خورشید و ماه ناکجاآباد ✨ *پارت2*

خب بریم سراغ پارت 2 ✨ راوی همچنان آنا هست و داستان بر اساس اتمام مانگا و شیپ آنا و ری هستش 🙃✨

... بعد از برداشتن نامه، در رو باز می کنم. ولی کسی اونجا نیست. داخل نامه، یه برگه با چند تا نت موسیقی هست. ولی من از این چیزا سر در نمیارم... شاید نات بدونه، یعنی اون اینو گذاشته اینجا؟ توی افکارم پرسه می زنم که صدای گیلدا رو میشنوم که از طبقه پایین داره صدام می کنه...

وقتی می رسم پایین، گیلدا رو می بینم... + آخه تو کجابودی دختر؟ _ داشتم... ولی میپره وسط حرفم : حالا که همتون اینجایین، می خوام بگم که قراره هممون بریم توی اون جنگل و یه جای خوب کمپ بزنیم! اونم بدون هیچ وسیله ی پیشرفته ای! مثل روزای فرارمون! و می خندد. گیج می شم. آخه به چه مناسبتی؟ یکدفعه به ری نگاه می کنم. با قبل هیچ فرقی نکرده...

* با اخم و جدیت * میگه : ولی... گیلدا باز هم میپره وسط حرفش... : حرف نباشه! مجبوری بیای! _ خب پس من میام، ولی با شماها نه! توی ون خودم می مونم. نه توی چادر!

+ خب خوددانی ری! من توی بحثشون شرکت نمی کنم. ولی میرم بالا توی اتاقم. ولی میشنوم که نورمن داره آرومشون می کنه. برای اینکه خوشحالشون کنم، تصمیم میگیرم ( بدون اینکه بدونن) غذا درست کنم و براشون ببرم...