رمان مانلی پارت۳

سلام دوباره سلام بازم پارت گذاشتم امید وارم باصغی جون حال کنیین

#پارت_۸ [مانلی] بدون  این که منتظر حرفش باشم از پله ها بالا رفتم تو اتاقم . امروز قرار بود برم پیش مادر بزرگم با این که ۶۰ سالشه ولی از منم جونتره . اما هنوزم نمیدونم که چرا به اون شکوهی دروغ گفتم . داشتم با خودم حرف میزدم که گوشیم زنگ خورد. ززززززززییییییینننننننگگگگگگ پاشا : سلام خوبی ؟ مانلی : سلام بله . پاشا: خب ساعت ۵ وقت داری ؟ مانلی : بله وقت که دارم ولی موضوع چیه ؟ پاشا : تو حالا بیا ساعت ۵.

مانلی : باشه . پاشا : واقعا ؟ مانلی : آره میدونی چرا ؟ پاشا : نه. مانلی : چون دارم به حقوق حیوانات احترام میزارم پاشا: هی تو..... مانلی : باشه خدافظ پاشا : هییی مانلی هیییی..... [مانلی] با پاشا خدافظی کردم یه نگاه به آینه کردم لنز هام رو گذاشتم به نقش بازی کردنم ادامه دادم . از پله های بالا اومدم پایین و سوار آسانسور شدم و رفتم پایین سوار یکی از ماشینم شدم و حرکت کردم خونه مادربزرگم.

#پارت_۹ [مانلی] بالاخره  رسیدم خونه ننجون میخاستم زنگ درو بزنم که یه هو ززززززاااااااارررررررتتتتتت خونه ترکید . دستم و زنگ خونه خشک شد و چشام اندازه توب فوتبال شد . کا ننجون در خونه رو باز کرد . ننجون: به سلام نوه گلم شما کجا اینجا کجا . مانلی: سلام ننجون اجازه هست....؟ ننجون: بیا تو گلم دمه در بده . [مانلی] به محض این که داخل خونه شدم ننجون گوشمو گرفت.

مانلی: آی ای ول کن گوشمو ننجون . ننجون : ننجون و یامان مگه من چند سالمه که بهم میگی ننجون ها ......؟ بچه من هم سن تو بودم ۱۰ تا زاییدم بهم نمیگفتم مامان . یعنی جرعت شو نداشتن که بگن . مانلی: صغرا جونم ول کن این گوشو دیگه . صغرا : آفرین به نوه خودم . حالا شد . مانلی : امان از دست تو. صغرا : بشین همینجا تا برات شکلات داغ بیارم . [مانلی] همینجوری نشسته بودم و مگس میپروندم که دیدم صغرا جون با لپ تاپ اومد.

#پارت_۱۰ مانلی: عه صغرا جون پس شکلات داغ کو ....؟ صغرا: اینهاش دیگه . [مانلی] یهو نیشش شل شد و به لپ تاپ اشاره کرد. باز معلوم نیست که سر کدوم پسره بدبختو شیره مالیده . صغرا : بیا ببین کدوم پسر رو دوست داری بگو تا برات جور کنم . منتها مونده از کدوم دسته باشه . مانلی : جوننننز چقد پسر میگم صغرا جون چه جوری برا همشون وقت میزای و حرف میزنی ....؟ صغرا : خب ما اینیم دیگه به ما میگن صغرا نه کبرا . مانلی : خب حالا بگو ببینم پسرات چند دسته هستن ....؟ صغرا: اووووووو ۳ دسته .

تمام چطور بود ....؟ گفتم که جبران میکنم