لیا: شما سال چندمین؟ هرماینی: سوم لیا:عه منم رون: این دو سال چیکار میکردی؟ حالا جادو بلدی یا نه؟ هرماینی:رون تو بشین خوراکی بخور دخالت نکن تو کار کسی به تو ربطی نداره لیا: ولش کن چیکارش داری حرف بدی نزد که اهمم من این دوسالو تو خونه بابام یادم داد رون: کاش میشد منم تو خونه یاد میگرفتم از هاگوراتز فقط غذاهاشو دوست دارم بعد از این حرف رون همه خندیدیم لیا: دلم میخواد امتحان کنم هرماینی: هری اون چیه دستت بده ببینم هری: عکس مامانم و بابامه لیا: مگه باهاشون حرف نمیزنی؟ رون:مامان باباش مردن لیا: ببخشید من نمیدونستم هری: نه نه اشکالی نداره
رون: عه موهای لیا مثه موهای مامان تو عه هری هری ی نیم نگاهی به من انداخت بعدم به عکس منم به نگاه هری ی پوست خند زدم هرماینی: بعد این همه انتظار رسیدیم لیا: چقدر سریع رون: شاید واسه اینکه داشتیم همه باهم حرف میزدیم قطار ایستاد همه داشتند پیاده میشدن منم چمدونمو برداشتم راه افتادم از قطار پیاده شدم سر کلیدی چمدونم افتاد خم شدم که برش دارم دیدم یکی همینطور که حرف میزد خورد بهم رومو برگردوندم دیدم ی پسر قد بلده رفتم سمتش بهش گفتم لیا: نمیتونی جلو چشمتو ببینی؟ دراکو: از بس کوچولو بودی ندیدمت لیا: مواظب حرف زدنت باش پسره پرو حواست باشه داری با کی حرف میزنی دارکو: باشه حرف دیگ لیا: هیچی
دارکو:مهم نیس پسره پرو راهشو گرفت رفت ی معذرت خواهی نکرد عجب آدمایی پیدا میشنا رون ، هری،هرماینی اومدن سمتم هرماینی: انگار اعصاب نداری چیشده؟ لیا: ی پسر پرو اومد خودشو زد بهم بعد حاضر جوابی کردو بدون معذرت خواهی رفت ببین ایناهاش همون جا وایساده رون: اهان دراکو نچسبو میگه ولش کن لیا: اون روز که ادب تقسیم میکردن این یادش رفته برداره دیدم با اینم حرفم بچها زدن زیر خنده هری: خب خب بسه بریم دیگ لیا توام اگه میخوای بیا راه بهت نشون بدیم لیا: چرا که نه بریم
راه افتادیم رسیدیم به دریاچه سوار قایق شدیم رسیدیم دم در که پروفسور مک گوناگال گفت: بچه قبل از این که وارد سالن بشید هرکس توی گروه خودش صف بگیره و بعد در تالار باز میشه و میتونید برین تو بچها هنوز حرف پروفسور تموم نشده بود سریع صف گرفتن در تالار باز شد و همه با صف داخل شدن رفتن نشستن سر میز گروهشون سر میز که نشستم پدرمو دیدم که نشسته بود پیش بقیه پروفسورها رفتم براش دست تکون بدم که یادم اومد بهم گفته بود نباید کسی بفهمه دختر منی برای همین فقط ی نگاه انداختم پروفسور دامبلدور قاشقو برداشت و زد به جام که دیدم همه بچها ساکت شدن پروفسور دامبلدور: بچها به هاگوراتز خوش اومدین امیدوارم امسال هم مثه سال های قبل در ماجرا نباشه و اینکه سال تحصیلی خوبیو پشت سر بزارید میتونید شروع کنید هری:امیدوارم همینطور باشه
دیدم بعد این حرف پروفسور رون سریعا مرغو برداشت و خورد منم با تعجب داشتم بهش نگاه میکردم جورج و فرد: لازم نیس تعجب کنی اون ی شکموعه همین دیدم از میز کنار باز داره صدا اون پسره پرو میاد که داشت میگفت دراکو: ببین این دختره از خود راضی با دورگهاس موهاشو ببین شبیه هویچه رومو برگردوندم از رو صندلی بلند شدم یک بطری شیشه رو میز بود زد لب میز و شکوندم دیدم همه دارن به من نگاه میکنن ولی اهمیت ندادم رفتم طرف دارکو و بطری شکسته رو گرفتم سمتش و بهش گفتم: تو به کی گفتی هویچ هان؟ جرعت داری یبار دیگ بگو که با این بهت نشون بدم هوبچو
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی💕
منی که با تموم وجودم حس میکنم لیا دختر سوروس و لیلیه✅
و منم همینطور
✅😂
😂😂🌚🌚
یا ریش مرلین ، عجب دختر خشنی . دمش گرم ✌😄
امیدوارم تو پارت های بعد با دراکو خوب بشه
خوب میشه😂
مطمئنم ، همون طور که تا الان عالی بوده قطعا عالی هم پیش میره ❤😊
دراتظارپارت۳
🌚🌚
عالی:")
مرسیی🤍
عالــــــــــــی
✨🌼