سلام اگه درمورد پارت ۱و۲ سوال داشتین تو نظرات بگین تا یه توضیحی بدم
نمیدونم چرا . ججججییییییغغغغغغغغغ [مانلی] بدو بدو از اتاقم رفتم راهرو نشستم زمین و از نرده ها به پایین نگاه میکردم . ۷ تا پسر قدو نیم قد که فکر کنم با مانی هم سن بودن . اما ....اما..... مانی: بابا .....من...من میترسم . نیما: به درک تو هم مثل اون مامانتی. نیلو : تو چت شده ؟ هان میگم چته ؟ نیما: کجاست ؟ نیلو:کیو میگی مانلی ! نمیزارم دستت بهش بخوره مرتیکه . نیما : به مانی گفتی که هم داداشه مانلی هست هم پسر عمو...؟
#پارت_۴ مانلی : پس به خاطر همین بود که مامان میگفت بابا بده؟ مانی: یعنی چی بابا منم پسرت! نیما: من هیچ پسری به جز این ۷ نفر و هیچ دختر به جز مانلی ندارم ! مانلی : دستمو گرفته بودم جلو دهنم و هق هق هامو خفه میکردم . مانی : اما بابا ..... ببیییننننننگگگگگگگ مانلی :زدش ...اونو زدددد ! دیگه نتونستم وایسم و نگاه کنم . آروم آروم رفتم پایین نیلو : مااااااانییییییی! چیکارکردی عوضیییییییییییی ببببببببنننننننگگگگگگگ
مانلی : بابا ! نیما : به به ببین کی اینجاست ! تو ......تو باعث شدی من از عشقم جدا بشم ! توی عوضیییی. مانلی : بابا من میترسم .....بسه ......بسسسسسسههههههه ایسسسستتتتتتت پلیس دستا بالا. مانلی : پلیسا اومدن بودن موقعی که همه چیم رو از دست داده بودم رسیدن. آروم روزانو هام خم شده بودم و زل زده بودم به مامان و مانی . پلیسای خانوم اومدن منو برد با خودشون به بازداشتگاه. سروان: من شکوهی هستم سروان شکوهی . خب بگو.... مانلی : چی بگم ؟ شکوهی : هرچی که میخایو بگو ما خودمون اون چیزی رو که
پارت_۵ میخاییم رو پیدا میکنیم. مانلی : مانلی راد هستم . ۱۰ سالمه و یه داداش داشتم که ۱۵ سال ......سالش بود . شکوهی : گریه نکن دختر خوب . ما کمکت میکنیم تا پدرتو پیدا کنی . مانلی : پدرم ؟ پدرم بود که مامانو داداشم و کشت . شکوهی : خب قبل از این که بکشه چیزی نگفت ؟ مانلی : نه .....! شکوهی : مطمئنی؟ [مانلی] یعنی بگم ؟
مانلی : بله مطمئنم. شکوهی : خیله خب . فقط تو پدرت و مادر و برادرت بودین یا....... مانلی : فقط ما بودیم . شکوهی : مطمئنی؟ مانلی : بله . مطمئنم. شکوهی : خیله خب به خانواده مادریت زنگ بزن تا..... مانلی: ندارم . شکوهی : پدری ؟ مانلی : بچه که بود فوت کرده بودن . شکوهی : جالبه . با این که سنت کمه ولی خیلی خوب بلدی جواب های کوتاه بدی .
پارت_۶ مانلی: یعنی میخایین دروغ بگم ؟ من همه حقیقت رو گفتم میخایین باور کنین میخاینن نکنین . میتونم برم ؟ شکوهی: صحیح ولی ...... همه ی حقیقت رو نگفتی که گفتی ؟ نه تنها نمیتونی بری احتملا بازم میاد دنبالت یا آدم میفرسته . مانلی : خیالتون راحت اون خونه مثل یه سنگر عمل میکنه به علاوه حالا اون خونه مطعلق به منه من باید ادارش کنم . شکوهی: چقدر تو بانمکی با این که فقط ۱۰ سالته دارم بهت شک میکنم که نکنه مثل یه جوون بالغ رفتار میکنی . منی که ۲۵ ساله نمی تونم مثل تو اعتماد به نفس داشته باشم ! اونوقت تو...... مانلی : شرمنده اما باید دیگه من برم خونه . دیرم شده . [شکوهی] اون دختر رفت ولی خیلی عجیب بود مثل یه آدم بالغ حرف
میزد. یا شایدم بیشتر یه چیزی هم خیلی مشکوکه ! چرا نگفت که اون نرمانه...! نه نیما؟ [مانلی] به راننده شخصیم زنگ زدم اومد دنبالم . چقدر سوال میپرسید...! تازه یاد ماجرا اون سوالات مزخرف افتادم . داغ دلم تازه شد . رفتم بالا دیگه هیچ اثری از اونا نبود . تو اتاق بودم که یه نگاه تو آیینه به خودم انداختم . کم کم حالم از خودم بهم میخورد . لنز ها رو از چشم در آوردم . چشام تا به تا بود . آبی یخی با رگه های سرمهای اون یکی هم بر عکسش . دیگه از این دنیا و دروغاش حالم به هم میخوره . تصمیم گرفتم نقش بازی کنم . از امشب دیگه . شادبودن..... خندیدن....... خوشحال بودن .......
#پارت_۷ ۵ سال بعد ....... [مانلی] بعد از این همه تلاش بالاخره تونستم به اون چیزی که میخاستم رسیدم . خونه بزرگ........... ماشینی میلیاردی........ زمین........... از همه مهمتر یه رئیس ....! رئیس بزرگی که به کمپانی ها اجازه میده که خواننده داشته باشن . رامان: مانلیییییییی! مانلی : بله پشت سرتم چه خبرته ؟ رامان : یه مشکل ....! یه مشکل بززززززررررررگگگگگ
مانلی: چی شده ؟ رامان : کمپانی جدیدی که بود .... مانلی : کدوم ....؟ رامان : توف توش اسمش یادم رفت یه لحظه. مانلی: خب حالا که یادت نمی یاد من با........ رامان: آهان یادم اومد mc مانلی: خب .....؟ رامان : دیگه قبول نمیکنه که من به جای تو باهاش قرار داد ببندم . مانلی : شرط منو میدونه ؟ رامان : آره میدونه خب ولی...... مانلی: خب ولی نداره اگه شرط منو میدونه باید باهاش کنار بیاد همین که گفتم اگه هم نیاد خودش ضرر میکنه نه ما اینو بدون که ما از همهی کمپانی ها بزرگ تریم.
تمام امید وارم خوشتون بیاد که مطمئنم خوشتون نیومد .
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)