمت یوکی و بهش میرسه فاصلشون تقریبا دو متره. میکا:چته یهو در میری؟😐. یوکی در حالی که سرش رو برگردونده و با گونه های سرخ:به تو هیچ ربطی نداره. اینارو میکا داره میگه:
خواستم به یوکی نزدیک تر شم که یهو اون احساس وحشتناک(همونی که انگار یکی تشنه به خونه) رو دوباره بهم دست داد سریع سرم رو برگردوندم و یه پسر با موهای بلوندی که معلوم بود رنگ شده بودن و چشمای زردی که از خورشید هم درخشان تر بودن و یه دختر با موهای فوقلعاده درخشان و سیاه رنگ با چهره ی که از زیبایی میدرخشید و چشمای سیاهی که از شب هم سیاه تر بود جوری که انگار چشمای این دوتا ادم دقیقا برعکسه همه مواجه شدم(هال کردید اسلان چغدر ادبیاطم غویح🤓). دختره یه کیف با طرح عجیب غریب و کلی جواهرات و تزیینات مختلف و زیادی روی اون داشت اینقدر زیاد بودن که کیفو زشت کرده بودن(اَی خِدااا این دختره وسط چنین دردسری داره به چی فکر میکنه😑). خواستم صورت پسره رو منفجر کنم که....
خب الان دیگه حرفای میکا تموم شد😐. پسره:صبر کنننن ما اومدیم حرف بزنیم. میکا:میشنوم😡. یوکی:درستش اینه:میشنویم😐. میکا:حالا هرچی ،ساکت شو بزار ببینیم چیمیگن. پسره:اسم این دختر زشتی که پشت سر منه میبینید «نیکی»ـه و من زیبارو ی خوشتیپ هم لوکا هستم🥰. میکا:نگفتم اسمتون رو بگید گفتم بگو چیکار دارید😡. یهو میساکی و میرای که اتفاقی رد میشدن اینا رو دیدن و فکر کردن که دارن میجنگن برا همین خواستن به سمت لوکا و نیکی حمله ور شن که یه دفعه..... میکا:همونجا وایسید اینا اومدن تا باهامون فقط حرف بزنن.
میساکی: مطمعنی من ازشون بوی خون حس میکنم. میکا:اره بهم اعتماد کن. لوکا:حالا میتونم حرف بزنم؟😐. میکا:اره سریع باش حرفتو بزن😡. لوکا:اگه بخوام خلاصه بهت بگم ما اومدیم ازت محافظت کنیم. میکا با تعجب: در برابر چی؟. لوکا:در برابر...... یهو وسط حرفش صدای نیکی بلند شد و با صدای خیلی بلند: اون اینجاســـــــــــت.
خب این پارت هم تموم شد. بنظرتون لوکا و نیکی اومدن از میکا در برابر کی محافظت کنن🤔؟. میکا هم عاشق یوکیه🤔؟. لوکا و نیکی راست میگن یا دروغ🤔؟. لوکا و نیکی هم پارتورا هستن؟اگه هستن دوزخی هستن یا حوری؟🤔. چرا پادشاه ی سیاره ی دوزخی ها مفقود شده و اثری ازش نیست؟🤔. عکس تست هم عکس میساکیه و اون قدرته که میکا میخواست باش بزنه صورت لوکا رو پودر کنه کوسه ی باکوگو توی انیمه ی بوکونو هیرو آکادمیا بود🥰. خب دیگه سخنی،نظری،انتقادی،پیشنهادی،فحشی،چیزی دارید تو کامنت ها بگید که انرژی بگیرم و سریع تر بنویسم❤️.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییییییییییییی
حالا بعدیییییییییییی
من منتظرمممممممممممم
خیلی خوب بود لطفا ادامه بده 🥺🥰🤣🌸🌸❤️
دختری یا پسر
فک کنم دختری چون داستانت به دخترا میخوره آخه دخترا بیشتر تخیلاتی هستن ☺️
اره دخترم😂
عالی بود@_@