8 اسلاید امتیازی توسط: B.H.R انتشار: 4 سال پیش 218 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام به همگی🖐🏻 یه رمان جدید براتون دارم🤪 اسمش *Mutatad human's* یا به فارسی *جهشیافتگاه* هستش ژانر : ماجراجویی(😜) یکم کمدی(😂) رمزآلود(🧠) یکم عاشقانه ولی بخوام درصد بدم فقط ۵% عاشقانه هستش( 😍) علمیتخیلی( 🧬🦠🧪 🧫) دخترانه(💁♀️) رده سنی : ۱۴+(👧🏻 ) خلاصه داستان : دختری ۱۶ ساله به اسم اپریل اِوِنسون با موهای خرمایی و چشمای بنفش در نیویورک به همراه خانوادش (پدر و مادرش و خواهر دقلوش) زندگی میکند در طول زندگیاش با به چندین نفر عجیب برمیخورد که میخواهند اورا نابود کنن زیرا .... امیدوارم که خوشتون بیاد توی کامنتا نظرتونو بگید❤ 🌺با تشکر🌺
اسم من اپریل اِوِنسون هستش فقط ۱۶ سالمه و کلاس دوازدهمی هستم موهای خرمایی و چشمای بنفش دارم من در کنار پدر و مادر و خواهر دقلوم اَنگِس توی نیویورک ( آمریکا ) زندگی میکنیم بر خلافه همه دقلوها من و انگس باهم از نظر اخلاقی متفاوتیم و اصلا علاقه ای نداریم که شبیه هم باشیم و اونم چون فقط و فقط ۵ دقیقه ازم بزرگتره فکر میکنه رئیسمه 😑 انقدر بهم دستور میده 😐 (عکس:اپریل اونسون)
اون همیشه موهاشو با کش میبنده من هم باز میزارم لباسامونم مثل هم نمیپوشیم ولی من توی مدرسمون اونقدری که خواهر محبوب هستش من محبوب نیستم چون زیاد آدم اجتماعی نیستم همش توی خودمم 😅 ولی اون انقدر حرف میزنه انقدر ارتباطش خوبه که نگم براتون حالا این داستان منه یه زندگی ساده با اتفاقات ساده و خانوتده ساده کلا همچیز عادیه 😐 یهو با صدای معلم که گفت اپریل حواست کجاست ؟ از توی فکر اومدم بیرون که یکی از دخترا گفت شاید داره به قراری که به دوست پسرش فکر میکنه ! معلمه هم گفت الکسا بی اجازه حرف نزن گفتم ببخشید یک دقیقه حوایم پرت یه چیزی شد که معلمه گفت خوب مشکلی نداره ولی باید جواب این سوالی رو که روی تخته نوشتم رو بدی توی دلم گفتم زکی همینو کم داشتم😐 بلند شدم رفتم پای تخته همش رو با نوشتن فرمولا کامل جواب دادم بعد هم رفتم سر جام نشستم ( من بیشتر سرم توی کتابام هستش تا مثل انگس بشینم با بقیه درباره پونصد تا چیز حرف بزنم ) همه فکر میکنن انگس چون موهاشو میبنده و اجتماعی هستش اونی هستش که همش نمره های بالا داخل آزمونا میگیره ولی درواقع اون منم که باید بشینم پای آزموناش😐 اینجوری !
خوب حالا بگذریم بزارید یه چیزی رو براتون روشن کنم ؛ من نه دوست پسری دارم نه چیزی هرکی هم سعی کردم داشته باشم انگس گند زد توی کل قرارام 😐 چون هر دفع منو با اون اشتباه میگرفتن چون وقتی میومد دنبالم که بریم سر قرار همش انگس در رو باز میکرد و زارت هم طرف اشتباهی میگرفت و دیگه نگم براتون انگس چیکارشون میکرد 🤦♀خوب بگذریم وقتی برگشتیم خونه وسایلمو جمع کردم و بعد نشستم پای کارام که انگس گفت خوب الان دقیقا میخوای چیکار کنی 🙂 گفتم چی 🧐 گفت قرار گذاشتی یا نه ؟ گفتم با کی؟🤨 گفت چقدر خری با کیم دیگه گفتم نه بابا اگرم بزارم تو میزنی جرش میدی😐 گفت آفرین یبار توی عمرت درست گفتی بعدشم رفت از اتاق بیرون 😑 اعصابم خورد خورد بود کلا انگاری این انگس برای آزار من اینجاست 😑 میخواستم بزنم همه چی رو ناکار کنم 😠 که دیدم مامانم داره صدام میکنه از اتاق رفتم بیرون گفت بیا نهار بخوریم نشستم سر میز موهامم که توی صورتم بود 😐 مامانم موهامو داد کنار و بعد گفت بد نیست یبارم که شده موهاتو ببندی 😊 گفتم فکر نکنم دلم بخواد 😐 همونطوری هم داشتم ماکارونی رو توی چنگالم میچرخوندم . بازم انقدر انگس حرف زد که سرم رفت 😑 ولی چون دیگه عادت کرده بودم کاریش نداشتم وگرنه خفش میکردم 😑 انقدر حرف زد که دیگه نهار من تموم شد و رفتم توی اتاقم و هدفون رو وصل کردم به گوشیم و روی تختم دراز کشیدم و موزیکای کلاسیک ملایم گذاشتم و همونطوری خوابم برد.... (عکس:انگس اونسون)
وقتی بیدار شدم شب بود یهو از جام پریدم و گفتم تکلیفام 😨 بدو بدو رفتم پاشون و بدو بدو حلشون کردم حتی تصحیشونم نکردم و بعد هم رفتم پایین و شام رو خوردم 😅 از هرچی بگذریم شکمو هم هستم ولی عجیبه هرچی میخورم چاق نمیشم 😂 حالا رفتم توی سرویس بهداشتی تا در رو باز کردم زارت یه سوسک رو جلوم دیدم 😨 یهو جیغ کشیدم د بدو رفتم اونور خونه یه پنج کیلو متری فاصله گرفتم که بابام اومد و خیلی راحت کشتش 😑 والا نمیدونم اینا چجوری میتونن انقدر بهش نزدیک بشه نمیترسه یهو بپره روش ؟ ... والا اینا از من چی میخوان 😂 برگشتم توی اتاقم و بعد یهو صدای منفجر شدن یه چیزی اومد 😳 بدو بدو با همون دامن کوتاهم و یه تاپ گره ای که تنم بود از خونه رفتم بیرون سریع همون کفش راهتیام رو پوشیدم و رفتم که ببینم جریان چیه که یهو موج باد خیلی قوی خورد توی صورتم همش دود بود 😫 همینطوری دستمو گرفتم جلوی صورتم و دود هارو دادم کنار ولی بازم بودن رفتم سمت همون آتیشسوزیه ، بدو بدو رفتم که دیدم چنتا چنتا وَن مشکی داشتن میرفتن اونجا 😳 رفتم دنبالشن یهو چند نفر از داخلش با عینک و روپوش ضد کلوله رفتن سمت یارو یهو یارو چراغقوه شو در اورد گرفت سمتم 😨 درجا پرام ریخت منم دِ فرار بدو بدو رفتم پشت یکی از ساختمونا صدای بیسیمشون میومد که داشتن اخطار میدادن یکی مارو دیده که از داخل بیسیم یه صدا با عصبانیت اومد که میگفت کی؟ طرف گفت یه دختر که نسبتا ۱۴ - ۱۵ سالشه که از داخل بیسیم گفت یا کلکشو میکنی یا اخراجی 😨
ضربان قلبم رفت بالا بدو بدو فرار کردم چشمام رو محکم بستم چون کل کوچه هارو حفظم 😅 یکمم سرعت دویدنم رو زیاد کردم ( از اول عمرم آخه اونجا بودم دیگه وقت داشتم کوچه های اطراف رو حفظ کنم 😅 ) بدو بدو رفتم داخل یکی از کوچه ها تا پیچیدم رفتپ توی کوچه یه تیکه دیوار کوچه یکجوری پوکید و بعد هم تازه صدای شلیک اومد 😨 گفتم چه گوهی خوردم 😖 بدو بدو فرار کردم یادم بود جلوی این کوچه بستست ولی یه مسیر مخفی بچه ها درست کردن 😅 بدو بدو رفتم توش و قایم شدم بدجور بخاطر دویدن ضربانم خیلی رفته بود بالا 😨 انقدر ترسیده بودم که یوقت منو ببینه 😨😖 کهفت میدونم اونجا 😠 بیا بیرون 😠 باهات کاری ندارم 😠 بیا بیرون از جام تکون نخوردم که یهو این خونه ه کولر خونشونو روشن کرد هوا هم نزدیک بود ممک بکشه داخل 😨 اومدم حرکت کنم که یهو یارو در رو باز کرد کشیدتم بیرون 😨 گفتم لطفا باهام کاری نداشته باش بلند شد و اصلحه رو گرفت بالای سرم 😖 گفت چی دیدی همشو بگو 😠 با یه حالت گریه و ترس گفتم من فقط ماشینا رو دیدم گفت کیا رو دیدی 😠 گفتم هیچکس 😖 گفت راستشو بگو اون زامن اصلحشم داد عقب 😠 گفتم من فقط و فقط روپوشاتون و ماشینارو دیدم قول میدم به کسی نگم 😭 خواهش میکنم 😭 گفت میخوای چشماتو ببندی یا باز ؟😠 سرپو اوردم بالا و گفتم چی؟ 😳 داد زد گفت سرتو ببر پایین 😠 سریع سرمو بردم پایین و گفتم باشه باشه 😣 گفت خوب کجا زندگی میکنی؟ گفتم ستا کوچه اونورتر😖 گفت کدوم پلاک و طبقه؟ گفتم تک واحدیه و پلاک 536 😖 چیزی نگفت فقط صدای شلیک اومد و تمام ـــــــــــ
یهو بیدار شدم توی اتاقم بودم همچی عادی بود 😳 شوک زده رفتم پایین مامانم با خنده گفت چیه چرا برق گرفتتت ؟ 😂 فقط شوک زده شدم دستمو گرفتم پشت سرم هیچی نبود حتی هم نمیشد گفت دیشب چی شد 😑 هرچی فکر گپکردم دیشب رو یادم نمیومد فقط یادم بود که اون کامیون منفجر شد و من رفتم بیرون ولی بعدشو یادم نمیاد 🧐 انقدر تحجب کرده بودم که نگم چی شد کل امروز توی شوک بودم نمیتونستمم از فکرش در بیام جوری که معلما هم صدام میکردن نمیتونستم از فکرش در بیام 😔 زنگ تفریح بود که یهو یکی از پشت سر خورد بهم افتاد روم و بعد گفت وای ببخشید و سریع از روم بلند شد و بعد دستشو دراز کرد که بلند شم فهمیدم یه پسره😳 اینم نه هر کدوم 🤩 پسر خوشگله گه مبادی آدابش ۱۰۰% و بسر بزرگ مدیر دبیرستانمون هستش🤩 دستشو گرفتم و بعد بلندم کرد گفت شرمنده جاییتون که چیزی نشده گفتم نه 😊 من خوبم 😅 گفت خداروشکر که حالت خوبه 😁 و بعد بطریش رو از روی زمین برداشت و بعد گفت پس بعدا میبینمت و بعد با دوستاش قدم زمان رفت ☺️ کلا یهو به خودم اومدم و گفتم هان 😨 من چم شده 😨 چرا اینجوری کردم باید میپرسیدم اونم حالش خوبه یا نه 😕 خاک تو سرت اپریل که انقدر خجالتی هستی 😩 رفتم سر کلاس که تازه فهمیدم اونم توی کلاسه 🤩 ( انقدر فکرا این مُنگُل خانم توی سال تحصیلی مشغول بوده کلا اینو سر کلاس نمیدیده😂 ) وایی یعنی ممکنه ما باهم دوست بشیم 🤩 توی کل تایم چشمام به چشمای قهوهای براقش بود 😄
زنگ هم خورد و بعد رفت بیرون یهو میز عقبیم آروم زد به شونم و گفت چیه محو کی شدی😂 گفتم ها؟ گفت من این حسو میشناسم روی ادوارد کراش زدی؟ گفتم پس اسمش ادوارده☺️ گفت کیو میگی گفتم پسر مدیر رو میگم گفت نه اسم اون ادوارد نیست اسم اون دَنیل گفتم وای دنیل 😇 یه خنده ریز کرد و بعد زد پشت کمرم یهو از فکر در اومدم و گفتم حالا چیکار کنم گند زدم 😖 گفت چرا گفتم افتاد روم ازش نپرسیدم اون حالش خوبه 😣 گفت بابا اینا چیه تو روشون گیر کردی 😂 گفت راستشو بخوای شانست برای رسیدن به اون ۱ در ۱۰۰۰ 😕 گفتم چرا ؟ گفت اون دوست دختر داره اونم یه پولدارش که مثل خودشونن گفتم چی😱😵 شانس عنه منه 😭 که یهو سروکله انگس پیدا شد ( مثل همون معلمه توی کلیپ های مدارس دهه ۶۰ « چکوشپور » مثل اون اومد بالای سرمون 😐😑 ) گفت چیه چیشده🙄گفتم هیچی ....
که تا اومدم برم پایین زنگ خورد 😑 نشستم سر جام 😑 همون موقع اون نفر اومد اومد سر کلاس منم کامل روی میز آب شدم 😅 این زنگ انگس نشست کنارم مثل همون معلمه نگاهم میکرد 😑 تا زنگ خورد ایندفع بدو بدو رفتم از کلاس بیرون و پشت یکی از ستون ها ایستادم که دقیقا صدای دَنیل اومد که گفت اونجا چیکار میکنی 😅 یهو پریدم از جام و گفتم ها..... من...اهم😅... من چیزم.... یعنی....چیز منم.... یعنیگه یه خنده زد من باز محو خندش شدم 😅
و بعد گفت اشکالی نداره و بعد بهم یه چشمک زد و بعد رفت خودمو چسبوندم به ستون و همونطوری سر خورد روی زمین .... که النیا ( همون پشت سریم ) اومد جمم کرد 😅 توی زنگ تفریحم همش چشمم به دنیل بود انقدر رفتم نزدیک که دیگه خودم بهش 😩 بازم آب شدم برگشتم دیدم وسایلم رو توی گلاس قبلی جا گذاشتم 😨 تا اومدمم برم بیارمشون استاده اومد سر کلاس و یکی از قوانین این یارو این هستش که وقتی در کلاس بسته هستش نباید از کلاس برید بیرون😑 حالا منم موندمو بی وسیله 😩 که دیدم زرتی دنیل رو نشوند کنار من 😎 داشت هی نکته های ریاضی رو میگفت منم که هیچی نداشتم که دنیل آروم با آرنج زد بهم و بعد خودکارش رو داد بهم 🤩 گفتم وای ممنونم 🥰 بازم یه چشمک ریزی بهم زد .... دیگه تموم شد و داشتم برمیگشتم خونه که یهو دنیل رو دیدم دست یه دختره رو گرفته 😳 رفتم ببینم کیه انگس کشیدتم سمت خودش و بعد گفت بهت پیشنهاد میکنم نزدیکشون نشی دستمو از توی دستش کشیدم بیرون و گفتم چرا چون اینن میخوای بزنی.... گفت نه بخواطر اینکه دوست دخترش یه سگ هاریه که .... نمیدونی گفتم از کجا میدونی گفت فکر کردی چرا نتونستم تاحالا دوستپسری گیرم بیاد گفتم چون سگ اخلاقی! گفت نه چون کلا این دختره با نصف پسرا دوسته 😑 گفتم و دنیل هم میدونه گفت دنیل کیه؟ گفتم خودتو به اون راه نزن آروم زد به شونم و بعد گفت باشه حالا 😂 آره میدونه ولی همشون دختره رو بخواطر یه چیزی که داره میخوان 👚💸✨ ( زیاد واضح نگفتم ولی خودتون دیگه بگیرید 😂 ) گفتم فکر نکنم دنیل دنبال این چیزا باشه😅 انگس گفت چرا انقدر تو خری 😩 ... برگشتیم خونه یه روز بازم مثل همه روزا ولی احساس میکنم رفدار انگس داره کمکم تغییر میکنه 😊 داره بهتر میشه 😊 ولی بگذریم برگشتم توی اتاق و ایندفع کل کارامو کردم کمکم داشت شب میشد لب پنجره نشستم و به بیرون نگاه کردم همچی عادی بود که یهو....
8 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
32 لایک
میگم چطور بررسی تست هات یک هفته طول میکشه؟ خیلییی عجیبه
سلام اجی💜خوشحالم که دوباره تست میزاری💘عالی بود میصی💋💗نظر سنجی:هردو😅بیشتر خوناشامی😇
وای عالی بود من برم رمان خون آشامی بخونم
😅❤
عالی بود خیلی عالی بود همه ی داستانات عالیه
من میخوام خوناشام شم پس من خوناشامی دوست دارم باشه
گرگینه هم خوبه
خدا کنه خوناشام وجود داشته باشه اگه باشه من حتما میشم یه خوناشام
❤خودم همین الان دیدم پارت اول رمان خوناشامیم متتشر شده😅 اگه دوست دری برو بخونش❤
میراکولرای عزیز
خبر دارم خبر
۳ قسمت اول فصل ۴ اومده دو قسمت اول با زیرنویس اومده ولی قسمت سوم همین امروز (۱۰ اپریل) اومده
قسمت شانگهای هم اومده با زیرنویس
من که شانگهای رو زیاد دوست نداشتم فقط عاشق اون جمله دایی مرینتم که آخرش به مرینت میگه خیلی خوشحالم که تولدمو با دوست پسرت آدرین جشن میگیرم😂 من خودم توی خونه داد زدم😂 فقط قیافه آدرین که کنار مرینت نشسته بود عالی بود😂 جفتشونم همون جمله روی اعصابو گفتن😑 (ما فقط دوستیم) ولی بگذریم برید ببینیدش
عالیععععع بوددد انقداهل خوشحالم ک دوباره داستان نوشتییییی🤩🤩😂 هدبدهاحتلاخخخخاجنحا
😅❤
سلام بهار😍داستانت خیلی قشنگ بود🥺🥰مرسیییی
❤
بهار جان من عاشق داستان ❤😄های فوق العاده ی تو هستم خیلی دوسشون 😍دارم به نظرم عاشقانه هم باشه اخه تو داخل نوشتن داستان تو ژانر عاشقانه خیلی ماهری 👌😎😘😘😙😚راستی من قرار بعدا یه داستان بنویسم که مثل تو اسم داستانم و قسمت اولش رو توخواب دیدم اسمش صبحی بی غروب لطفا بخونش و نظر به واسم نظر کاربر و شایسته ای مثل تو برام خیلی مهم لطفا
باش عزیزم
حالا انقدر تعریف نکن اونقدرا هم خوب نیستم😅😅 ولی بازم مرسی❤
داستان خوناشامی رو منتشر کردی ؟؟
قسمت بعدی این داستان کی میاد؟؟
دوستان به احتمال زیاد شاید یک هفته دیگه قسمت اول بیاد و فرداشم قسمت دوم البته امیدوارم😅
غیر خوناشامی رو بیشتر دوست دارم ولی اگر تو بنویسی فرق نداره کلا قشنگه
😁😁❤❤❤