یک ماه بعد: امروز جلسه خاندانا بود. هیونجین بهم گفته از وقتی گم شدم و همه فهمیدن مردم دیگه جلسه نزاشتن چون یک سال بعدشم بابای هیونجین مرده برای همین الان موقعیت خوبی دونستن. جلسه ساعت پنج بود الان ساعته چهاره و من الان بشدت استرس دارم چون معلوم نیست چی در انتظارمه _هی الکس _واییی ترسیدم مث ادم بیا تو _ببخشید _اشکال نداره بگو هیون _الکس کم کم حاضر شو مکان جلسه دوره نیم ساعت تو راهیم زودی حاضر شو _هوفف باشه _از چیزی نترس خوب نمیزارم اتفاقی بیوفته باشه؟ _باشه
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
17 لایک
دوستان ادمینم
راستش این داستانو که میخونید خیلی با سانسور و اینجور چیزاس یعنی داستان همینه ولی با کلی صحنه حذف شده چون خودتون میدونید که پستچی خیلی محدودیت داره مثلا این داستان راجب یه کاپل اسکیز بوده ولی اینجا مجبور شدم الکسا بیارم تو بیاید پیوی لینک روبیک میدم اونجا بخونید اصلی رو
پارت بعد رو میشه زود بزاری؟:>>>>
داستانت عالیه🥺🖤
الان میرم اپ میکنم
اپ کردم ولی هنوز منتشر نشده
اذیت نکننن...عالی بود
😂 ممنون
پارت بعد؟
امشب اپ میکنم
عالییی
❤❤❤
داستانت خیلی خوبه🍀🍓
ولی تا پارت دیگه من رد دادم
ممنون سعی میکنم زود به زود بزارم