می رقصم. نه میان برف، که روی شیشه های شکسته؛ و این کافران که به تماشای سنگسارم آمده اند نمی دانند دل شکسته دیگر ترک بر نمی دارد...می رقصم. هرم گرمای هوا عجیب سنگین است، من هم دست کمی از وِیس ندارم؛ حیف که نگاهشان سنگین تر است... می رقصم. و بالاخره، رد خون که روی شیشه شکسته ها می نشینید؛ می بینمش، زانو زده. با کمال اشتیاق می پذیرم، همپای خوبی ست مرگ! چند گام آخر راهم برمیدارم، می رقصم... آزاد، زیبا و...؛ و شیشه شکسته ها آینه وار پایان این `رقص شکسته` را به تصویر می کشند.
نظرسنجی
رقص شکسته
لینک کوتاه
توجه!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
اگر فقط نیاز دارید با کسی حرف بزنید در خدمتم و اگر با کاربر مریم کاری دارید لطفا تشریف بیارید نظر سنجی کناری:)
تو، آلیت، فرشته ی عسلی(یگانه:)، خاله فاطمه(وای ببخشیددد)، نگهبان چشمه ها، این دلقک بی- چیز توکلی، دیگههه؟؟؟
لیلی، ژوا، آش رشته، سنپای(ها؟)، دوتا فرشته، قشنگانم، دیگه...؟
هاها
از انتظارم هم کمتر
و معلومه که از بعضیا فقط تو رودربایستی یاد نکردم و بخاطر این نبوده که حتی با اینکه میدونم هیچ وقت اینجا رو نمی بینند بازم خجالت می کشم:)
هاهاهاها
هاها
بالاخره رقصیدن تو این جهان تنگ بنا شده؛
و عواقبش:))))
یوهاهاهاهااااا
لی هاااا
هاهااا
نه من با حیا نیستم، فقط از لمس شدن، از دیده شدن بدنم، از نزدیک بودن فاصله ی بدن ها بدم میاد، متنفرم، میترسم ازش، دختر و پسر هم نداره.
دوستت دارم.
سنپایی مهربون:)
سناریو؟ از سر خستگی به میله های پل تکیه می دهی، دستت ناخودآگاه به سمت جیب بارانیت می رود `لعنتی...، فندک کو؟` به آسمان چشم می دوزی، حتی شب های این شهر هم ستاره ندارند... با پوزخند محوی، بیهوده سیگار خاموش را به لب هایت نزدیک می کنی، ناگهان، صدایی خلوتت را درهم می شکند:
سرمای سرانگشتان غریبه تا عمق وجودش نفوذ می کردند و لحنش... حتی سردتر بود `اوه... شما اینجا چیکار می کنید؟`