ببخشید یه مدت نبودم.
اسیری در سرنوشت مانند ماهی ای در دریای سیاه است.
{دید شارلوت}
چشم هایم را باز کردم.وای من کجا بودم وسط دریا تو یه قایق چوبی کوچک و چمدان هایمان ربکا کنارم هنوز بیهوش بود و چشم هایش را باز نکرده بود.شک شده بودم من الان
را باید وسط دریا باشم آخرین چیزی که یادم می آید این است که ربکا با صورت متعجب به نگاه میکرد.
ربکا هم شروع کرد به وول خوردن و چشم هایش را باز کرد.و داد زد:(( وای ما کجاییم؟!!!))گفتم:((ربکا آروم باش!!!))دوباره داد زد:((الان چطوری آروم باشم یکم فکر کن ما توی یه قایق کوچکی توی یه دریای بزرگ بدون هیچ کشتی و اینکه الان معلوم نیست داریم کجا میریم چجوری آروم باشم؟))راستش راست میگفت واقعا کجا میرفتیم یا کجا بودیم شاید ما اسیر سرنوشتیم و دیگر هیچ.
شاید ما آن ماهی آزاد در دریا نبودیم نباید امیدم را از دست میدادم اما اگر از دست داده بودم چه.هیچ چیزی نمیدانستم گمراه در اعماق وجودم.پس آن زندگی ای که میگفتند چه بود؟
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)