
سلام . اسم من ویولته و ۱۶ سالمه . یه دوست صمیمی دارم به اسم بورام اونم ۱۶ سالشه . شروع داستان
از زبان ویولت : ساعت ۵ بعد از ظهر بود . تو خونه نشسته بودم و تلوزیون نگاه میکردم یه که یهو گوشیم زنگ خورد . بورام بود +سلام بورام ، چطوری ؟ -سلام ویولت خونه ای؟ +آره چطور _خواستم بیام خونت +وای چه خوب شد حوصلم پوکیده بود بیا
۱ ساعت بعد:زنگ خونهرو زدن +حتما بورامه هر دو توی خونه نشسته بودن داشتن با هم حرف میزدن -من یه فکری دارم +چی؟ - نظرت چیه فردا با هم بریم پیک نیک +آره فکر خوبه (بچه ها اول داستان میدونم خیلی حوصله سربره ببخشید ولی بعدش خوب میشه) -بریم وسیله هامون رو آماده کنیم . ویولت و بورام رفتن و لباس هاشون و وسیله هاشون رو جمع کردن +به نظرم برای فردا کاپکیک درست کنیم خیلی خوب میشه- پیش به سوی آشپزی
هردوتامون رفتیم آشپزخونه و با یک اهنگ شروع به پختن کردیم وقتی کاپکیک ها آماده شد تصمیم گرفتیم تزئینشون کنیم . کلی شکل خوشگل روشون کشیدیم +وای خسته شدممم -منمممم +نظرت چیه بریم بیرون دور بزنیم؟-الان ساعت ۸ شبه +خب باشه چه ربطی داره - اوک بریم با هم دیگه رفتن بیرون . -من گشنمه بریم یه چیزی بخوریم +منم همینطور . جلو تر یه رستوران هست بریم اونجا موقعی که داشتن میرفتن یه گروه پسرونه رو دیدن که دارن با یه آهنگ میرقصن +وای چقدر قشنگ میرقصنننن -آرهههه وایسا نگاشون کنیم بعد بریم + خیلی گروه قشنگی بودن - آره حالا بریم رستوران رفتن رستوران و شام رو خوردن
آخر شب بود حداقل ساعت ۱۰ یا ۹ شب بود که رسیدن خونه از بس خسته بودن رفتن تو اتاق هاشون و خوابیدن . قرار بود فردا صبح ساعت ۶ از خواب بیدار بشن که تا ساعت ۷ حاضر شن و برن
اینم از این پارت ببخشید اگه یکم کسل کننده بود ولی بعدش حتما خوشتون میاد لایک یادتون نرهه 👋🤍
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
زیباسسس:)))
وایبتودوسدارممم:)
منم تورو دوست دارم🤍🙂
عالیییییییییییبیییییییییییی بودددددد🥺👥
مرسی کیوتمممم😄
بچه ها لطفا حمایت کنید میخوام پارت بعد رو بذارم سرش خیلی جرررر خوردم 😺