
هرچه سعی میکنم خوب بشه احساس میکنم افتضاح هستش اگه خوب هست یا لایک بکنین یا بگین
از زبان مری:طبقه بالا بودم لباس کارم رو پوشیدم اومدم پایین کنار صندوق.مدیر کافه:امیدوارم که دیگه گند کاری نکنی. مری:چشم قربان🫡.هنوز بخاطر دیشب یکم سردم بود.دستم رو تو جیب شلوارم کردم یه چیز یخزده زده احساس میکردم. بدو بدو رفتم تو آشپز خونه و دیدم تو جیب شلوارم یه جعبه سیاه کوچولو بود که روش با قرمز به چینی نوشته بود معجزه گر. یکم که یخش باز شد بازش کردم و یه نور قرمز و صورتی چشممو گرفت.مدیر کافه فکر کرد گاز آتیش گرفته بود و دوید تو آشپز خونه. قبل از اینکه در رو باز کنه نور قرمز و صورتی خاموش شد و یه چیز قرمز کوچکی اومد پشتم. مدیر کافه:ایندفعه چیکار کردی داشتم سکته میکردم😬.مری:خودمم نمیدونم
بعد که مدیر از آشپز خونه بیرون رفت یه جیغ خفیفی زدم و پریدم سمت دیوار. مری:تو چی هستی😧؟ تیکی:من ترکی هستم کوامی تو و بهت قدرت خلق کردن رو میدم. چند لحظه تو شوک بودم. از زبان فیلیکس:از خواب که بلند شدم صبحونه رو خوردم رفتم یکم با پی اس ۵ بازی کردم که دیدم یه چیزی تو کتم داره تکون میخوره.آروم رفتم سمت کتم و همه جاش رو گشتم یه جعبه مشکی با نوشته ی چینی قرمز تو جیبش هست. جعبه هی تو دستم تکون می خورد. در جعبه رو باز کردم نور سبز و سیاهی بیرون اومد. یه موش که شبیه گربه بود اومد جلوم. فیلیکس: تو چی هستی🫨؟پلگ: وای روده بزرگه روده کوچیک رو خورده آقا یه سنگی چیزی بده ما بخوریم🫤. فیلیکس:تو چی هستی یه ربات بالدار یا موش پرنده🤔؟پلگ:حرف د@ه=نت>_و بفهم پسره ی مو زرد ببین من یه کوامی هستم اسمم پلگ هستش حالا یه چیزی بده ما بلمبونیم😮💨😑.فیلیکس:چی میخای پلگ؟پلگ:ککککککمممممممممممممممممببببببببرررررررر لطفا🤤.فیلیکس:حالا باید بوی پس مونده ی پنیر رو تحمل کنم😖😫.
خلاصه کوامی ها همه چیز رو برای اونا تعریف کردن و روز بعد فرا رسید... از زبان فیلیکس: با ماشین سریع خودمو رسوندم به کافه رفتم تو.مری:چه عجله ای داری مگه گوسفندات فرار کردن🤗🤭(مثلا جوک گفته فکر میکنع بامزه اس)فیلیکس: اصلا وقت ندارم باید روی پروژه ای که پدرم بهم گفته کار کنم😒.مری بهم یه قهوه داغ داد خوردم.مری:حالا پروژه چی هست؟ فیلیکس:پدرم گفته به کسی نگم خودمم اصلا نمیخوام پروزه رو انجام بدم ولی اگر مخالفت کنم خدا میدونه چه بلایی سرم میاد.باهاش خداحافظی کردم و رفتم.
امیدوارم خوشتون اومده باشه سعی کردم هیجانی اش کنم و یه خبر بد من شاید نتونم ادامه رو بنویسم آخه با این موقعیت پر از درس و آزمون مامانم نمیزاره زیاد گوشی رستم بگیرم پس شاید نتونم ادامه رو بنویسم من اصلا دوست ندارم شما رو معتل بکنم واسه رمان پس در اولین فرستی که گوشی دستم بیاد ادامه رو بخاطر شما مینویسم دوستتون دارم بای بای😍🥰😘😗
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی مثل هلو و آلو 😂(بی نمکی)
عزیزان دل چرا انقدر صف بررسی شلوغه الان ۲ هفته هست پارت۴ رو گذاشتم هنوز تو بررسی هست آقا پدر مارو در آوردید با این بررسی هاتون😶🌫️ 😤
خیلی عالیههه
عالیی