
ماریبل : روی تخت بلونا نشسته بودیم و کارلوس شونه هام رو نوازش می کرد. بلونا پرده رو کشید و گفت: الان که مرده چیکار کنم؟ آرینا از روی مبل بلند شد و گفت: منم می دونستم ولی اون چه دیر یا چه زود قرار بود بمیره. کارلوس چیزی نمی گفت . بلند شد . به سمت در رفت . دستگیره رو چرخاند و در رو باز کرد. گفت:مهم نیست چیکار کنی! حقیقت این هست که تو خواهر منی و منم حتی اگه منفورترین باشی قبولت دارم! شبت بخیر. از جام بلند شدم و گفتم : شبتون بخیر. از اتاق خارج شدم. و به پایین برج رفتم. ●وایستا ⊙آه ، پدر! پدرم طرفدار سر سخت این امپراطوری هست، نمی تونم بذارم درمورد شورش چیزی بفهمه. ● میدونی تا دو هفته دیگه روز منصوب شدن تو ، به عنوان رئیس قبیله میرسه؟ ⊙ بله پدر این در تاریخ ماندگار میشه، بهت قول میدم. بلونا: حالم از همه چیز بهم میخوره ! ♢میشه بهش آسیب نرسونی ؟ ♡ من کاری به نمایندگان بقیه ندارم من فقط پدرم رو از اون تخت پرت میکنم پایین . ♢ خوبه پس
2 هفته بعد) نویسنده: امروز روز مهمی بود. سالن بزرگ سلطنتی پر شده بود از نمایندگان پادشاهی ها و امپراطوری تاریکی . توجه ها به سوی ولیعهد نروس جلب شده بود و البته حضور نماینده پادشاهی شرقی که بخاطر گم شدن ولونا مورد قضاوت قرار گرفته بود . ایزانا مارکال مدت ها بود که خواهرش رو ندیده بود و فقط به همین علت اینجا بود. £ امپراطور و امپراطریس وارد می شوند . همه ی چشم های به سوی در ورودی جلب شد . منفورترین امپراطور و قوی ترینشون داشتند وارد می شدند. امپراطور با خنده گفت : منتظر چی هستید؟ شروع کنید. همه در حال گفتگو بودند. هنوز تا شروع مراسم اصلی مانده بود. در آن سوی قصر ، همه ترسیده بودند که اگر موفق نشوند ... ولی باید این ریسک رو قبول می کردند. برای نجات یافتن ... ماریبل: شمشیرم تیز تیز بود . ■ سلام وحشی جونم! ⊙ کارلوس!! ■میگم آماده ای؟ ⊙ خودت چی فکر می کنی ؟ ■ ما موفق میشیم ⊙ میشه بعد از تمام شد کار یک چیزی هست که باید بهت بگم . ■ باشه ولی من الان میتونم یک چیزی بهت بگم؟ ⊙بگو . ■من تا ابد ع.ا.ش.ق.ت.م. نویسنده: موهای سیاه ماریبل را دست گرفت و به چشمان بنفشش زل زد . آن کلمات تو ذهن ماریبل پخش می شدند. اونم این حرف رو می گفت . بعد از اتمام کار تمام این کلمات را به زبون میاورد.
نویسنده: همه سرگرم گفت و گو بودند. کادو ها پیشکش شده بود. صدای پچ پچ ها و خنده ها ، با خاموش شدن چراغ ها قطع شد. ،گرما از بین رفت و جایش را به سرما داد. £کمک، من رو هوا معلقم. درست بود! اشراف زادگان عادی و نمایندگان هرکدام گوشه اتاق پرتاب شدند. دور آنها یک دیوار عظیم صورتی نقش بست که هرکاری کردند کسی نتوانست خارج شوند. کمی نور آمد . جز الیزابت ، تام ، کامرون ، کارول ، ماتریس، دوک بیرتن و کاول همه دور دیوار بودند. در های اصلی باز شدند و انگار نور ما روی دختری مو سفید تنظیم شده بود. ♡ وقتشه نمایش را شروع کنیم ، پدر! با بشکن پرنسس همه جا روشن تر شد ولی... €امپراطور! £مردم شورش کردند! تمام مکان هایی که رهبر شورش مشخص کرده بود داشت به آتش کشیده می شد . مردم رم کرده بودند و افسارشان دست بلونا رویس بود. ● تو چطور تونستی؟ • به کمک من. نگاه ها به بالکن برگشت. همه ی نگاه ها به بالکن برگشت. € کلارا کلودرا؟!!!درست بود . بلونا جواهر قدرتمندی به نام کلارا کلودرا داشت.
فلش بک: بلونا: وارد غار شدم. می گفتند که اینجا تنهایی جایی هست که میتونم اون را پیدا کنم. نجوا کردم: کلارا کلودرا. نور های آبی دورم پیچیدند. •اوه پرنسس! ♡میخوام باهات صحبت کنم. •میشنوم! ♡هم من و هم تو از این حکومت متنفریم،درسته؟ •خب که چی؟ ♡خب که خب! میخوام تو شورش بهم کمک کنی! •چی گیرم میاد؟ ♡گردنبند زمرد جادوگر اعظم •تو فکر میکنی من تو کنترل جادوم مشکل دارم؟ ♡فکر نمیکنم، مطمئنم! تو مادر من رو دوست خودت می دیدی! تو میخواستی امپراطریس رو منجمد کنی ولی بخاطر کنترل نکردنش به مادرم ضربه خورد. فکر کردی نمیدونم چرا خودت رو اینجا حبس کردی؟ •تو باهوشی! به مادرت رفتی ♡ فقط قدرتت رو بهم قرض بده که اول این سلطنت و بعد 4 حلقه رو نابود کنیم. •حالا که فکر میکنم معامله بدی نیست! ♡پس قبوله؟ •قبول . پایان فلش بک
نویسنده : همه ی چشم ها به سوی پرنسس بود. ♡همونجا بشین پدر! تیزی شمشیر زیر گردن امپراطور بود. امپراطریس جیغ زد:چیکار میکنی کارلوس؟ همه اونجا جمع بودند. و همه چشم به بلونا دوخته بودند. بلونا علامت 3 را نشان داد و بالاخره شورش آغاز می شد. ماریبل: احمقانه بود! حریف من تام بیرتن احمق بود؟ بیخیالش ولی نمی تونم به مسخره بازی بگیرمش! شمشیر رو روش کشیدم و مبارزه رو باهاش شروع کردم. آرینا: لبخند تلخی زدم. هیچ وقت فکر نمی کردم رقیب من پرنس سوم یعنی کاول باشه ، با خنده تیرکمان را به سمتش گرفتم.●با این؟ ♢تو چیزی از من نمی دونی پرنس! کارلوس: مبارزه با پدرم؟! این احمقانه ترین ایده ممکن بود ! ولی باید می تونستم . بخاطر ماری! بلونا: ♡هیچ وقت فکر نمی کردم آخرش اینجوری بهم بخوریم! ■میکشمت. ♡رو نکرده بودی که امپراطریس ما هم شمشیرزنی و جادو بلده! ولونا: منتظر علامت بلونا بودم. کم کم باید با کامرون مواجه بشم .اولیویا: فقط منتظر دستور میمونم. این شورش به نفع من تموم میشه! بهشون قول میدم... (خب از پارت بعد مبارزه های تک به تک رو داریم، پارت بعد ممکنه یکم غم انگیز بشه )
من تا 15 خرداد این داستان رو تموم میکنم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چرا می خوای کارلوس رو بکشی ؟
همینجوری
عجب شورشی
همه می خوان به نفع خودشون تموم شه
دقیقا هدف شورش هرکس فرق داره
عالیی بوددد)))) وای من نبودم انقدر پارت گذاشتیییی
کلا ۲ تا...
خیلی خوبه داستاند
مرسی نظرت لطفته