رویای من

همیشه که نباید داستان ها احساسی عاشقونه باشن! هیچوقت فکر نمی کرد بهترین دوستش تو عالم رویا باشه. ایسا هیچ دوستی تو کلاس پیانو ،یا مدرسه نداره. اما یه روز ،در واقع یه شب تو رویاهاش یه دختر تنها تو مدرسه مثل اون حاضر شد باهاش دوست بشه.و اون شد بهترین دوستش...

《باشه مامان .نه گشنم نیست .می خوام برم بخوابم.》 اون شب دختر نوجوون خانواده اندرسون حوصله کاری نداشت. چون بهترین و تنها دوستش توی این دنیا تصادف کرده بود. اما نه همکلاسیش یا دخترخالش یا ... بهترین دوستش نبود.بهترین دوست اون در رویا به دیدنش میومد .

آیسا به هیچکس درباره رویاهای عجیبش نمی گفت. اون همیشه اینطوری بود. ترجیح میداد تو تنهایی خودش غرق بشه. اصلا اولین رویا همینجوری به سراغش اومد.... از شدت تنهایی...

برگردبم به ماجرا ... آیسا با عجله از پله ها بالا رفت و پرید تو اتاقش رو تخت و چشماش رو مضطرب بست . نگران دوستش بود. اگه هیچوقت به هوش نمیومد چی؟ اون یه رویا بود. اما ایسا دوستش داشت

ایسا خوابش برد و به عالم رویا برگشت. تنها جهانی که بهش تعلق داشت. در اون عالم اون بر سرزمینی از جنس تخیل حکومت می کرد و بر فرازقله های بلند پروازی می رقصید.انجا خانه حقیقیه او بود