افسانه‌ی ژاپنی (بهشت گربه‌ها)

در زمان‌های قدیم، دختر فقیر و یتیمی به نام یوکیکو برای زنی ثروتمند و حسود کار می‌کرد. این زن به دلیل حسادت بی‌پایانش، هر نشانه‌ای از شادی دیگران را نابود می‌کرد. یوکیکو که زندگی سختی داشت، تنها دلخوشی‌اش یک گربه‌ سیاه بود. گربه تنها همراه او بود و همیشه به او آرامش می‌داد.

روزی زن حسود متوجه شد که گربه چقدر برای یوکیکو عزیز است. او از روی حسادت تصمیم گرفت این خوشبختی کوچک را هم از یوکیکو بگیرد. او گربه را از خانه بیرون کرد و به یوکیکو اجازه نداد گربه را پیدا کند. یوکیکو غمگین و ناامید، شب‌ها برای گربه‌اش دعا می‌کرد و آرزو می‌کرد که در جایی بهتر زندگی کند.

چندی بعد، یوکیکو در خواب دید که گربه اش به بهشت گربه‌ها رفته است؛ مکانی جادویی که پر از باغ‌های سرسبز، غذاهای بی‌پایان، و آرامش بود. در خواب، گربه از یوکیکو خواست که به او اعتماد کند و گفت که به زودی راهی برای بهتر شدن زندگی‌اش پیدا خواهد شد.

مدتی گذشت و یوکیکو دوباره گربه را در خواب دید. این بار گربه از او خواست که به کوه گربه ها در کوه های اینابا در جزیره کیوشو برود و او را پیدا کند. یوکیکو با وجود خستگی و سختی راه، به دنبال گربه‌اش رفت و سرانجام به بهشت گربه‌ها رسید. گربه با خوشحالی به استقبالش آمد و یک کیسه طلا به او داد. این طلا باعث شد که یوکیکو زندگی راحت و شادی داشته باشد.

اما وقتی زن حسود از این ماجرا باخبر شد، طمع او بیدار شد. او تصمیم گرفت خودش به بهشت گربه‌ها برود و از آن‌ها طلا بگیرد. او به کوه گربه ها رفت و با فریب وارد بهشت گربه‌ها شد. اما گربه‌ها که می‌دانستند این زن در گذشته گربه یوکیکو را آزار داده، او را پاره پاره کردند و خوردند.