
پارت 1 ناظر قشنگم...ناظر محترم باور کن چیزی نداره فقط یه داستانه لطفا منتشر کن رد نشه:))♡♡
شاید تلخه و بی مزه ولی زندگی من توی سکوت فرو رفته نمیدونم چه سرنوشتیه که منو با سکوت رقم زده هر کی چیزی بهم میگه فقط میتونم تو چشماش زل بزنم و اون با بی رحمی حرفاشو ادامه میده خسته شدم از بس همه تو مدرسه تحقیرم میکنن مگه تقصیر خودمه؟ تو آینه به خودم خیره شدم شونه رو توی دستم گرفتم و روی موهای مشکی رنگ کوتاهم کشیدم لبخندی زدم و روی نوک پا چرخیدم ولی من ناراحت نیستم عجیبه نه؟ حرف نزدن بده ولی حداقل نمیتونم با بعضی حرفام قلب کسی رو بشکونم آرزوم اینه که یه بار بتونم یه کلمه رو به زبون بیارم...صدای خودمو بشنوم ولی غیر ممکنه رفتم سمت پنجره و در و باز کردم باد خنکی لای پرده های پیچید و توی اتاق محو شد به آسمون خیره شدم ولی نور خورشید توی چشمم تابید و باعث شد نگاهمو از آسمون بگیرم در اتاق با شدت باز شد + دختره خیره سر وایستادی چکار میکنی؟ ما به خاطر تو مجبوریم ساعت ها منتظرت بمونیم سر میز شام؟ که ببینم خانم خانما کی قراره تشریف بیاره! امیلیا : تو چشماش زل زدم دلم میخواست حسمو بروز بدم بگم که چقدر با حرفاشون ناراحت میشم
اما مثل اینکه نمیشد...آیلین مادر خوندم بود وقتی مامانم مرد بابام باهاش از...دو..ا..ج کرد اوایل باهام مهربون بود ولی بعدش فهمیدم که ازم متنفره...نفس عمیقی کشیدم و دنبالش از اتاق رفتم بیرون الکس : (پدر امیلیا ) چه عجب فکر ما رو کردی و از اتاق اومدی بیرون امیلیا : نگاهی بهش انداختم همیشه باهام سرد رفتار میکرد صندلی ای رو عقب کشیدم و نشستم الکس : فردا قراره بری هاگوارتز! امیلیا : یاد تحقیر های بچه ها افتادم ته دلم خالی شد الکس : مراقب رفتارت باش امیلیا : پوزخندی زدم مگه من میتونم چیزی بگم که رفتار بدی داشته باشم؟ با یاد آوری فلورا بهترین دوستم لبخندی روی لبم نقش بست شاید اون تنها آدمی بود که باهام کنار اومد بود و منو دوست داشت کاغذ رو از روی میز برداشتم و خودکاری از جیبم برداشتم و شروع کردم به نوشتن ( انقد دوست داری از این خونه برم؟ ) کاغذ و جلوی چشمش گرفتم الکس : دختر به چه حقی اینو میگی؟ پاشو برو تو اتاقت امیلیا : پوزخند تلخی زدم و از رو صندلی بلند شدم از گوشه چشم نگاهی بهشون انداختم و رفتم تو اتاقم و در و بستم
رو تخت ولو شدم و به سقف خیره شدم نگاهم سمت پنجره رفت هنوز آفتاب توی آسمون می درخشید از رو تخت بلند شدم و رفتم سمت کمد لباسم تو خونه خسته شدم کمد و باز کردم و یه تیشرت صورتی پررنگ با شلوار جین پوشیدم از اتاق رفتم بیرون الکس : کجا میری؟ امیلیا : با دست به بیرون اشاره کردم الکس : نه...نه..نه تو جایی نمیری امیلیا : لبخند مرموزی زدم و دستگیره در و فشردم و با عجله از خونه خارج شدم به در خونه خیره شده بودم تا مبادا کسی بیرون نیاد و عقب عقب قدم برمیداشتم خوردم به یه نفر با استرس برگشتم با دیدنش نفسمو دادم بیرون این اینجا چکار میکرد؟ متیو : سلام بر دختر عموی خودم....باز داری از خونه فرار میکنی؟ امیلیا : اخمی بین ابروهام نشست نگاهمو ازش گرفتم و سعی کردم برم ولی جلومو گرفت تیکه کاغذی همراه خودکار از تو جیبم در اوردم و نوشتم (چی میخوای؟ ) متیو : اومدم با بابات حرف بزنم امیلیا : کلافه شونمو بالا انداختم از کنارش رد شدم و شروع کردم به دویدن....شب تاریک و پر ستاره بود ماه کامل و هوا گرگ و میش وارد خونه شدم متیو تو خونه نبود از پله ها رفتم بالا و داخل اتاق رفتم چمدونم و برداشتم و تمام لباسا و وسایلمو جمع کردم رو تخت دراز کشیدم و به خواب رفتم....طولی نکشید که آفتاب طلوع کرد
از تخت پایین اومدم هودی مشکی رنگمو با یه شلوار بگ پوشیدم چمدون و توی دستم گرفتم و دنبال خودم کشیدم صدای برخورد چرخ های چمدون با زمین سکوت سنگین عمارت و بهم زده بود اما مگه کسی اهمیت میده؟ بدون خدافظی از خونه رفتم بیرون من دلم میخواست ازش خداحافظی کنم ولی اون حتی میخواد من زودتر برم ایستگاه کینگزکراس شلوغ بود شلوغ از از همیشه بچه ها توی قطار دست تکون می دادن و پدر و مادرا بین دود های محو بچه ها رو بدرقه می کردن برای یه لحظه حسودیم شد اما سرمو تکون دادم و وارد قطار شدم تمام کوپه ها رو گشتم ولی خبری از فلورا نبود بی خیال شدم و رسیدم به یه کوپه مجبور بودم با اون تو یه کوپه بشینم با اون ریدل مغرور!...
بروبچ یه چیزی تو این داستان تام ریدل پدر متیو نیس:)) ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن رد نشه خواهش میکنم:) واسش زحمت کشیدم میدونی اگه منتشر کنی چقد خوشحالم میکنی پس لطفا منتشر کن ناظر مهربونم پلیز:))💚☺ تنک لایک و کامنت فراموش نشه:))♡♡
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
یه رمان دیگه راجع به تاممم
حتما حمایت میکنم
عالی بود:)
اهوم تنککک قشنگممم
مرسی🌚💚
:)
عالییییییییی بود،بهترین نویسنده هستی،حتی از خود جی کی رولینگ هم بهتر مینویسی😁😂❤
مرسییییی قشنگممم لطف داری هارتمم اکلیلی شدد💙🌚 نه بابا😂رولینگ واقعا نویسنده محشریه:) ولی واقعاا ممنونمم لاوم🌚🌊
ااهههههههههه دوباره باید منتظر ادامه داستای عالیی این باشممممممم...هرچی بگم کمه یونو؟
هعییی آرع بازم:))
تنککک لاوممم
فعلا که پارت بعد رد شد💔نمیدونم بعدی رو کی بزارم:)
اههه نهههه چرا رد شددددددد...🥺🥺🥺🥺🥺
نمیدونممم چیزی نداش💔😔
بسی خفن بود لاولی❤🖤💙🌚🌛
مرسییی لاوم:)💚
عالی بود :)💚
تنککک بیب🌚💚
ووورررىىى گگگوووددد
ممنوونمم لیدی:))♡