لطفا منتشر شه♡♡
مرینت:«روی میز کارم نشسته بودم و مشغول کشیدن طرح و بررسی طرح هایی که تاحالا کشیده بودم شدم..انقدر سرم روی میز خم شده و بود با دقت طرح هارو وارسی میکردم که اصلا متوجه حضور ادمی که بالای سرم ایستاده بود نشدم. وقتی روی شونم زد و سرم رو بلند کردم با ادرین اگرست مواجه شدم! اولش خیلی تعجب کردم که اون اینجا چیکار میکنه..وقتی گفت که میخواد برای ناهار دعوتم کنه دهنم تقریبا باز موند نمیدونستم هدفش از این کار چیه و چه نقشه ای داره..اما از اونجایی که خیلی گرسنم بود و کنجکاو بودم میخواد چیکار کنه درخواستش رو قبول کردم! به گفته ی خودش ساعت 12 همراه چندنفر از افرادی که برای ناهار میرفتن از شرکت خارج شدم و منتظرش شدم. یه ده دقیقه ای منتظرش موندم تا بالاخره اقا تشریف اوردن:«ببخشید دیر کردم.» چپ چپ نگاهش کردم:«خودتون ادمو دعوت میکنین خودتون هم دیر میکنین؟ به حق چیزای نشنیده!.» آدرین:«ببخشید..میشه بریم؟.» مرینت:«وایستا ببینم..میخوایم پیاده بریم؟؟.» ادرین:«اره دیگه راهمون زیاد دور نیست پیاده میتونیم بریم.» شونه ای بالا انداختم و گفتم:«خب باشه...» پیاده به سمت جایی که میگفت راهی شدیم، توی راه فاصلمو باهاش حفظ کرده بودم و بی سرو صدا کنارش راه میرفتم هر از گاهی زیرچشمی نگاهش میکردم که هر دو دقیقه یه بار نگاهی به ساعتش مینداخت..اخرسر طاقت نیاوردم و پرسیدم:«منتظر چیزی هستین؟ نه که هر دو دقیقه یه بار ساعتتون رو نگاه میکنین!.» با دستپاچگی گفت:«نه چیزی نیست فقط منتظر یه زنگی چیزی هستم همین...» حرفش با صدایی که از پشتمون شنیدیم نصفه و نیمه موند:«هوی خانم» رومو برگردوندم و با سه چهارتا پسر مواجه شدم که با حالت خیلی چند..شی نگاهمون میکردن. اخمی کردم و با حالت جدی گفتم:«بله؟.» اون پسری که از همه جلوتر بود گفت:«چه اخمی هم میکنیا!.» و همراه با بقیه دوست هاش کرکر خندید! به چه جراتی اینجوری بامن حرف میزنه!؟؟ چشم غره وحشتناکی بهشون رفتم و به اگرستی که حرف میزد نگاه کردم:«هوی پسرا مزاحم شدن یه خانوم اصلا کار قشنگی نیست اگه مواظب رفتارتون نباشین بعدها از رفتارتون پشیمون میشین.» یکی دیگه از پسرها با تمسخر گفت:« مثلا میخوای چیکار کنی خوشتیپ؟ اصلا این خانم دخترخالمونه به توچه؟..هی دختر از نظرم این مرده رو ول کن بیا باما قول میدم پشیمون...» قبل از اینکه حرفشو تموم کنه گوشی و وسایلم رو انداختم توی بغل اگرست و یه سیلی محکم روی صورت پسره خوابوندم! صورتش کج شده بود و معلوم بود خیلی تعجب کرده..دادی زد و گفت:«توچه غلطی کــــــــردی!؟؟؟» به سمتم هجوم اورد که محکم هولش دادم و دستشو از پشت پیچوندم و همونطور که توی اون وضعیت نگهش داشته بودم گفتم:«تو چی داری واسه خودت بلغور میکنی هاننننن؟ باچه جراتی بامن اینجوری رفتار میکنی!؟؟» هم از قیافه اگرست هم از قیافه اون پسرا معلوم بود که تعجب کردن من اینجوری جلوی اون پسر قد علم کردم! پسره رو به دوستاش فریاد زد:«نمیخواین کمکم کنین!؟ همینجوری اونجا میخواین وایستین!؟. »
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
26 لایک
میگم ثمین این رمان رو خودت مینویسی یا مثلا از جایی کپی کردی اگر کپی کردی میشه بگی ایم اصلیش جیه وایته قصد توهین ندارما
نه گلم منظور من رو بد گرفتی من منظورم اینکه از این رمان جای دیگه ای هم هست یانه وگرنه قصد توهین ندارم
نه نه خودم مینویسم
ثمین کی پارت بعد رو میدی دارم سکته میکنم اگر سکته کردم قاتلم تویی ها
ببخشیدد
پس امروز بده تا سکته نکردم
خب ننوشتم هنوز
تروخدا اگر تونستی تا فردا بنویسش
*کو
زیبا.. ول پارت بعد کث؟؟؟؟:/
پارت بعد رو ایشالا وقتی تولد 45 سالگیم رو جشن گرفتم میام میزارم😂🤦🏼♀️
عیجان ایشالا فسیل شدنتو ببینم😂✋🏻
منتظرش باش! 😂
سلام سمین من تازه عضو شدم ولی از طریق گوگل داستانت رو دنبال میکردم تورو خدا پارت بعد رو بده 🤲🏻😘راستی فالت کردم 🌸
سلام ممنون که داستانمو دنبال میکنی:)💕 آممم ببین الان دقیق بخوام بگم 29 روز دیگه امتحانا ترمم شروع میشه و چون بنده ششمم و سال اخر ابتداییم باید بیشتر بخونم. ولی خب سعی میکنم بنویسم و بزارم🌻 و همینطور *ثمین اسمم هست:]
او !ببخشید اشتباه تایپی شد ثمین جان 😁باشه پس سعی میکنم تا آخر خرداد زنده بمونم تا پارت بعد رو ببینم 😅
زنده بمون زنده بمون😂🌹
اوه ول این مشکوک میزنع:/
میشه بگی چراع 🤨🤨🤨
چه خفن بود این پارتت🤩🤩
❤❤❤
عالى 🎈
خيلى وقته از هم خبر نداريم 😞
متشکرم💕
من که ازت خبر دارم😅 به هیچکی نگو ولی من وقتی بیکار میشم میرم پروفایل دوستام رو تو تستچی چک میکنم😂💜 ولی باز به هرحاااال خوبی ای سوگند هم اسم یکی از ادم های خانوادم!؟😂
آجی کجایی ؟ نیستی کلا .....
....
عالی پارت بعد
مرسی چشم🌷
عالی بود ب داستان جدیدم هم سر بزنید
مرسی حتما💕