فرشته منPآخر

پنج سال از همه ی ماجراها میگذره و همه چیز همینجوریه که بود.. و من حتی تو خوابم نتونستم ببینمش.. دلم براش خیلی تنگ شده.... از یک سال پیش هر روز میرم کنار پل ، میرم شهربازی و کنار بستنی فروشی میشینم و بعد میرم قبرستون...تمام خاطراتمون و تکرار میکنم..چون حداقل میدونم اون واقعی بود ، همه چیز واقعی بود...عشق من به اون تموم شدنی نیست....

اما امروز روز متفاوتیه ، من امروز صبح پیش دکترم بودم و مثل اینکه تشخیص داده شده من سرطان دارم...جمله های کلیشه ای رو تعریف نمیکنم... واقعا؟کلیشه؟آدم خندش میگیره ، از زندگیم میتونن سریال خوبی درست کنن..... فکر نمیکردم عمرم اینقدر کوتاه باشه... کی فکرشو می‌کرد تو سن بیست و پنج سالگی بمیرم! رفتم کنار پل نشستم و شروع کردم به حرف زدن:

دیدی؟ پنج سال گذشت...تو گفتی همه ی ما تو زندگیمون باجه های زمانی متفاوتی داریم ، اگه الان زندگیت بده شاید دوسال دیگه زندگیت عالی باشه! تو این حرفو اون شب بهم زدی ، ولی من هنوز یعد پنج سال زمانی که توش خوشحال باشم نرسیده وای زمان مرگم رسیده... فکر کنم زندگی من فقط یه باجه زمانی شاد داشت ، اونم زمانی بود که تو اومدی پیشم...شاید زمان خوشحالی من فقط دو روز بود اما من واقعا توش خوشحال بودم... بعد از اینکه تو خوابم بهم گفتی یه کاری نکنم که خودتو دلیل حال بدم ندونی منم این کارو نکردم.. با خودم گفتم حتی اگه شده به خاطر تو زندگی میکنم و این کارم کردم ، من یه زندگی معمولی هر چند غمگین رو ادامه دادم و به خودم آسیب نرسوندم اما الان زمانی که منتظرش بودم فرا رسیده . تازه همون قبری که پنج سال پیش باهم کنده بودیمو یادته؟ اونو دوباره کندم بلاخره به کارم اومد. از حرفام ناراحت نشو اما من واقعا از خبر مرگم خوشحال شدم....و واقعا دل میخواد تو رو دوباره ببینم حتی اگه مرگ تنها راهش باشه. امروز آخرین روزیه که میام کنار این پل ولی از تو خداحافظی نمیکنم چون بلاخره قراره بیام پیشت.. پس بعدا میبینمت فرشته ی من......

شاید بعضی آدما اشتباهی به این دنیا اومدن ، شاید ما اگه تو یه دنیا بودیم عشقمون پایان قشنگی داشت اما حالا من تو را آرزو میکنم شاید در دنیایی دیگر عشقمان به سرانجام رسید... و سکوت پایان قشنگی برای ماست......

🤍🤍🤍🤍🤍

امیدوارم خوشتون اومده باشه🖤