پارت 1 ناظر محترم لطفا منتشر کن یه بار رد شد💔واسش خیلی زحمت کشیدم پلیز منتشر:)
مرینت : دیگه نمیخوام ببینمت + چرا؟ دیوونه شدی؟ مرینت : انقد خودتو به اون راه نزن + میشه بگی چکار کردم؟ مرینت : ازت متنفرم! واقعا نمیدونی چکار کردی؟ دستمو بردم سمت کیفم و چند تا عکس و برداشتم و جلوی چشمش گرفتم پس این چیه؟ خونه ما دوربین داشت....چطور تونستی؟ پدر و مادرم مردن ولی کار تو بود لوکا! لوکا : چطور میتونی بگی کار من بوده؟ اصلا این که تو عکسه منم؟ مرینت : اون روز وقتی رفتی خونمون دوربین همه چیو ضبط کرد مگه من چکارت کرده بودم؟ ها؟ لوکا : مرینت... برو...باشه اگه تو می خوای باور کنی کار منه برو....دیگه هیچوقت بر نگرد دیدار به قیامت! مرینت : کوله پشتیمو روی شونم انداختم و راه افتادم سمت در از کافه خارج شدم واسه آخرین بار از پشت شیشه بهش نگاهی انداختم نفس عمیقی کشیدم و از اونجا دور شدم اشکی از روی گونم سر خورد تمام خاطراتی که باهاش داشتم تو سرم تکرار میشد یاد روز اولی افتادم که دیدمش ( مرینت؟ بیا اینجا عزیزم این لوکا عه مرینت : خوشبختم لوکا : منم همینطور بانوی زیبا سابین : عزیزم با لوکا دوست باش پسر خوبیه مرینت : حتما... ) کاش هیچوقت باهات آشنا نمیشدم کاش دوسِت نداشتم کاش هرگز با دیدنت قلبم تند نمیزد کاش بهت فکر نمیکردم
بارون نم نم میبارید با قدم های آروم راه میرفتم اشک روی گونم خشک شده بود روبه روی پارک ایستاده بودم همون پارکه که وقتی بچه بودم با پدر و مادرم و تا چند سال پیش با لوکا میومدم رو نیمکت نشستم و به روبه رو خیره شدم دلم واستون تنگ شده چرا انقد زود تنهام گذاشتین....بغض گلومو چنگ میزد حالا رفتن جایی که نمیتونم ببینمشون صدای پیام گوشی سکوت و شکست کوله پشتیمو از روی شونم برداشتم و کنارم گذاشتم گوشیمو توی دستم گرفتم شماره ناشناس بود نوشته بود ( بیا اینجا که بهت میگم میخوام باهات حرف بزنم) چی؟ هیچی از پیامش متوجه نشدم فقط مات و مبهوت بهش زل زده بودم ( منظورت چیه؟ من اصلا تو رو نمیشناسم ) ( خانم دوپن چنگ به این آدرس بیاید قول میدم خطری نباشه ) مرینت : نگاهی به آدرس انداختم بیرون شهر بود از رو نیمکت بلند شدم و راه افتادم بعد از چند ساعت جلوی ساختمون بزرگ و شیک وایستاده بودم یعنی اینجاس؟ نفس عمیقی کشیدم و دستمو روی زنگ در فشردم چند ثانیه گذشت و در باز شد رفتم داخل و در و پشت سرم بستم حیاط بزرگی بود که با گل های رز قرمز پر شده بود کمی اونطرف تر یه تاب بود و درختای زیادی حیاط و گرفته بود رفتم جلوتر × هی تو دوپن چنگی؟
بله من شما رو میشناسم؟ × نه خوش اومدی مرینت : ممنون...دختره با قدم های محکم اومد سمتم و روبه روم وایستاد دستشو اورد جلو و لبخند پر رنگی زد × من آلیام مرینت : فقط بهش زل زدم چرا اینجام؟ آلیا : اینجا یکم خطرناکه ولی باحاله آدرین واست توضیح میده چرا اینجایی مرینت : متعجب یه ابرومو بالا بردم آدرین؟ کیه؟ آلیا : رئیس اینجا فعلا دنبالم بیا عزیزم مرینت : دنبالش راه افتادم داخل سالن قدم میزدیم سکوت خاصی فضا رو پر کرده بود به یه پسر برخوردیم + آلیا؟ ایشون کیه؟ آلیا : ساکت نینو مرینت و ببر سمت اتاقش نینو : اوکی مری بیا دنبالم مرینت : چیزی نگفتم فقط دنبالش حرکت کردم روبه روی اتاقی ایستادیم نینو : خب اینم اتاق مری خانم بفرما فعلا خدافظ مرینت : دستمو بردم سمت دستگیره و در و باز کردم وارد اتاق شدم اتاق بزرگی بود کف اتاق سرامیک بود و دیوار ها با کاغذ دیواری سبز کمرنگ پوشیده شده بود گوشه اتاق یه تخت بزرگ بود و کنارش یه پنجره بزرگ بود چند تا کمد کنار هم ایستاده بودن حالا از این به بعد باید اینجا بمونم؟ خب معلومه خونه خودمون که بعد از مامان بابام قابل زندگی کردن نیست از آینه نگاهی به خودم انداختم موهای سورمه ای بلندم کمی آشفته بود چشمای آبی رنگم به خاطر گریه قرمز شده بود رفتم سمت در و خارج شدم یه دختر دیگه اومد سمتم نگاهی بهم انداخت و گفت
تو باید مرینت باشی نه؟ مرینت : آره × آدرین میخواد باهات حرف بزنه مرینت : با من؟ × آره برو دیگه مرینت : دختره از کنارم گذشت بعد از چند قدم رسیدم جلوی در اتاقی قلبم تند تند می تپید دستمو روی در کوبیدم
ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن رد شه خواهش:)💚☺تنک:) لایک و کامنت فراموش نشه(:♡♡
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بووود :)
تنکس لاوم:)
آدرینتیه یا لوکانت؟
آدرینت
لاولی ها بعد این داستان یه داستان هری پاتری مینویسم:)
دتس گوووود
:)...
داستان هری پاتری هم بنویس
چشم حتما لیدی یکم فک کنم میزارم:)💙
قشنگ بود
پارت بعد؟
تنکک لاوم:)
منتشر شد
عالی بود
میدونم ربطی نداره...ولی مسابقه جدید بزار پلیز:))
ممنون لاوم💙♥
اوکی یکم فک کنم حتما
یه مسابقه گذاشتم بررسیه
مرسییی
منتشر شد
مرسی
شرکت کردم توش