7 اسلاید صحیح/غلط توسط: VAIROخبیث انتشار: 2 سال پیش 37 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
خب خب خب درودی نه چندان پایدار برای شما عزیزان و سلامی دوباره برای دوستان پارسال اشنایان امسال *تعظیم* ( برای موزون بودن بود..) ! همانطور که قرن ها پیش در کتیبه ای باستانی نوشته شده بود : ویپر وایرو نژاد هرگز داستانی را بدون پایان نمیگذراد ! و حداقل حداقلللل خلاصه میگه که تهش چی میشه ، و بله این همون خلاصه برای حقیقت پنهانه ! بعد از یک ساااال واوی واقعا یه سال گذشته !
اگه درست یادم باشه پارت قبل جایی تموم میشه که رزیتا متوجه هرج مرجی که در شهر جریان داره میشه ، اون از پنجره یک سایفر بزرگ رو میبینه که در حال نابود کردن شهره و همه چیز رو با خاک یکسان میکنه؛ بعد از اون رزیتا از در پشتی خونه خارج میشه و با تمام توان میدوئه تا از شهر تا جای ممکن فاصله بگیره و مارس رو به یه جای امن برسونه و وقتی این کار رو میکنه برمیگرده به شهر تا به مردم کمک کنه. اما اون نمیدونست که تنها چند دقیقه تا یک انفجار عظیم از انرژی باقی مونده.. . و درنهایت دروازه ای به بعدی دیگه باز میشه و از موج انرژی که توسط انفجار فرستاده شد مارس به داخل اون پرتاب میشه و اینجوری بود که اون به بعد سایفر ها راه میابه و خیلی طول نمیکشه که سه تا پسر بچه اون رو پیدا کنند..
بعد از اون چندین و چند خاطره از زمانی که اون سه پسر و خواهرشون با هم میگذروندن نشون داده میشه و با اخرین اونها نمایش تموم میشه.
در اون نقطه بود که خانواده پاینز متوجه میشوند چهار خواهر و برادر اونقدر ها هم خواهر و برادر نبودند. در ادامه اون ها از هزار توی ذهن میگذرند و در مرکز اون مارس رو پیدا میکنند ؛ اون ازشون دوری کرد ، همه چیز رو دیده بود و نمیدونست چیکار کنه بالاخره کسانی که به عنوان خانواده میشناخت خانواده واقعیش نبودن. اما باز هم خون نمیتونه تمام اون خاطرات خوش رو از بین ببره و تبدیل به هیچ کنه. این چیزی بود که اونا گفتند. ما در همه چیز خانواده هستیم به جز خون. و بعد از اون حرف ها ماجراجویی در ذهن مارس تموم میشه و همه ازش خارج میشن. مارس لحظه ای به می خیره میشه...احساس عجیبی داشت.. یه چیز اشنا .. خیلی اشنا . اما به هرحال ادامه دادند. حالا تنها چیزی که مونده بود پیدا و درنهایت نابود کردن ترایتور بود. اما چطور ؟ خب خیلی راحت ، خیلی راحت و احمقانه ، خیلی خیلی احمقانه. اینکه هر چهار سایفر انرژی خودشون رو ازاد و ترکیب کنند.
در نتیجه ترکیب هر چهار قدرت به عنوان یکی ، باعث یه توهم برای ترایتور میشه که شخصی قوی ، خیلی خیلی قوی و جدید و عجیب توی این بعد وجود داره که قبلا نبوده و خب کیه که از یه تهدید احتمالی یا حتی یه متحد قوی چشم پوشی کنه ؟ نا گفته نمونه که اونا اونقدرا هم احمق نبودن قبلا نقشه ی پشتیبان هم داشتند ، اونا فورد رو به همراه استن فرستاده بودن به جایی که انجمن ابعاد بودن تا بهشون هشدار بدن و کمک بخوان و از طرفی هم می به بعد سایفر ها رفته بود تا سایفر ها رو برای کمک راضی کنه. بعد از چند دقیقه صدای خنده ای میپیچه ، برای یه لحظه .. فقظ برای یه لحظه فکر کردم که وای ! این دیگه کیه ؟ و اینجارو ببین اینا همون بازنده های قدیمی ان !. اوه نگاه کن اخه چهار تا سایفر احمق و دوتا بچه چیکار میخوان بکنن ؟ با هم مهمونی چای برگزار کنن ؟ یا اومدین خواهش کنید که زندتون بزارم ؟
تو امروز همینجا نابود میشی و کسی که باید برای زندگیش التماس کنه تویی ! . این حرفی بود که اونا زدند. ترایتور خندید و بعد جرقه ای از انرژی در دستانش جمع کرد و پرسید ، و دقیقا تنهایی میخواین چیکار کنین ؟ . ترایتور بهشون خندید ، این اولین اشتباهش بود. اون ها رو دست کم گرفت ، این دومین اشتباهش بود. و در نهایت فکر کرد که اونا تنها هستند. این اخرین و بدترین اشتباهی بود که انجام داد. چون در اون لحظه انفجاری از انرژی به ترایتور برخورد کرد. یک قطره از مایعی گرم از صورتش چکید. خون. و بعد اون ارتشی بزرگ از سایفر ها و انجمن ابعاد رو دید که اماده برای جنگ بودند. و اون لحظه اون چیزی جز خشم احساس نمیکرد. پس به من پشت میکنید ها ؟!؟ تقاص این کارتون رو پس میدید !!. بعد از این جمله بود که هرج و مرج واقعی شروع شد.. . ترایتور موجواتی از ابعاد دیگه به عنوان ارتشش احضار کرد و به مقابله برداخت. درحالی که ترس و وحشت و خشم در هوا ساکن بود تنها ده نفر باقی مانده بودند. ترایتور ، خانواده پاینز ، چهار سایفر و می.
همه رو در روی هم ایستاده بودند. تنها چند لحظه تا تعیین سرنوشت هزاران زندگی باقی مونده بود. می به همراه چهار سایفر دیگه کنار هم استادند و ترایتور هم اماده بود ، هر دو گروه از سایفر ها شروع به جمع کردن انرژی خودشون در نقطه ای کردند. خانواده پاینز متعجب شدند ، فورد متعجب بود ، جمع کردن انرژی .. با این مقدار و این شدت از ناپایداری باعث یه انفجار خیلی خیلی بزرگ میشه. خانواده سایفر روشون رو به اونا کردند. و دقیقا به همین دلیله که شما ها باید از اینجا برید. از اینجا برن ؟ بعد از این همه چیز ؟ این همه اتفاق ؟ عسلیا شاید ولی اون دو برادر نمیتونن فقط بزارن و برن ، اونا با ازاد کردن این انرژی حکم مرگشون رو امضا کردند ! . اما سایفر ها منتظر موافقت اون ها نبودند. مارس جلو رفت و لبخند زد . خداحافظ. این قبل این بود که همه چیز سفید بشه و دنیا در سکوتی کر کننده فرو بره. اخرین صدایی که شنیده شد هق هق گریه بود.
و همه ی این اتفاقات مربوط میشه به چندین و چند سال قبل..
( ناظر محترم کسانی که این داستان را میخوانند از قبل باخبر هستند از کلمات و میزان خشونتی که وجود داره لذا خواشمندم عدم تائید نکنید )
7 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
7 لایک
اقا یه سوال الان این تموم شد ؟
تقریبا ازت ناامید شده بودم برای همین چکت نمیکردم و اکنون پشمانم ریخته از اینکه زنده ای😐😂😂😂😂
که رزیتا
من:کی هس؟
چیه انتظار داری از یه سال پیش یادم باشه؟
همون ولی محترمه ، دوشیزه مکرمه مادر ( تقریبا ) مرحومه مارس هستند
عجب
بخدا اگه منو یادت رفته باشه...
اونقدرام حافظم مثل ماهی نیسااا
شکر
فکر کردم رفتی کلا از بیت لند دلم تنگ شده بود برات بخدا
مدرسه چطوره؟ :")
من ک از دم ت.ر زدم تو همه امتحانا...
هی مدرسه هم بد نیست پشت سر هم امتحان میگیرن ول کنم نیستن از اون ور معلم چون بچه ها غایبن منفی میزاره چندتا مدرسه رو گاز زدن و .. خلاصه که ما هم اوضایی داریم
وای حق
خدایا ببین مام هرروز خدا امتحان داریم
فردام باس برم امتحان بدم از همه درسا تستیه
یه امتحانمو ۱۳ شدم یکی دیه ۱۳ و نیم اون یکی ۱۴ و نیم...وضعیت بدی دارم خلاصه
امروز بس ک از فش.از مدرسه گریه کردم الان چشم میسوزه :"))))
بالاخره تابستون هم میرسه راحت میشی برا سه ماه
نه بابا
ما تابستونم یه ماهشو باید بریم مدرسه -_-💔
خب دو ماه -_-
هعی...
اوا تو که زنده ایییییی
خو پس برو فراموش نکنو بنویس🗿🗿🗿
خیلی وایب فردوسی رو میدی بهمممم😂😐
خوب است خوب است!
نگا تو بعد یک سال تست ساختی اونوقت من هنوز اکانتم داره خاک میخوره🗿میخوام یکم فعال باشم اما نه ایده دارم نه حوصله =|
امیدوارم دوباره نری صد سال دیگه برگردی🗿وگرنه اگه این کار و بکنی با تبر میام بالا سرت
آه ای بزرگوار مهربان ! والا حضرتا ! ما را عفو کنید !
باشه ای بنده من!!
بنده چون خیلی مهربانم تو را عفو میکنم و به تو یک فرصت دوباره میدهم و خواهم داد
مدل داستان نویسیت خیلی خوبه:-: مثل کتاب عه ولی کتابی نیست:-:
عالی
تشکر تشکر !
یا پشم آیا اکیپ محو شدگان کم کم میخوان برگردن ؟.___.
خوش اومدی🤝
الان چند سالته؟.____.به میانسالی رسیدی؟؟.___.
هو هو بله فرزندم پیغمبر شما ویپر وایرو نژاد روح سرگردان حال به 100000 سالگیش رسیده !
خیر سرم قرار بود یکم محو باشم....
خب پشمانم از اینکه برگشتی ریخت ولی دلم برات تنگ نشده بود:| دروغ جرا:|
خوب است خوب است