سومین پارت داستانی که زاده ذهن خودمه :)
*سایا*
آنچه گذشت:« وقتی نوبت به راهکار رسید، تنها کسی بودم که چاره ای در آستین داشتم... رییس با شگفتی گفت:«بگو مامور ادل!» ایستادم و کنار تخته رفتم... سرفه ای نمایشی کردم.»
شروع کردم:«از نظر من،تنها راه اینه که به داخل گروهشون نفوذ کنیم... اینکه عامل نفوذی بفرستیم که وارد گروهشون بشه،قطعا خیلی طول میکشه تا به اون فرد اعتماد کنن... پس...تنها کار اینه که یه قربانی از اعضای تیم رو بفرستیم... من برای اینکار داوطلبم. به عنوان یه دختر،قربانی میشم و سر راهشون قرار میگیریم... به من جی پی اس وصل میکنین،تا قرارگاه شونو پیدا کنین... بعد قبل اینکه اوضاع خطرناک بشه،حمله میکنین...» رییس کمی فکر کرد:«فکر خوبی بنظر میرسه...» آرکا با خشم ایستاد:«نه نه نه...این اصلا فکر خوبی نیست رییس! اگه بلایی سر مامور ادل بیاد...» حرفشو قطع کردم:«لازم نیست تو یکی نگران من باشی...من مثل قبل ضعیف و آسیب پذیر نیستم و میتونم از خودم دفاع کنم...» آرکا دستانش را مشت کرد:«نه! تو نمیدونی اونا چه آدمای خطرناکی ان!» داد زدم:«قطعا خطرناک تر از اون باندی که چند سال پیش دزدیدنم و شخص جنابعالی هم توش دست داشتی، نیستن!» او هم صدایش بالا رفت:«ولی سایا...»
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
17 لایک
پارت یک و دوش کوووووووووووو
خیلی قبل تره بری تو لیست هنوز همونم هست:)
ممنون
چه عجببب بلاخرههههه
حیح😍
اولین بازدید
اولین لایک
اولین کامنت
تازه ناظرشم بودم😂
چه تفاهمی منم ناظرش بودم:)
حق
وای ممممممممممممممرسی
اگه اون دوستمون الی تست زیرت نظر نذاشتم بود پینت میکردم :) ولی نمیخوام نظرش بپره🙃🙃
شکوفه ی من رو دیگه ادامه نمیدیم؟
چرا ادامه میدیم🥺
ولی ناظرا هم پارت 16 هم 17 رو رد کردنننننن😭😭
شاید تو یه سایت دیگه به اسم Quotev منتشر کنمش
اها اوکی