
.......

به دنیای نوشته های من خوش اومدید:)

همه چیز از یك اتفاق ساده شروع شد ؛ من در ایستگاه مترو نشسته بودم تا با قطار بعدی بروم سراغ زندگی تکراریام . . ك ناگهان صدای خفه و آرامی ك کمی هم خنگ به نظر میرسید گفت : - ببخشید آقا من گیج شدهام و نمیدانم باید سوار کدام قطار شوم . راست میگفت بیچاره . . گیج شده و راه را گم کرده بود . گفتم هم مسیریم با من بیا . دیگر شانه به شانهام میآمد ك راه را گم نکند . شانه به شانهیِ کسی تا حالا راه نرفته بودم .

قدش یك هوا از من کوچكتر بود ؛ حس جاذبه داشت و هِی دلم میخواست دست ببرم لایِ موهایش ؛ این دست بردن لایِ مو را خیلی دیده بودم بین دختر پسرهایی ك کنج درب قطار میایستند . به گوشهی مژههایش ك نگاه میکردم دلم میریخت . . ای کاش حرف میزد . صدایش بغل کردنی بود . آن روز با بقیهی روزهایی ك هندزفری میگذاشتم و خیره میشدم به کنجی فرق کرده بود . مسیر طولانی هر روز داشت مثل چشم بر هم زدنی میگذشت و هی هر لحظه بیشتر دلم میخواست سر حرف را باز کنم . .

امّا من مال این حرفها نبودم و از کودکی به وقت خواستن چیزی لال میشدم و ترجیح میدادم همه چیز یكنواخت باقی بماند . امّا این بار باید یك غلطی میکردم و حرف دلم را زدم . - گفتم خانوم : من میخواهم بیشتر ببینمتان . راستش امروز این مسیر تکراری با وجود شما لذّتبخش شده بود . فقط میخواهم کمی بیشتر ببینمتان . قبول کرد ؛ با همان صدای خفه و آرامش قبول کرد .

قرار بود کمی بیشتر همدیگر را ببینیم امّا دیگر کار به جایی رسید ك میان شلوغی و ازدحام جز چشمهایمان ك خیره بودند به هم هیچکس را نمیدیدم . دنیای تکراریام رنگی شده بود . . صبح با قربان صدقه رفتن بیدار میشدیم و شب را دور از هم ولی با هم به ثانیه میخوابیدیم . اوّل قرار بود کمی بیشتر ببینماش امّا دیگر جز او کسی را نمیدیدم . قرار بود کمی بیشتر ببینماش امّا آنقدر دیدماش ك تکراری شدم . آنقدر زیادی بودم ك دلش را زدم . ك دیگر تصمیم گرفتیم همدیگر را نبینیم . ك روزی هزار بار به خودم لعنت میگفتم ك چرا لال نشدم ك دنیای یكنواختم ادامه پیدا کند .

حالا دیگر تمام مسیرها از تکراری بودن در آمده بود و بوی خاطره گرفته بود . حالا دیگر حال نبود . یكنواخت نبود . ك بدتر بود ك گذشته بود و زندگی با یك مُشت حادثهی جا مانده در مسیر . زندگی با صدایی خفه و آرام . عزیزم راستش را اگر بخواهی امروز در ایستگاه مترو یك نفر را دیدم ك چشمانش عجیب شبیه چشمان تو بود و صدایش خفه و آرام . . حالا ساعتهاست هرچه این ایستگاهها را بالا و پایین میروم راهم را پیدا نمیکنم . به یاد داری ك گیج شده بودی و کمکت کردم؟! گیج شدهام ؛ گنگ شدهام ؛ گم شدهام ؛ کمکم میکنی :)! خب امیدوارم خوشتون اومده باشه...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اه کاش فرست بودم
میشه بازم ازین پستا بزنی؟
رفتم داخلش.
ذوققققققققق
تو واقعا عالی ای دختر...
مرسیییییییی🥺🥺