پارت آخر:) ناظر محترم باور کن چیزی ندارههه💔☺ لطفا منتشر کن رد نشه:))♡♡
با قدم های آروم از اتاق خارج شدم مامان رو مبل نشسته بود و پله ها نظاره میکرد رفتم سمتش و لبخند تلخی زدم مامان...من دارم میرم نارسیسا : مگه...قرار نبود فردا بری؟ دراکو : نظرم عوض شد...نمیخوام دیگه اینجا بمونم دلم واست تنگ میشه بر میگردم هنوز کلی چیز اینجا دارم شما رو دارم....من شما رو ول نمیکنم شاید برگردم ولی فعلا نه نارسیسا : دستمو روی صورتش کشیدم اشک هام بی وقفه روی صورتم فرود میومد دیگه عصبی نشو دراکو : سرمو تکون دادم و رفتم سمت در لوسیوس : مراقب خودت باش... خدافظ دراکو : خدانگهدار...در و باز کردم و از خونه رفتم بیرون میدونستم کجا میخوام برم باید باهاش خدافظی کنم وقتی کسی نبود اون پشتم بود.... اون تمام حواسش به من بود حتی با اینکه کسی که دوسش داشت با یکی دیگه جلوی چشمش قدم میزد ولی بهم کمک کرد و حتی خم به ابرو نیاورد بعد از چند مین خودمو جلوی خونشون دیدم دستمو روی زنگ در فشردم مامانش در و باز کرد...سلام آلیس خانم...لوکاس خونس؟ آلیس : سلام پسرم...آره بیا تو دراکو : ممنون... وارد خونه شدم صدایی توجهم و جلب کرد
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
21 لایک
داستانات قشنگه آخرشو خیلی خوب مدیریت نمیکنی
مرسیی قشنگم💙ممنون از نظرت زیبا🐾
حیح :)
خیلی داستانت قشنگ بود❤️🩹
ممنونم زیبا:)
به قشنگی خودت
خییییییییلی زیبا بود
ممنوووونمم قشنگمم مث شما
عاااالیییییی بید
ممنونننن قشنگممم💚
حتما باید اشکم در می اومد
؟
عه نههه لاوم گریه نکن💔🌚💚
تنک بیب لاو یو
آخرش زیباست :)
دلم واسه ی این رمان تنگ میشه :(
ممنونمم اهوم:))💚🌚
وای خودمم
اکیی ولییی وایاهاببیتیتیسنسمسمسجس(:..🥲
مرسیییی لیدی:))
پمتتمتلتوللتکن😍💚
😍😍😍😍
تنکک😍💚
عالیییی
مرسییی لاوم💙
خیلییییییییی عالییییییی بوددددددد ،خوشحالم از این پایان شیرین🥲❤
مرسیییی کیوتممم💚😍 همیشه خوشحال باشی بیب