

@یکم قیافهی سالی تغییر کرده یه علاوه ی خونوادش اینم عکسش.البته بگم اون حلقه مو بالا سرش همیشه معلوم نیست.و دیگه اینکه داستان یه سری شخصیت ها با اصل کتاب و فیلم فرق داره.
💙این چه سمیه؟🖤خنگه خب نامهی هاگوارتز ته!مامان اینم رفتنی شد+اینو که اینجا استفاده نمیکنن_خب کی بریم برا خرید؟#گفته باشم خودم میبرمش 🖤میشه منم باهاتون بیام؟#آره چه اشکالی داره.فقط کی بریم؟+یکی دو روز اول همیشه شلوغه 💙خب شلوغی که کیف داره_سرتق خانم!@بریم روز حرکت 💙*بالاخره یه کوپه پیدا کردم که جا داشته باشه 💙میتونم اینجا بشینم ❤️آره چرا که نه.اسمت چیه؟💙سالی فاستر ❤️هرماینی گرنجر.از اصیل زاده ها هستی نه؟💙میشه گفت چطور؟❤️من خودم مامان و بابام مشنگ هستن اما وقتی کتابامو گرفتم درباره ی یه سری که خاندان ها مطلب پیدا کردم.فاستر هم بینشون بود@و با خجالت ادامه داد ❤️خیلی دلم میخواست با یه اصیل زاده دوست بشم 💙*بغلش کردم و گفتم💙من به این چیزا کار ندارم.هممون انسانیم.باهم فرقی نداریم.بعدشم من خیلی اصیل آنچنانی نیستم.فقط به خاطر یه اتفاق اسمشونو دیدی
❤️*بیشتر که باهم حرف زدیم فهمیدم دختر باهوش و درسخونیه.با اخلاقم سازگار بود💙میگن همسفر خوب باشه زمان زود میگذره همینه.رسیدیم 💙*رداهامونو پوشیدیم.تمام مدت حواسم به اون حلقه ی مصیبت بود که از زیر موهام در نره.فعلا نمیخواستم کسی ببینتش.بردنمون تو به سالن و گروه بندیمون کردن.با یه کلاه سخنگو😑.وقتی صدام کردن.یکم موند بعد جوری که خودم بشنوم گفت-خب الان من با تو چیکار کنم؟!درسخونیت مث ریونکلاوه.شیطنتت مث هافلپافی هاست.قدرتت من یه اسلیدرینیه اما قلبت به مهربونی گریفیندوری ها.خودت بگو چیکارت کنم؟💙*منم آروم بهش گفتم گریفیندور و اونم با تمام قدرت گروهو نعره زد!😐.یکم بعد هرماینی هم گروهبندی شد.عالی بود.اومد بغل دستم نشست.اگه راه داشت جیغ میزدم اما یکی صدا زده شد که پچپچ بین همه راه افتاد.هری پاتر
💙*وقتی کلاه اونم انداخت تو گریفیندور هرماینی سر از پا نمیشناخت 💙خواهرکم آروم بگیر ❤️مگه از من بزرگتری؟💙فک کنم.ولی زیاد فشار نیار به خودت.یکی ده سال هم ازم بزرگتر باشه بهش میگم خواهرکم ❤️😐💙😐❤️💙😂🧡بیا اینجا ⚡ممنون💙*جلوی هرماینی رو گرفتم که جوگیر بازی در نیاره اما تو خوابگاه همه ریخته بودن سرش ❤️هری یادت هست چطور از اون ماجرا جون سالم بدر بردید؟ ⚡تقریبا هیچی یادم نیست.فقط یادمه اون کسی که نجاتمون داد بعد از رفتن طرف تغییر شکل داد.هر وقت هم از مامان و بابام پرسیدم بهم نگفتن چه دقیقا اونشب چیشد@مثلا یکی از تغییرات اینه که پدر و مادر هری زندن.یکی که بعدا باهاش آشنا میشید نجاتشون داد.ولی زخم هری سر جاشه.
تمام امیدوارم خوب باشه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
تولدت مبارکک :)))))
مرسی❤️
خیلی قشنگههه ، به معرفی داستانم سر بزن ، گفتم که بازدید نمیخوره😐
واای عالی بود 🥲💜
میشه تو مسابقم شرکت کنی 💜🥲
پارت بعدی،،⊂(´・◡・⊂ )∘˚˳°
عرررررر
چشم