رمان مانلی پارت ۵

#پارت_۱۴ مانلی : لوس نشو پاشا بگو کجایی . پاشا : شماره ۵ . مانلی : چرا تو از ظهر به ۵ گیر دادی . پاشا : ت... مانلی : به آقا پاشا خب برو سر اصل مطلب پاشا : صبر کن داداشام بیان بعد . مانلی: حالا چند تا هستن ؟ پاشا : یه ۱۰،۱۲ تای هستیم. مانلی: شوخی .....؟ پاشا : نه جدیم . مانلی : چه خبره ماشالله مامی جونت داشت با مادر بزرگم مسابقه میداد میدونی چی

شد ؟ پاشا: نه چی شد . مانلی : هیچی دیگه ۱۲ تا حیون پس انداخت . پاشا : تو....... امیر : سلام . آریا : سلام . آرین : سلام. آرمان: سلام . مانلی : سلام. پاشا : هنوز مونده . نیلو: سلام . من آخری شم . مانلی : چند تا هستین ؟

#پارت_۱۵ نیلو : ۷ تا مانلی : پاشا . پاشا: بله . مانلی: کف گرگی بیام تو صورتت ؟ گفته بودی ۱۰ ،۱۲ تا هستین . ولی چرا ۷ تایین ؟ پاشا : حالا دیگه خواستم اسکولت کنم . مانلی : چقدر هم که موفق شدی . برو سر اصل مطلب. پاشا: خب مانلی : خب پاشا: خب مانلی : خب که خب بگین دیگه .

پاشا : خدایا به امید تو . امیر..... امیر : من ....؟ پاشا: هوم امیر : آهان خب میگم خوبین شما ؟ مانلی : بله ممنون . امیر: خداروشکر . مانلی: میگم فقط همین .....؟ خوبی؟ میمردی پاشا اینو بگی ...؟ آریا: راستش قضیه به خوب بودن تو خطم نمیشه ! مانلی : مگه من توپ فوتبالم از این به اون از اون به این شوت میکنین؟ آرین: حرس نخور خواهرم مقدمه حرفه اصلیه .

#پارت_۱۶ آرمان : بگی نگی . مانلی : باشه . پس منم کمکتون میکنم. سلامت باشین خودتون خوبین ؟ خانواده خوبن؟ نیلو : قربانه شما سلام دارن . گفتی خانواده . بله خوبن پدربزرگمم سلام دارن خدمت صغرا خانم . مانلی: ممنون لطف...... بله ...؟ صغرا.....! نیلو :بله دیگه مانلی: ببین اگه بهتون گفته ۳۵ سالشه دروغ گفته . اون ۶۰ سالشه منتها کودک درونش فعاله . همین .

نیلو: پاشا توضیح بده پاشا: چشم . به نام خدا این جانب پاشا رحیمی فرزند رحیم رحیمی به دین وسیله اعلام می‌کنم که .......که مانلی : بقیه بگن خب چرا روزه سکوت گرفتین ؟ بگین دیگه . امیر : راستش یه موضوع هست که ذهنم رو خیلی مشغول کرده. مانلی: راجبه خبر اصلیه هست ؟ آرمان: اون نه نه اصلا عمرا ابدا . امیر: میگم اگه خدایی نکرده خدایی نکرده پدر بزرگت فوت کنه . مانلی: فوت کرده . آرین : خدا رحمت کنه .