* آنیا* اخبار اون شب اعلام کرد که دایی یوری بخاطر خیانت حکم اعدامش توسط دزموند صادر شده بود. پدر به زور جلوی مادر رو گرفته بود که اونو نکشه. تو خونه انگار خاک مرده ریخته بودند. صدای گریه ها مامان همش تو گوشم بود. موقع خاکسپاری روی شونه های آنیسا گریه می کردم. تصویر یک خانواده عزادار : مرد مو طلایی که داره به همسر مو سیاه عزادارش دلداری میده و اون رو بغل کرده و خواهر کوچکتری که به شونه های خواهر بزرگتر تکیه داده . من تو مدرسه هم کم حرف شده بودم.*دامیان* من نگران آنیا بودم. اون مردی که پدرم کشت دایی آنیا بوده!یعنی اون ازم متنفره. ایده ام این بود که باهاش صحبت کنم:(آنیا) حتینگاهم نکرد. آنیا لطفا نگاهم کن. لطفا بهم توجه کن. ولی اون لحظه جز گریه روی صورت آنیا چیز دیگری نبود.*آنیسا* حالم از دیمن بهم می خورد. (اتفاقی افتاده خانم فورجر؟ )بهش محل نده آنیسا !(آنیسا) چی ؟ اون منو با اسم کوچیکم صدا کرد؟ بهش نگاه کرم.( من تحقیق کردم و فهمیدم یوری یک جورایی دایی تو حساب می شد، من متاسفم)(تاسف بدرد من میخوره؟ داییم زنده میشه؟با عذرخواهی تو به کجا میرسیم؟)
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
23 لایک
پارت بعد و نمیخوای بدی؟؟
عررررر اشک شوققققق
عالیییی :)
عالی بودددد🌸🌸🌸
تورو خدا پارت بعد رو بنویسس🥲🥲
عالی بود
عالییییی بود=)
زیادی خوب بودددد