دلم برات تنگ شده-

صدای ضعیف تو که به آرومی از کنارم میگذره... لطفا با اون صدا یه بار دیگه اسمم رو صدا بزن... با اینکه من زیر غروب یخ زدهٌ خورشید ایستادم... ولی هنوزم قدم به قدم به سمتت میام... هنوزم با تو:)) ♡... توی یه اتاق تاریک هستم، بدون هیچ نوری... با اینکه نباید بهش عادت کنم ولی بازم برام آشناست... صدای آروم تهویه هوا، اگه حتی همینو نداشتم فکر کنم خودمو میباختم:))... باهم دیگه خندیدیم... با همدیگه گریه کردیم... فک کنم این احساسات ساده همه ی چیزی بودن که داشتم!

یعنی کی وقتش میرسه؟ موقعی که دوباره ببینمت، میخوام به سمتت بدوام... به چشمات زل بزنم و بگم که-دلم برات تنگ شده بود:)))

توی خاطرات شگفت انگیز و به یادموندنی، حتی موقعی که تنها میرقصم بارون میباره:))... وقتی این مه از بین بره و خوا صاف بشه، با پاهای خیس به سمتت میام، لطفا اونموقع تو هم... منو در آغوش بگیر:))) ♡_این قسمت گاد بودددد_...

ماه تنها به نظر میرسه... انگار داره به روشنی توی آسمون شب گریه میکنه:))_این قسمتم گاددد بودد_...با وجود اینکه میدونم بالاخره صبح از راه میرسه، میخوام مثل یه ستاره ی روشن تو آسمونت باشم:)) ♡_غلط کردمم همه ی قسمتا گادهههه_یه روزی، یه لحظه ای؛ اگه میدونستم قرار اینجوری بشه، خاطرات بیشتری به ذهن میسپردم... پشت اون لبخند محوی که بهم زدی، میخوام یه نور بنفش نقاشی کنم... با اینکه ممکنه قدم هامون خارج از ریتم باشه، اما میخوام بقیه ی راه رو با تو برم:))♡