
ناظر عزیز لطفا تایید کن واصن چیزی نداشت.
خدمتکاران خواهران دیگر را که تقریبا شبیه پرنگانی افسرده شده بودند بیرون کرد. حالا فقط تدروس و دسامرا در اتاق بودند. 《من نمیخوام..با تو باشم کنم》 اشک هایش روی گونه های سفیدش که از عصبانیت قرمز شده بود غلطید و ان را خیس کرد. 《دسامرا...بانوی من..با این حلقه دیگه راه فراری وجود نداره..شاید دوستم نداشته باشی.! ولی خب من دارم 》 دسامرا دست تدروس را از روی گونه هایش پس زد. او چطور میتوانست انقدر بیخیال باشد؟ باری دیگر شروع به سعی برای دراوردن انگشتر کرد ..هرچند میدانست دیگر هرگز در نمیاید.
بیرون از اتاق پادشاه های دو قلمرو در حال تعیین روز ازدواج بودند که سر انجام به این نتیجه رسیدند ۲ شبانه روز دیگر بهترین تاریخ است. عالی بود ! حتی تعیین تاریخ ازدواجش هم با دیگران بود. تدروس بوسه ای به دست دسامرا زد و همراه شاه و ملکه قلمرو خورشید به قصر خودشان بازگشتند. شب که به اقامتگاه ۱۲ شاهدخت برگشت انگار هیچکس جون حرف زدن نداشت. اپریلا انقدر گریه کرده بود که ارایشش هر جای صورتش پیدا میشد . جونی و جولی انقدر گریه کرده بودند که صورت هایشان پف کرده بود. طفلکی اکوتا...چشمانش از ناراحتی قرمز شده بودند !
بقیه هم همچین در وضعیت خوبی به سر نمیبردند..همگی جوری دسامرا را نگاه میکردند که انگار او مقصر است ..انگار نه انگار حالا حلقه ای دستش بود که حتی به انتخاب خودش ان را دستش نکرده بود.. درحالی که روی تختش دراز کشیده بود افکار زیادی درباره فرار در ذهنش معلق بودند. ایده ها جمع شدند و در نهایت تبدیل به تصمیم شدند. دسامرا تصمیم گرفت از ماه فرار کند..نه اینکه به خورشید برود یا نپتون..بهترین مکان حالا زمین بود
برو بعدی ♡
پرنسس وسایلی را که فکر میکرد در سفرش به زمین نیازش است را در پارچه ای کوچک چپاند و ان را محکم گره زد. لباسی به رنگ سیاهی شب پوشید و شنلی از ترمه ی قرمز مخملی هم به سر انداخت تا اگر کسی هم ان بیرون او را دید به جا نیاوردش. در جیب جلویی لباسش یک جای خالی یافت و در نظرشبهترین جا برای پنهان کردن خنجر جواهرنشانش بود .
خنجر را توی جیبش گذشت و در عمق تاریکی شب زمانی که وقت زیادی تا سپیده دام مانده بود از قصر یا همان قفس فرار کرد و سفرش را رسما اغاز کرد. شاهدخت پس از پیاده روی های طولانی و رها کردن خود از ادمایی که سعی میکردند توجه اورا برای خرید چیزی جلب کنند بالاخره به لبه ی ماه رسید. جایی که اگر از ان میپرید دیگر در ماه نبود و رسما خانه را ترک کرده بود.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (1)