
جیهوپ ویو: دیگه نتونستم بهش اصرار کنم...تصمیم خودشو گرفته بود که بره اما یه چیزیو این وسط نفهمیدم اون دختری که سوجین درباره ش حرف میزد کی بود؟ آخه من تو این دو روز با کسی به جز خودش حرف نزده بودم که! با خستگی به طرف خونه راه افتادم دو ساعت بعد: وقتی رسیدم دیدم سوجین جلوی در خونه ایستاده! + سلام عزیزم - تو اینجا چیکار میکنی؟ مگه نگفتی با هم کات کنیم؟ + اوه...من اینو گفتم؟ - آره گفتی که اصلا نمیخوای منو ببینی + اوه جیهوپ من واقعا متاسفم...راستش چند روزیه که اصلا حالم خوب نیست و قرصا هم حالمو خوب نمیکنه ببخشید که بهت نگفتم - واقعا؟ میدونی من چقدر ترسیدم؟ فکر کردم دیگه نمیبینمت! + متاسفم جیهوپ فکر نمیکردم که جلوی تو حالم بد بشه و اینجور حرفا رو بزنم از زبان نویسنده: جیهوپ و سوجین وارد خانه شدند. جیهوپ فکر میکرد که سوجین برگشته است. فکر میکرد که او همان سوجین همیشگی است. اما اشتباه می کرد. دختر روبرویش سوجین واقعی نبود...
سه سال بعد از زبان سوجین: بعد از رفتن جیهوپ افسرده شده بودم! دیگه از خونه بیرون نمیرفتم و همیشه تو خودم بودم و خیلی کم حرف میزدم! سومین هم هر روز میومد خونه و باهام بحث میکرد که چرا نمیرم بیرون و کلی سرم غر میزد. صدای زنگ آیفون بلند شد درو باز کردم و سه دقیقه بعد سومین وارد شد ~ سلام اونی + سلام سومین باز میخوای همون حرفا رو بزنی؟ ~ نه این دفعه فرق داره...ایندفعه مهمون دعوت کردم تا بیان خونت + چییییی؟ در یخچالو باز کرد ~ هیچیم که نداری چطوری با یه لیوان آب زنده موندی؟ + محض اطلاعت همین الان آخرین بستنی مو هم تموم کردم به اتاقم اشاره کردم که پر بود از جعبه های خالی بستنی و پاستیل و چیپس و پفک و کلی چیزای دیگه ~ ای خداااای من پاشو برو چیز میز بخر بیار یخچالتو پر کن نکنه میخوای شام به مهمونمون چیپس و پفک بدی؟ + حالا این مهمونمون کی هست؟ ~ جین هو! + همون دختره ی لوس؟ برو بهش بگو نیاد ازش خوشم نمیاد دختره فقط بلده پز بده! ~ واااا یعنی چی نیاد اونی دعوتش کردم تا سه ساعت دیگه همینجاست + وااای از دست تو که فقط بلدی منو اذیت کنی...باشه میرم چیز میز بگیرم بیام کیفمو برداشتم و لباس پوشیدم و رفتم یک ساعت و نیم بعد: خب حالا دیگه برم خونه خریدامو چک کردم وای گوشت یادم رفت رفتم مغازه و دویدم سمت گوشتا که سرم به چیزی خورد! + هییی چیکار میکنی سرمو بالا گرفتم و جیهوپو دیدم سعی کردم با بی حسی از کنارش رد شم که دستمو گرفت- عزیزم گفتم که خودم گوشت میگیرم تو مراقب سوآ باش + چی؟ تو اصلا سه ساله که باهام حرف نزدی بعدشم سوآ کیه دیگه؟ - سوآ دیگه سوجین بچمون! یا خدا! ما مگه بچه هم داریم؟ ما مگه اصلا ازدواج کردیم؟ - راستی چرا انگشترت رو ننداختی؟ + چون انگشتر ندارم! بعدشم من کسی به اسم سوآ نمیشناسم و با تو هم حرفی ندارم - عه انگشترت رو گم کردی؟ میخوای برم برات بخرم؟ + نخیر بابا میگم ندارم! تو باید پیش یه دکتری چیزی بریا! خداحافظ از کنارش رد شدم و گوشتو برداشتم - عزیزم مراقب سوآ باش خداحافظ
سه ساعت بعد: وقتی جین هو رفت رفتم خونه سومین...سومین نبود و منم دلم برای اتاقش تنگ شده بود وارد اتاقش شدم همه چیز مثل قبل بود و تغییری نکرده بود یکی از کمداش رو باز کردم و جعبه ای رو دیدم کنجکاو شدم و جعبه رو باز کردم پر از عکس بود! عکسای بچگیمون با مامان و بابا عکسای فارغ التحصیلی مون و عکسای نوزادی مون! یه عکس دیگه هم بود که پشتش نوشته بود: یه روز هیجان انگیز با عشقم! اووو یعنی خواهرم دو*ست پس*ر داشته و من نمیدونستم؟ برش گردوندم و با دیدنش نفسم در سینه حبس شد! عکس جیهوپ و سومین بود و همدیگه رو بغ*ل کرده بودن! همون لحظه جیهوپ وارد شد- عه عزیزم تو هم اینجایی؟ اومده بودم از خونه خواهرت اون آبنبات هایی که دوست داشتی رو بردارم یه نگاه به عکس کرد- یادته رفته بودیم شهربازی و از اون سورتمه ها سوار شده بودیم؟ تو خیلی ترسیده بودی و وقتی پیاده شدیم تا دو روز خوابت نبرد! + میدونی چیه؟ من اصلا از وسایل شهربازی نمیترسم و فقط خواهرمه که از اونا میترسه- خب...شاید اونموقع میترسیدی روبروش وایسادم+ باشه باشه فقط به این سوالم جواب بده...میدونی من کیم؟ - تو سوجینی + خب اون کسی که باهات ازدواج کرده کیه؟ - بازم تویی سوجین گوشیمو روشن کردم و عکس سومین رو نشون دادم+ این کیه؟ - اینم تویی سوجین + میدونستم.. آهی کشیدم + متاسفانه این من نیستم این خواهرم سومینه! اون کسی که باهات ازدواج کرده خواهرمه...سومین! - نه...امکان نداره + ما خیلی شبیهیم و کسی نمیتونه مارو از هم تشخیص بده - نه نه نه.... اون سوجینه مگه اینکه....تو سوجین واقعی نباشی + چی؟ چی داری میگی من خود سوجینم - عه...باشه حالا معلوم میشه گوشیشو در آورد و به سومین زنگ زد و گذاشت رو اسپیکر ~ سلام عزیزم چی شده؟ - میخوام یه سوال ازت بپرسم... میدونی اولین بار کجا همو دیدیم؟ ~ تو تاکسی - چی بهم گفتیم؟ ~ خب...یادم نمیاد عزیزم حافظه م مثل قبل نیست - آها باشه خداحافظ قطع کرد - تو میدونی اولین بار بهم چی گفتیم؟ چشمامو چرخوندم+ آرزو میکردم یادم نباشه اما یادمه که ازم پرسیدی چی شده و بعد منم گفتم هیچی و وقتی آدرسو با هم گفتیم فهمیدیم همسایه ایم - یعنی...تو سوجین واقعی هستی؟ + آره...حالا میتونم برم؟ - نه...باور نمیکنم + اگه این طوره جواب یه سوال دیگه تو هم میدم...فکر کنم اون دختری که سرشو گذاشت رو شونت هم سومین بوده - آره...فهمیدم چیشده...حالا میخوای دوباره پیش هم برگردیم؟ + نه ... نمیتونم...من تصمیمم رو گرفتم بیا همدیگه رو ترک کنیم...تو دوباره با سومین زندگی کن و چیزی بهش نگو بزار اونم غصه نخوره و منم برای همیشه از زندگیت میرم بیرون! - اما من چطوری میتونم با یه آدم تقلبی زندگی کنم؟ + الان هم فرقی نکرده فکر کن اون منم و به زندگیت ادامه بده - نه...نمیتونم اینکارو با خودم بکنم...من از اول عاشق تو شدم نه خواهرت...الانم برام مهم نیست که چه اتفاقی میخواد بیفته خودشو به سمتم کشید و....
❤😻❤😻❤😻❤
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی
پارت بعدی لطفا
خیلی باحاله لطفا هرچه زودتر پارت بعدی رو بزاری