ابن یه داستان تک قسمتی و واقعیه :)
*اواسط بهار است . هوا ابری است و باد خنکی میزند .
ویالون رو توی دستم جابجا میکنم . آرشه اش را روی سیم ها میکشم
و موسیقی آغاز میشود ، تا جایی که به یاد دارم زندگی من فقط موسیقی بوده . از بچگی ویالون مادرم را به دست میگرفتم .
اولین بار ۴ سالم بود که روی میز ایستادم و شروع به نواختن کردم.
داشتم برای آکادمی موسیقی سنت پترزبورگ آزمون میدادم.
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
22 لایک
عالی بود
میشه لطفا پست پین شدم رو لایک کنی؟
اولین پستم تو تستچی بود😔
داستانت عالی بود معلومه ذهن خلاقی داری 🧠💯
راستی تو داستان من تابستان خوبی در انتظار ماریا نیست🤷♂️
ممنونمم
سلام
قابل توجه بینندگان عزیز!
این کاربر بک میدهد
دو دیقه دیر بک دادم نگید بک نمیده
میام میدم♡