
سلام عسلای من خوبید 😘😘😘😘

گابریل :امم.. خب باشه مشکلی نیست امیلی " اما باید دید برای الان بلیط هست یا نه مرینت : نه نه من با جت شخصی اومدم .....نیازی نيست امیلی :پس که این طور مرینت : خب دیگه با اجازتون من میرم وسایل هام رو جمع کنم که تا نیم ساعت دیگه راه بیوفتم امیلی :باشه عزیزم آدرین تو رو میرسونه مرینت : اما ...... دیگه نژاشت ادامه بدم و گفت
گابریل :این تنها کاری هست که می تونیم برات انجام بدیم دیگه نتونستم چیزی بگم و گفتم مرینت : چشم و رفتم تو اتاق و ده دقیقه ای همه چی رو برداشتم و رفتم طبقه ی پایین که یهو ... از دید آدرین:مادرم بهم گفت که مرینت داره میره منم آماده شدم و رفتم پایین که دیدم مرینت داره میاد خیلی زیبا بود چشام تو چشاش قرق شد و دیگه نتونستم چشم ازش بردارم که یهو دیدم کنارمه و داره صدام میکنه مرینت : آدرین .....آدرین آدرین : آخ ببخشید ح اسم نبود ...آماده ای مریتت : آره آمادم
راه افتادیم بهش گفتم بیاد جلو اما اون پشت بشست و هیچی نگفت وقتی رسیدیم پیاده شد و ازم تشکر کرد و رفت .....تو راه برگشت به عمارت فقط به اون لحظه که تو چشاش غرق شده بودم فکر میکردم .....چرا ۰چرا اون لحظه ....(وجی :اصلا ولش کن مهم نیست ....نویسنده : برای اولین با ر با هاش موافقم......) از دید مرینت : سوار جت شدم نمی دونم کی بود که خوابم برد با صدای یه خانوم پاشدم که میگفت رسیدیم پاشدم و رفتم سمت عمارت ماشینم تو فرودگاه بود رسیدم خونه که لوکا رو دیدم مرینت :لوکا😍😍😍 لوکا : مرینت از دیدنت خوشحالم این اتفاقا برای منو سهیل میوفته وقتی میاد خونه
پریدم تو بغلش اونم منو محکم بغل کرد بعد از ۵ دقیقه که از بغلش در اومدم مرینت :کی اومده لوکا"دیروز اومدم ...تو چرا الان اومدی مگه قرار نبود فردا راه بیوفتی مرینت :اممم...چرا ولی نخواستم بیشتر مزاحمتون بشم لوکا : آها حالا قرار داد چطور بود مرینت : اووو....الان خوابم میاد میخوام بخوابم فردا حرف میزنیم لوکا :باش مرینت خوب بخوابی مرینت :ممنون
رفتم تو اتاقم همش به خانواده ی آگرست فکر میکردم یه کوچولو حسودی کردم من مادرم رو ندیدم پدر و بردارم هم همیشه سفر میکنن و اصلا خونه نیستن دوست داشتم مثل خانواده ی آونا باشم.............. از دید آدرین چندی قبل :رسیدم خونه مامانم رفته بود خونه ی دوستش و شب خونه نمی یومد منم رفتم تو اتاقم همش تو فکر اون لحظه بودم نمی تونستم از فکرش بیام بیرون یعنی من ...من...عاشق شده بودم (وجی : نه پس خنگ شدی عاشق شدی دیگه .....نویسنده : ای بابا ول کنید بریم ادامه ی داستان .... آدرین:خیلی خب ) نمیتونسن باور کنم که عاشق شدم من هر روز ۵۰ تا دختر رو پس میزنم اما حالا ..که نفهمیدم کی خوابم برد
خب خب تمام شد امیداورم خوشتون اومده باشه فردا پارت بعد رو میدم پس باید لایک کنی و کامنت بدی ممنون فعلا😇😇😇😇
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود ❤❤
مرسی
میگم ثنا جون این داستانتم خیلی قشنگه اما چرا اون یکی داستانت را ادامه ندادی منظورم خاطرات مرینت دوپنچنگ هست اون خیلی قشنگ بود من خیلی دوسش داشتم 👌💙
اونم ادامه میدم هر سه رو ادامه میدم به زودی پارت اول رو میزارم
عالی میشه 👌
خیییییییییییییییلی عااااااااااااااالییییی بود منتظر پارت بعد هستم
ممنونم
سلام عزیزم عالی بود منتظر پارت بعد هستم
خیلی ممنون هستی
Perfect
Thanks a lot