
P11...ناظر عزیز لطفا منتشر کن♡
روز مسابقه سر میرسه...همه نگرانیم!توی راهرو های هاگوارتز راه میرم..خیلی وقتا راه رفتن باعث میشه از استرسم کم شه.بعد از مدتی راه رفتن میرم ببینم هری حالش چطوره.سر راهم جینی سبز میشه میگه=خوبی؟؟)نفس نفس میزنم میگم=هری کجاست؟)جینی میگه=توی رختکن کوییدیچ مسابقه اونجا برگزار میشه)میدووم.پشت در رختکن میرسم.درس میزنم و میام تو .همه شرکت کننده ها دارن لباسای مخصوصی که بهشون دادنو میپوشن.هری اماذه شده میرم پیشش و میگم=هری حالت خوبه؟)میگه=اره خوبم!)میگم=میخوای وردا رو مرور کنیم؟؟همه چی یادته؟؟؟)دستشو میزاره رو شونم و میگه=لیا نگران نباش!همه چی خوب پیش میره!)واقعا نگرانم بهش میگم=مطمعنی؟)میگه=شک نکن)دراکو پشتم به کمد ها چسبیده میخنده و میگه=کلاس انگیزشی گذاشتید؟)میخندم و میگم=اره میخوای توهم بیای؟!)دراکو میخنده و میاد نزدیک=نه من خودم بمب انگیزم!)هری میگه=اره خیلی!)مالفوی میخنده .هری میره به دراکو میگم=موفق باشی)و میرم
مسابقه شروع میشه...گزارشگر مکنگاگاله...میگه=نفر اول...ویکتور کرام!)ویکتور خیلی خوب از پس اژدها برمیاد و تخم طلایی اژدها رو برمیداره...نفر بعد=فلور دلاکور!)فلور طی نبرد با اژدها اسیب های کوچیکی میبینه که فکر کنم تمرینش کم بوده ولی تخم طلاییو بدست میاره..نفر بعد=هری پاتر!)فقط به هر نگاه میکنم و ...خیلبی خوبه!!یسری ایرادات داره ولی زیاد به چشم نمیاد...تخم طلاییو میگیره و همه دست میزنن!مکگناگال میگه=دراکو مالفوی!)دراکو دیگه با غرور و پوزخندش وارد نمیشه استرسی تو چشاشه که سعی میکنه بخوابونتش ...وای!!خیلی از وردارو بلد نیست!انگار وقتی بهش گفتیم مرجله ی اول اژدهاست جدی نگرفته!)تخمو به سختی میگیره ولی بعد بیهوش میشه...همه ی شرکت کننده ها رفتن درمانگاه تا زخمای کوچیکشون رو ترمیم کنن.هنوز معلوم نشده کی برندست..منم میرم درمانگاه ببینم مالفوی چش شد!روی یه تخت بیهوش افتاده و دورش اسلیترینیا جمع شدن از من بدشون میاد خب من گریفیندوریم!از خانم پامفری میپرسم=چش شده؟خوب میشه؟)خانم پامفری میگه=اره خوب میشه ...بیهوش شده ولی باید تحت مراقبت باشه!)
هری از درمانگاه مرخص میشه توی سالن گریفیندور جشن برپاست!همه خیلی خوشحالن!دیگه بقیه طوری به هری نگاه نمیکنن که انگار نقلب کرده و وارد این مسابقه شده!بعد از جشن طولانی با جینی میریم سالن اسلیترین...راستش هری مخالفت کرد که بیاد حقم داشت.بعد از ۵ دقیقه به سالن اسلیترین میرسیم شانسمون همون موقع یکی داره میاد داخل ماهم همراهش میریم...تو سالن اسلیترین جشن بی صر و صدایی برگزار شده و قبل از ما تموم شده ولی دراکو و دوستاش روی یه مبل لم دادن و پاهاشونو دراز کردن!با ورود ما چند تا اسلیترین سال بالایی میان پیشمون و میگن=شما گریفیندوریا حق ندارید بیاید اینجا!)با این حرفش نگاه کل افراد داخل سالن میاد روی ما.من میگم=ولی دامبلدور که اینطور فکر نمیکنه!)یه دختر ازون ور میاد و با لحن بدی میگه=وایسا ببینم!تو همونی نیستی که بابات یه قاتله؟اومدی مارو بکشی؟)چند نفر میخندن.جینی میگه=با چه جرعتی این حرفو میزنی؟ها؟)دختر جواب میده=با همون جرعتی که شماها ندارید!)میگم=ما کاری با شماها نداریم...دامبلدور این اجازرو میده که ما اینجا باشیم!)ارشد اسلیترین میاد سمتم میگه=با اجازه ی ارشدا....که شما ندارید!بیرون)دراکو از دور میاد و میگه=لوکاس...ولشون کن اونا با منن)لوکاس با چشم غره از ما دور میشه و دراکو میاد پیشمون و میگه=ببخشید برای رفتار اینا...ولی خب خوششون نمیاد از گروه دیگه مخصوصا دورگه ها...)به جینی نگاه میگنه،ادامه ی حرفش رو میزنه=بیان اینجا)میگم=باشه پس ما میریم...بیا جینی )بازوی جینی رو میگیرم و میکشم تا بریم
ولی همون موقع دراکو میگه=عه!منظورم این نبود که برید!بیاید بشینید)جینی میگه=نه ممنون...با استقبال گرمی که شد خوشم نمیاد ابنجا بمونیم مگه نه لیا؟)سری به نشونه ی موافقت تکون میدم بعد میریم بیرون.وقت شام مکگناگال جای دامیلدور می ایسته و میگه=فردا سر کلاس تاریخ...لطفا همه توی سرسرا باشید..از شامتون لذت ببرید!)یه شام درست حسابی میخوریم اما موقع رفتن به خوابگاه هامون نگاه های پر افاده ی اسلیترینیا اذیتم میکنه!میریم و یه خواب خیلی خوب داریم...صبح بیدار میشیم برای صبحونه میریم پایین صبححونرو که میخوریم دین میگه=امروز سر کلاس دفاع الستور مودی...معلم جدید میاد!لوپین اخراج شد!البته نه به دست دامبلدورا...مامان بابا ها شکایت کردن که اون یه گرگینست!)خیلیا تعجب کردن ولی من و رون وهرماینی و هری از پارسال میدونستیم!صبحانرو خوردم رفتم دفتر لوپین..درو زدم=بیا تو...لیا!تویی.سلام!)داشت وسایلش رو جمع میکرد..گفتم=چرا میری؟)میگه=اخراج شدم...ولی خب پدر مادرا حق دارن نخوان یه گریگینه بهشون درس بده نه؟)من میگم=نه.من دوست دارم معلممون باشی!)وسایلش رو جمع کرده میاد سمتم=معلم بهتری دارید...الستور مودی..)اروم میگه=عضو اعضای محفل قدیمم بوده!)میگم=ولی هیچ معلمی تو نمیشه!)میگه=ممنونم!حالا برو تو سرسرا کلاس تاریخ دارید!)میگم=باشه..خدافظ!)
میز هارو از کنار سرسرا کنار دادن و فقط صمدلی هارو به صورت دایره چیدن تمام بچه های سال ۴ ام از همه ی گروه ها روی صندلی ها میشینیم.مکگناگال میاد وسط دایره و میگه=هر وقت که مسابقه ی ۳ جادوگر برگزار میشه...بعد از مرحله ی اول جشن یول بال برگزار میشه...یکی از سنت های قدیمی مسابقات سه جادوگرعه.در روز بیست و پنجم دسامبر، ساعت هشت شب، زمانی است که یول بال در طول میزبانی مسابقات سه جادوگر در هاگوارتز برگزار میشه. بنابراین، زمان زیادی برای باز کردن هدایای کریسمس قبل از پوشیدن لباس مخصوص خودتون دارید!شکل لباس پوشیدن، دانش آموزان هاگوارتز شماها مجبورید لباس های شنل دار مجلسی بپوشید!فقط دانش آموزان هاگوارتز در سال چهارم یا بالاتر می توانند در مراسم شرکت کنند... اما دانش آموزان جوان تر را می توان به عنوان مهمان همراه خود بیارید!قهرمانان سه جادوگر اول از همه شروع به رقصیدن می کنند.الان میخوایم تمرین کنیم!خب خب اول از همه رون بیا اینجا!)رون پاشد و رفت مکگناگال توقع داشت تا رون با اون برقصه!همه میخندیدن و رون اخمی از سر خجالت روی پیشونیش بود وقتی رقص تموم شد رون با قدم های محکم سر جاش برگشت.دراکو ازونجا داد زد=رون بهم میاین!)و مکگناگال گفت=ساکت باش مالفوی!نفر بعد هری پاتر و پنسی پارکینسون!)وای نمیتونم جلوی خودمو بگیرم و میزنم زیر خنده هری قبل از بلند شدنش با دستش حرکت بدی بهم میره (ناظر جان منتشر کنیا😂🙏😐)ولی من نمیتونم جلوی خودمو بگیرم و به خندیدن ادامه میدم.ازون طرف مالفوی و کرب رو میبینم که از خنده اشک از چشاشون پایین میاد!
یه چند نفر رفتن بعد مکگناگال گف=لیا بلک با متیو ریدل!)هان؟هری که داشت تلافی میکرد زد زیر خنده ولی کس دیگه ای نمیخندید پس ساکت شد.بدون هیچ حرفی بلند شدم متیو هم از جاش بلند شد وسط دایره رفتیم دستشو سمتم دراز کرد و گفت=افتخار میدید؟)دستشو گرفتم و گفتم=البته)مکگناگال موزیک ارومی پخش کرد و همون طور که یاد داد شروع کردیم به رقصیدن..متیو پسر بدی نبود ولی نمیشناختمش!بعد رقص پوزخندی میزنه و میگه=خیلی خوب رقصیدید!)میگم=ممنون)و سر جام میشینم نفس عمیقی میکشم...هری اروم با مشت بهم میزنه و میگه=خیلی خوب رقصیدی!)اروم میخنده و منم میگم=ساکت باش هری!)و باز میخنده ...بعضیای دیگه هم میرقصن و ناهار میشه صندلی ها به شکل درستشون در میان و شروع به خوردن ناهار میکنیم رون تند تند مرغ هایش رو میخوره هری میگه=چته رون؟!)جینی به شوخی میگه=عشقشو پیدا کرده رون...مکگناگال!)همه میخندیم ولی رون به جینی میگه=خفه شو!)بعد پا میشه و میره و جینی از خنده ریسه میره.به جینی میگم=تو نمیتونی بیای نه؟)جینی میگه=حتما باید یه سال بالایی بهم درخواست بده)میگم=ای بابا!)رفتم کتابخونه و برای کلاس پیشگویی باید تحقیق کنیم دنبال کتاب میگردم که پشت قفسه ها صورت مضطرب دراکو رو میبینم..کتابی رو که میخوام برمیدارم میرم پیش دراکو ببینم چی شده تنها ایستاده و به زمین نگاه میکنه میرم پیشش و میگم=چیشده؟خوبی؟)سرشو بالا میاره و میگه=....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود موفق باشی❤
سلام 🗿ما امروز برنامه داشتیم برای انجمن بلاگ قدیمی،ساعت شش و نیم تا هفت بلاگ باشیم و فضا رو شاد کنیم البته اگر میتونی،مرسی💞
اوکی اگه تونستم میام تنکس
مرسی🌹
پارت بعدیییی
لطفا به نظرسنجی mr.malfoy...p12..soon سر بزن
نمیتونم صب کنم :/
😂🤝
خیلی درس دارم
پارت بعد پلیز
اوکی تنک
ب جان لیا پارت بعد ر بزار
اگ وقت کنم اوک
پارت بعدیو نزاری شب با ساتورم میام بالا سرت🗿
چشممم الان تکلیفام تموم شد مینویسم😐😂
کیوتم خیلی عالی بود^^
2تا تست جدید ساختم و خیلی میمه^^
خیلی خیلی خوشحال میشم ازشون حمایت کنی کیوتم^^ 🌱
اوکی تنک🙏
عالی بود لیدی:))
تنک یو لیوی:)♡
چراااااا بد جا تموم میکنی؟مارو بین زمین و هوا نگه می داری🤣
ببخشید😂😔