

داشتی میلرزیدی ولی با خودت میگفتی من گیریفیندوری ام!باید از پس همچین کار کوچیکی بربیام اما بازهم استرس داشتی...درحالی که همه داشتن مسابقه کوییدچ گیریفیندور و اسلیترین میدیدن،هری مثل همیشه دنبال اسنیچ طلایی بود،فرد و جرج همزمان با بازی کردن شعار های مسخره میدادن به اسلیترینی ها و تو فقط داشتی زیرلب میگفتی بعد از بازی فرد و جرج رو زنده نمیزاری چون اونا از تو خواسته بودن یه ترقه یا یه چیزی مثل این رو داخل رختکن اسلیترین بزاری،دستهات عرق کرده با خودت گفتی با اژدها قرار نیست بجنگی و سریع ترقه رو که بیشتر شبیه بمب بود انداختی داخل رختکن...میخواستی سریع برگردی که محکم به یکی خوردی : "بلادی هل!" نیازی نبود دیگه فکر کنی کیه!،رون همونطور که کلهاش رو مالش میده میگه: "تو اینجا چیکار میکنی؟!" الان زمان خوبی بود خشمی که از فرد و جرج داشتی رو روی رون خالی کنی پس با عصبانیت گفتی: "از داداشهای دوقلو آزاد دهندهات بپرس!مجبورم کردن یکی از اون اختراعاتشون رو بندازم داخل رختکن اسلیترین!" رون تعجب کرد و اخم کرد : "عه!عه! این دوتا به منم گفتن یکی از اونارو بندازم داخل برجی که پروفسورها نشستن!" از همین میتونستی تصور کنی چه جنجالی بهپا میشد پس همونطور که میزدی روی شانه رون و به عبارتی فلنگ رو بستی گفتی: "تورو با ماموریتت تنها میزارم،منتظر انفجار برج پروفسورها هستم!"

برگشتی پیش هرماینی تا ادامه بازی رو ببینی گیریفیندور جلو بود و هری دنبال اسنیچ طلایی ولی تو ته دلت منتظر بودی ببینی رون میتونه از پس این کاری که فرد و جرج خواستن بربیاد یا نه وگرنه رون تا اخر زندگیش سرکوفت میخوره.صدای تشویق ها داشت گوشهات رو کر میکرد که هرماینی رو دیدی خیلی جدی ایستاده داره زیرلب میگه: "گیریفیندور!گیریفیندور!گیریفیندور!" و داره کتاب میخونه خم شدی تا عنوان کتاب رو ببینی و فهمیدی داره کتابی رو میخونی که پنج روز دیگه امتحان دارید ازش با دهنی باز نگاهش میکردی،هرماینی کتاب رو ورق زد و حتی نگاهت نکرد : "دهنت رو ببند پشه نرو داخلش!" بنظر جوک میومد ولی خب هرماینی که جوک نمیگفت مخصوصا موقع کتاب خوندن پس تو شروع کردی : "هرماینی پنج روز دیگه امتحان داریم!و اگه میخوای بخونی چرا داری وسط این همه سر و صدا درس میخونی؟یا اینجارو ترک کن و داخل سکوت کتاب بخون یا فقط بازی رو تماشا کن!" هرماینی کتاب رو بست و نگاه همیشگی که به رون میکنه رو به توهم کرد "اول پنج روز زمان زیادی نیست که من صبر کنم از یه روز قبل امتحان بخونم!دوم،آدمی که بخواد درس بخونه داخل هرزمان،هرمکان و در هر موقعیتی درس میخونه پس بهانه جالبی نبود اگه نمره خوب میخوای باید با همه شرایط کنار بیای و درس بخونی و از اونطرف اونقدر احترام برای هری قائل ام که بازیهاش رو تماشا کنم!" لبخندی زدی: "بله خیلیم که تماشاچی فعالی هستی!" هرماینی که حالا به دنیای واقعی برگشت اخم کرد : "رونالد ویزلی کجاست!" چشمهات رو به برج اساتید دوختی : "درحال انجام ماموریت!" هرماینی دختر خیلی باهوشی بود و این مسئله طوری بود که نیازی نداشت به فکر چون رون رو میشناخت و همچنین دوتا برادر بزرگتر دوقلوی رون رو

با خودت داشتی میگفتی که حتما رون بیخیال شده وگرنه انقدر طول نمیکشید که دیدی هری داره اسنیچ رو میگیره و قطعا گیریفیندور برنده است که درکمال تعجب صدای انفجار رو شنیدی با چشم های گرد به برج اساتید نگاه کردی دود های سیاه با قسمت های براق بنفش...اصلا مهم نبود هری نزدیک به گرفتن کوییدیچ بود بازی لغو شد! ------ داشتی میرفتی سمت برج گیریفیندور که نویل سریع بازوی تورو گرفت و کشوندت سمت رختکن گیریفیندور "نویل داری چیکار میکنی و کجا میبری!" قیافه نویل مثل ۹۰٪ اوقات ترسیده بود: "باید خودت ببینی چخبره..." همون لحظه متوجه صدای دراکو شدی که فریاد میزند "پدرم از این موضوع باخبر میشه!" و دیدی که دود اطراف رختکن اسلیترین هست و به خودت، خودت رو داخل ذهنت تشویق کردی! به رختکن رسیدی دیدی رون مثل همیشه از ترس رنگ پریده،هرماینی کتابش رو داخل دستهاش داره فشار میده و هری با موهای شکل بهمریخته که میدونستی اثر بازی هست نشستن کنار همدیگه. هرماینی و هری مخصوصا هری از دست رون عصبانی بودن و وقتی متوجه حضور تو و نویل شدن هری اخم بیشتری بهت کرد و هرماینی بهت اشاره کرد صدات درنیاد...جرج و فرد یه گوشه ایستاده بودن و داشتن تورو نگاه میکردن که اخمی بهشون کردی.اولیور وود کاپیتان تیم کوییدیچ با وسواس زیاد نسبت به کوییدیچ داشت فریاد میکشید: "کاری که تو و رون و جرج و فرد کردید باعث تنبیه تیم شد از چندتا بازی کوییدیچ محروم کردن!" اول فرد و جرج رون رو میکشتن بعدش تو فرد و جرج رو کشته بودی و بعدش هری یا اولیور تورو کشته بود به همین سادگی اولیور ادامه داد و به تو نگاه کرد "با تو کاری ندارم چون حقیقتا کاری که کردی با رختکن خوب بود ولی تو رون...!"برگشت سمت رون و تو فهمیدی امروز نمیمیری... "رون تو کاری کردی که نه تنها این بازی به نفع اسلیترین تموم بشه بلکه از بازی های بعدی محروم بشیم و امتیاز از دست بدیم!یه دلیل منطقی بیار که میتونی زنده بمونی!" رون با قیافه ترسیده به جرج و فرد اشاره کرد "این دوتا گفتن!"

حالا دعوا شده بود هری داشت رون رو قورت میداد رون هم داشت سعی میکرد فرد و جرج رو قورت بده ولی هم ترسو بود هم یک نفر پس فرد و جرج رون رو قورت دادن و الیور برای خودش داشت غر میزد به فرد و جرج و بقیه نگاه میکردن جینی که اروم باد فریاد معروفش رو زد "بسه دیگه!" همه ساکت شدن که جرح از موقعیت استفاده کرد "ما به رون گفتیم بعد از مسابقه کوییدچ ترقه رو بندازه" فرد ادامه داد "نگفتیم حین بازی برج رو منفجر کنه که بازی لغو بشه!" در غیر صورت طبق معمول رون خراب کرده بود ولی خب اتفاقه دیگه،همه چند دقیقه سکوت کردن...و بعد از کلی صحبت دیگه همه تجربه جدیدی داشتین
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییییی😭🎀🎀🎀🎀🤡🤡🤡🤡🤡🤡🤡🤡🤡🤡🤡🤡🤡🤡🤡🤡🤡🤡🤡🤡🤡🤡🤡🤡🤡🤡🤡🤡واییی چقد پستات معرکه هست
همه چیت🛐🛐
وایب
پستات🛐🛐
کسایی که لایک نمیکنن🚮🚮
تو🛐🛐
حمایت
خوب
خیلییی خبو
مثل همیشه قشنگگگ