
این داستان : چرا قیمه ها رو میریزین تو ماستا ؟؟
امروز . . . یک روز مسالمت آمیزه ؛ در اصل امروز "قرار بود" یک روز مسالمت آمیز باشه. -مگه کری ؟! گفتم قالب کیک رو ول کن! +نه انگار تو زبون آدم حالیت نمیشه مگه نه چهار چشی ؟ -نه تو انگار تنت میخاره زنیکه بادمجون!. بله همونطور که گفتم ، مسالمت آمیز. -ESTJ!! ENTJ!! ESTJ!! ENTJ!! ؛ بله مثل دیوونه ها اسم همدیگه رو برای 10 دقیقه صدا میزدند و بالاخره به سمت یکدیگر یورش بردند.
Esfj که مونده بود چیکار کنه تا این دو نفر متوقف بشوند ، ناچار یه جعبه شیرینی رو تا بالای سرش بلند کرد و گفت : بیاین شیرینی بخورین شاید آروم شدین! . سپس ناگهان گلدانی پرواز کنان به سوی او رفت و جعبه ی شیرنی ها را پخش زمین کرد. Istj کراواتش را کمی شل نموده ، عینکش را تنظیم کرده ، سپس ساعت خود را چک و با خونسردی خاصی به سمت آن سه قدم برداشت. -شما ها دارین من رو وارد تایم اضافه کارم میکنید.. . چشمان او ناگهان برقی زد و با سرعت عجیبی به سمت آن دو هجوم برد.
Entj بانگ نبرد سر داد: گروهان حمله کنید! . Intp از طبقه ی بالا ، با بی حوصلگی محلول منفجره ای را به سوی حال پرتاب کرد. Infj سریع تدبیری می اندیشد و چوب دستی خود را بلند میکند. +وینگاردیوم لِویوسا ! . و ظرف رو به بیرون از خونه پرت کرد. بعد از آن Intj پدیدار گشت ، در دست او چوب دستی ای نمایان شد که انگار از کشوی Infj کش رفته بود. -براکیابیندو! . +پروتِگو! . Entp که تازه از دست به آب بیرون آمده بود با برقی در چشمانش ، شئ ای توپ مانند از جیبش بیرون آورد : چاریزارد ! من تو رو انتخاب میکنم! . Estp تازه متوجه دعوا شده بود و جلو او آمد و گفت: بازی بازی منم بازی !
Entp نگاهی به او کرد و گفت : چی باعث شده فکر کنی میتونی شکستم بدی ؟ . او عینکش را برداشت. . . +داته کیمی یو آیمو. و این شروع جنگی بود که قرار نبود تا مدت ها پایان یابد. -همین لحظه هاست که زیبا ترین مفهوم را دارا هستند. آخر چه نقاشی ای زیبا تر از مفهوم عشق و نفرت ؟. آری Isfp از دور نظاره گر همه چیز بود و با آرامشی خاص برشی از آن را بر روی بوم به تصویر میکشید ؛ تا یاد آور این باشد که او میتوانست چیزی را تغییر بدهد ... اما نخواست.
Istp که تازه از خرید برگشته بود با باز کردن در تازه متوجه فاجعه ای شد که در نبودش رخ داده بود. لحظه ای همانطور ماند... +خیلی خوب همینه ، دیگه تموم شد. و در را بست و از آن شهر رفت تا جایی دیگر با آرامش زندگی کند . . . دور از اون احمقا. دیری نگذشت از آن نبرد که Enfp هم خود را نمایان کرد. پوزخند عجیبی بر لب داشت و حس حال عجیبی به محیط اطراف میداد. این تا حدی بود که همه برای لحظه ای از جنگ خود درنگ کردند؛ ناگهان او دستش را به دست دهانش برد و آن را گاز گرفت. -همه فرار کنین !!.
صدای وحشت مردم همه جا را در بر گرفته بود. همه برای حفظ جانشان فرار میکردند. در آن لحظه بود که قهرمانی برخاست. مردی با مو های سیاه پا به میدان گذاشت. -Enfj ؟! چرا شکل شمشیرت عوض شده !؟ . شخص نام برده ، با نگاه جدیدی چشمانش را باز کرد ، نفس عمیقی کشید و چیزی زیر لب زمزمه کرد. +تنفس خورشید . . . فرم اول.. . و رقصی از شعله ها پدیدار شد. . . . . . . . . . ... . دقایقی بعد. Infp و Isfj از تنها چهار دیواری ای که از خونه باقی مانده بود بیرون آمدند و پشت سرشان هم پودر شد. Esfp از دور نمایان بود که نور هایی از ناکجا آباد موعود رویش متمرکز شده بودند و میکروفون دستش بود : میگن خورشید پشتش به ماست ( پشتش به ماست) کوها ستون زمینن کوه نباشه زمین اصلا از بین میره... Infp پلک هایش را مالید ، کمی مکث کرد و گفت : چه اتفاقی داره میوفته..؟ Isfj گوشی اش را برداشت: الو 110 ؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
وای جوری که مردم دنیا کریسمس جشن میگیرن ما وسط امتحانات نوبت اولیم
وای من مردم😂😭
در ضمن
It's not Wengardiom Leviosa, It's LeviOOsa😂😭
مبارکههههههههههخهخههه
آیا زنده ای؟
ناامیدکننده میشه اگر قبل از مامانبزرگت ب.م.ی.ر.ی
حوصلم سر رفته
تولدت مبارک
تولدت مبارککککک 🥳🍓🍰🎂💗
من هنوز زنده ام !
یاح
خاله الی مجدد از گور برگشت
چه خبر داداش ؟
زندگی چجور میگذره ؟
خاله الییییی
هورا من entj ام
تو چرا باز تایپ عوض کردییی
تایپ بدبخت من، هیچجا نیست
مگه تایپت چیه ؟
Istp