𝕓𝕝𝕠𝕠𝕕𝕪 𝕞𝕠𝕠𝕟 P11

کلا یادم رف بگم ک تاریخش برا300سال پیشه کلا از وقتی ک سویون داره اون موقرو میبینه برا300سال پیشه

تهیونگ[شیطان]_سویون+کوک×خدایفرشتگان[امپراطور]÷نگهبانا$رئیس نگهبانا&مردم₩جادوگر€ ...تو زندگی همه انسان ها ی اتفاقی افتاده ک باعث ازار اونا میشه که هیچ وقت قابل جبران و فراموش شدن نیستن... [300سال پیش]همه صداها قط شد فرشته بیجون روی زمین افتاد÷دست و پاهاشو ببندین و پرتش کنید توی دریا...نگهبانا رفتن سمت سویون و حلقرو از دور گردنش باز کردن دست و پای سویون و بستن و بردنش ب سمت دریا همه افرادی ک اونجا شاهد شکنجه بودن هم ب دنبال نگهبانا رفتن امپراطور هم سوار بر کجاوه ب محل اجرای حکم رف ویو سویون:همه جا باز تاریک شد لب ساحل بودم ی عالمه سرباز کنار امپراطور وایساده بودن هوا تاریک بود و مه همه جارو گرفته بود بعضی از سرباز ها هم اتیش توی دستشون بود چقد این دریا اشناعع برام شبی همونیه ک داشتم توش غرق می شدم یهو همه اتیشا خاموش شد صدای مردم بلند شد ک داشتن پچ‌پچ‌می کردن ببینن چی شده&مراقب امپراطور باشید$چشم قربان چشمم ب بالا کوه خورد یکی وایساده بود با بال های بزرگ دورش پر از مهای سیاه بود بال هاشو باز کرد و سریع ب سمت پایین حمله ور شد_به چ حقی ب ملکه من دست زدین₩ش.شیطان فرار کنید_هه دیگ دیرع همتون باید بمیرید...تهیونگ ب سمت اسمون رفت و یهویی بالاش ب شکل اتیش درامد همه جیغ میزدن و فرار میکردن بیشتر مردم داشتن تو اتیش می سوختن و میمردن ک‌یهو تهیونگ بیخیال مردم شد و امد سمت زمین با قدم های اروم رف ب سمت امپراطور_ب چ جرعتی ب خودت اجازع دادی ک دس ب معشوقع شیطان بزنی

÷ا.اگ ی قدم دیگ ب سمت من بیایی[ی نگا ب دورش میکنه و سویون و رو زمین می بینه و یقشو می گیره میاره بالا]میندازمش تو دریا_بنداز÷چ‌.چی...تهیونگ سریع ب سمت امپراطور رفت و با ی حرکت کشتش_حتی لیاقت امپراطور بودنم نداری...رف ب سمت سویون و براید استایل بغلش کرد و بردش ب سمت ی کلبه توی جنگل... ویو سویون زمان حال:از اون کابوس یا هرچیزی ک بود بیدار شدم توی ی اتاق بودم ک اصن برام اشنا نبود_بلخره بهوش امدی ویو تهیونگ:ی جیغ بلند کشید و از تخت افتاد پایین رفتم‌سمت تخت و پایین و‌نگا کردم دیدم کلا توی پتو پیچیده شده و داره هی دس و پا میزنه_کمک میخای+نخیرممم خودم میتونم_شواهد ک چیز دیگ‌ای و نشون میده...ی جوری نگام کرد ک اگ ی حرف دیگ میزدم پ.ا.ر.م میکرد بعد از چن دقیقع و تلاش های قابل ستودنیش خودشو جدا کرد همونجا نشست با حالت گیج گف+من کجام_خونم+چرا اینجا_چرا اینجا ن+میگم چرا امدیم اینجا_اها باید ی چیزیو بهت بگم+بگو_سفر ب گذشته داشتی؟+اوهوم_تا کجا دیدی+تو داشتی من و میبردی ب جنگل بعد دیگ‌ندیدم_الان دوتا انتخاب داری_چ انتخابی؟_ی بار دیگ ب گذشته سفر کنی و همه چیزارو ببینی یادیگ ب گذشته سفر نکنی و بیخیال گذشتت بشی+اولی اما تو چجوری یادته_خب من ک‌مث‌تو شکنجه نشدم باهوش تو تا پای‌مرگ رفتی

خب این پارتم تموم شد نظراتونو تو کامنت بگید و لطفا فیکمو اگ میتونید تو تستچی معرفی کنید♡