
خب خب، سلامی بعد از دو هفته..حتما خسته شدید از اینکه دیر به دیر میزارم و بخاطر همین ی تصمیمی گرفتم... اگه دوباره بخوام داستانی بنویسم بعد از نوشتن حداقل ۱۰ پارت شروع به آپلودش میکنم.
صبح روز بعد کریس با درخواست صبحانه ای تمام خدمه ی عمارت مستر کیم رو از خواب بیدار کرد. این موضوع فقط تا اینجا پیشروی نداشت و خود تهیونگ هم دست از کارش کشید و به آشپزخونه رفت. آرو با سروصدا های عمارت از خواب بیدار شد و با ظاهری خواب الود، موهای ژولیده و صورتی نشسته از اتاقش خارج شد تا منبع سروصدا هارو پیدا کنه. در همون حال آزولا ، دختر کریس مثل همیشه با لباسی مرتب و آرایش چشم و لبهای سرخ از اتاقش خارج شد. به محض اینکه حضور شخصی رو توی راهرو حس کرد گفت: مقداری کلوچه های معروف اینجا با ی لیموناد میخوام. و وقتی که چَشمی نشنید نگاهی به آرو انداخت و به چشم های تیزبینش براندازش کرد. آرو با تعجب به آزولا چشم دوخته بود؛ از وقتی که به اینجا آمده بود اینجوری بهش بیاحترامی نشده بود. آزولا گفت: بنظر نمیرسه از خدمه باشی. + خیر ، نیستم. شما؟ + من دختر خاله ی تهیونگ ام. + تهیونگ؟ آزولا تک خنده ای کرد و گفت: وای..اون حتی بهت اسمش رو نگفته ؟ مستر کیم رو میگم. آرو اها ای زیر لب گفت و سعی کرد قبل از اینکه ازولا دوباره حرفی بزنه به اتاقش برگرده، اما آزولا گفت: تو باید آرو باشی درسته؟
آرو که متعجب شده بود پاسخ داد: بله، اسم منو- + اوه بس کن..همه دیگه تورو میشناسن. آزولا اشاره ای به سر و وضع آرو کرد و ادامه داد: هرچند که انتظار داشتم جور دیگه ای ملاقاتت کنم. آرو سعی کرد اهمیتی به این موضوع نده اما با توجه به ظاهر آزولا، امکان پذیر نبود. + خب..تازه از خواب بیدار شدم. + از آشنایی باهات خوشبختم، آرو. توی سخنرانی موفق باشی. سخنرانی، آرو کاملا این موضوع رو فراموش کرده بود.. به قدری توی عمارت بهش خوش گذشته بود که فراموش کرده بود برای چی اینجاست. کلافه روی تختش دراز کشید و سعی کرد افکارش رو آروم کنه. کم کم داشت خوابش میبرد که با صدای در از جا پرید. + بله؟ صدای مردونه ای پاسخ داد: میتونم بیام تو؟ + اوه، اره . آرو روی تخت نشست و منتظر، به در چشم دوخت. تهیونگ وارد اتاق شد و پاکتی دستش بود. + سخنرانیت جلو افتاد.. برای فردا؛ امیدوارم متن سخنرانیت رو آماده کرده باشی. آرو دستش رو توی هوا تکون داد و گفت: اوه اره ...معلومه که نوشتمش..حیح. تهیونگ چشم هاش رو ریز کرد و گفت: خوبه. پاکت رو به سمت آرو گرفت و گفت: این رو بگیر. + این چیه؟ + پول، برای فردا ی لباس قشنگ جور کن. تهیونگ پشت به امی کرد و اخمی کرد و ادامه داد: ترجیحا قرمز باشه. و رفت.
اسلاید بعد؟!..
آرو از روی تخت بلند شد و شروع به راه رفتن کرد: امیدوارم متن سخنرانیت آماده باشه. پوووووف من حتی نمیدونم چی بگم! ولی.. منظورش از لباس قشنگ چی بود؟ آرونگاهی به خودش توی آینه انداخت و ادامه داد: اومم، فهمیدم.. اون مردای کله گنده بیشتر از متن سخنرانی به قیافهم اهمیت میدن. دست هاش رو بالا برد و فریاد زد: مامان جونمممم از فردا میتونی کلی از من جلوی دوست های چاقت پُز بدی. مشغول بداهه گویی بود که با صدای در متوقف شد.. صورتش در هم رفت و یادش امد که چقدر چرت و پرت گفته. + کالسکه پایین منتظره، بهتره زودتر بری برای خرید..لباس. صبح روز بعد کیم تهیونگ با صدای زنگ ساعتش بیدار شد، درواقع بیدار بود.. خواب نمیبرد و تمام شب رو روی تختش غلت میزد. دوش ده دقیقه ای گرفت و لباسش رو پوشید، کراوات مشکیش رو برداشت و رو به روی اینه ایستاد تا وصلش کنه. با انگشت های کشیده اش کراواتش رو تنظیم کرد و نگاهی به خودش از توی آینه انداخت: مردی با صورتی نگران. نفس عمیقی کشید و در کسری از ثانیه صورت نگرانش تبدیل به صورت مردی مصمم و بی احساس شد.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
میشه عکس لباس آرو رو توی پارت بعدی بزاری؟!
نه چون پینترستم عکس باز نمیشه
اوک
تو رو خدا زودتر بزار پارت بعدیوووو
و راستی الان کپشنت رو خوندم ،اره به نظرم ایده خوبیه
مثل همیشه عالی و مجذوب کننده بود
میدونم همه مشغول امتحاناییم ولی میتونی پارت بعد و یکم زودتر بزاری؟
👍🏻
اولين كامنت
پارت بعد ميخوام