خب بلاخره پس از مدت ها...پارت جدید :]
باورم نمیشه که اون لونا بود. کویین دارک هارت:"چرا هیچی نمی گی بچه؟؟از ع.شق خسته شدی؟خب...بزار ازت بگیرمش!" و با ساعتش به سمت من هجوم آورد. با عجله به سمت دریاچه دویدم و پریدم توش. نفسم رو حبس کردم و بالا رو نگاه کردم. کویین دارک هارت:"اَه! به خشکی!در رفت." و از بالای دریاچه رفت کنار." مرینت:"تیکی خال ها پدیدار!" تغییر شکل دادم و با کمک یویوم از دریاچه اومدم بیرون. 💜از زبان جینی💜 وقتی که دیدم مرینت پرید تو دریاچه دویدم سمت دریاچه. اما به جای اینکه مرینت بیاد بیرون لیدی باگ که انگاری یکی از قهرمانان پاریسه اومد بیرون. جینی:"لیدی باگ! لیدی باگ!" لیدی باگ اومد سمتم. جینی:"مرینت کجاست؟؟" لیدی باگ:"بردمش یه جای امن!" و با عجله از من دور شد. سریع به سمت لیدی باگ دویدم تا به کویین دارک هارت برسم. یهو کت نوار جلوم سبز شد.
کت نوار:"باید ببرمت یه جای امن. اینجا امن نیست!" جینی:"نه! من باید برم دوستم رو نجات بدم!" کت نوار:"خودم نجاتش میدم!" جینی:"ولی دوست من همونیه که آکوماتیز شده." کت نوار خواست جیزی بگه ولی من حرفش رو قطع کردم. جینی:"منو ببر پیشش. لطفا!" سکوتی برای چند ثانیه بین ما حکم فرما شد. کت نوار:"خب...باشه." دستم رو گرفت و پرید بالا. بعد از چند دقیقه به دم چرخ و فلک رسیدیم. اونجا کویین دارک هارت و لیدی باگ رو دیدیم که داشتن مب.ارزه میکردند. دست کت نوار رو ول کردم و به سمت اونا دویدم. لیدی باگ:"جینی تو اینجا چیکار میکنی؟" جینی:"میخوام کمک کنم!" لیدی باگ:"ولی..." جینی:"خواهش میکنممممم." کویین دارک هارت به سمت ما هجوم آورد و لیدی با یویوش یه سپر درست کرد. منم از پشت سپر به التماس کردنم ادامه دادم. به قدری اصرار کردم که بلاخره تسلیم شد. لیدی:"مثل اینکه خیلی اصرار داری؛باشه."
🐞از زبان لیدی باگ🐞لیدی:"کت نوار حواس کویین دارک هارت رو پرت کن! من یه کاری دارم که باید انجام بدم." و به سمت خونه حرکت کردم. چند دقیقه بعد به خونه رسیدم. تغییر شکل دادم و رفتم به سمت جعبه خیاطی صورتی رنگی که در اصل یه مکان مخفی بود. میخواستم درش رو باز کنم که یهو تیکی اومد سمتم. تیکی:"مرینت! تو الان معجزه گر ها رو نداری!" سکوت کوتاهی بر قرار شد...مرینت:"اشکال نداره. معجزه گر بانیکس رو قرض میگیرم. تیکی!..."یکی از پشت دستم رو گرفت. برگشتم و دیدم که اون...استاد سوهان بود! استاد سوهان:"از اون معجزهگر استفاده نکن!" مرینت:"ولی چرا؟" استاد سوهان:"من فهمیدم چه اتفاقی افتاده." و جعبهی کوچکی از جیبش در آورد. مرینت:"یه...معجزه گر؟" استاد سوهان:"آره! برو و همین رو بهش بده!" سرم رو تکون دادم. تغییر شکل دادم و از اتاق خارج شدم. 💜از زبان جینی💜کمی بعد لیدی برگشت اینجا.
جینی:"لیدی!" لیدی به سمت من سر خورد و منو برداشت. جینی(با فری.اد):"کجا داریم میریم؟" چند ثانیه بعد بین دو ساختمون فرود اومدیم. جینی:"صبر کن! من اینجا چیکار میکنم؟" لیدی از تو یویوش یک جعبهی کوچیک و سیاه که شکل شش ضلعی بود در آورد. لیدی:"جینی هارتفیلیا! این معجزهگر چیتائه که به تو سرعت خیلی زیادی میده!" با تعجب به جعبه خیره شدم. دستم رو بردم جلو و جعبه رو برداشتم و درش رو باز کردم. یهو یک نور زرد دورم چرخید. کمی بعد اون نور زرد از بین رفت و یک موجود عجیب که شبیه چیتا بود اومد بیرون. موجود عجیب:"سلام! من لورا هستم. کوامی تو!" جینی:"چی چیِ من؟" لورا:"حالا بعدا همچی رو برات توضیح میدم. حالا دستبند رو بکن دستت و بگو لورا،وقت دویدنه!" لیدی:"بهش اعتماد کن." با حرف لیدی و لورا دستبند رو دستم کردم. جینی:"لورا! وقت دویدنه!" (💜RAVEN💜:دیگه خودتون میدونید چه اتفاقی افتاد. پارت بعد تو اسلاید یک لباسش رو میزارم)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام میشه تو مسابقه جدیدم شرکت کنی؟
اوکی
عالییی بوددددددد✨️
مثل همیشهههه💕
مرسیییییییییی
خیلی عالی بود✨🍭
مرسی :)
عالیییی
مرسی :)