
این داستان پایانش رو به قدری دوست دارم ک دلم میخواد از پارت چهار بپرم و پارت آخر رو بزارم... )))🤌
مستر کیم به همراه زن جوان و مشکی پوشی که قدم های مطمئن و مصمم برمیداشت به حیاط عمارت رفت.. مردی قد بلند با لبخندی سرشار از رضایت کنار کالسکه ای وایستاده بود.. مرد آلبرت نام داشت. +سلام "آقای کیم" تهیونگ با قیافه ای پوکر پاسخ داد: نیشت رو ببند ، آلبرت. دو مردِ سرسخت و راسوکار مملکت که با هم بخاطر موضوع بچهگانه ای کشمکش داشتن همیشه وقتی اسم هم رو میگفتن که قسط طعنه بهم رو داشته باشن. آلبرت با پوزخندی گفت: باز چه دسته گلی توی دربار به آب دادی. کیم تهیونگ بدون نگاه کرد به آلبرت سوار کالسکه شد و گفت: اون ها باید تمام کار رو به من بسپارن. آلبرت و کیم تهیونگ به مسا دربار حرکت میکردن ؛ تهیونگ برای انجام پروژه ی خیلی مهمی درخواست مسئولیت کامل رو میخواست..اون فردی خودسر بود ک عقیده داشت تنهایی کار هارو بهتر انجام میده و باید رئیس هر پروژه ای ک بهش مربوط میشه باشه تا کار به نحواحسن انجام بشه . اون باید فداکاری ای از خودش بین افراد دربار نشون میداد تا بتونه دوباره اعتمادشون رو جذب کنه اما دیگه همه کیم تهیونگ رو میشناختن. + ما فرد قابل اعتماد تری میخوایم! این جمله رو فردی بنام والتر کارپنتر، معاون اجرایی رئیس جمهور روسیه به زبان آورد. جئون جونگکوک تقریبا نزدیک ترین فرد به تهیونگ بین افراد دربار این جمله رو این طوری تفسیر کرده بود: تو باید ی فرد تاثیر گذار بفرستی و بزاری بجات براشون سخنرانی کنه و اون هارو راضی کنه!
کیم تهیونگ پاسخ داد: فهمیدم کی اینکار رو انجام بده! و بدون توجه به فریاد های جونگکوک ک میگفت کی، از اونجا دور شد . آرو امروز رو اختصاص داده بود به گشت و گذار توی عمارت، از جمله دستشویی هارو چنان با دقت نگاه میکرد ک انگار میخواست آپولو هوا کنه. او به تنها کتابخونه عمارت ک اتاق وسیعی بود رفت و کمتر از پنج دقیقه با خمیازه ای از اتاق خارج شد و حالا تنها جای باقی مونده از عمارت ، حیاط جلویی بود. بعد از اندازه گرفتن ده ها چمن با خط کش چوبی مخصوص تهیونگ ( ک البته آرو برای برداشتنش هیچ اجازه ای نگرفته بود) از زمین بلند شد و به سمت در رفت. درحال تماشای طرح های چوبی بر روی در بود ک نگهان در باز شد و مستقیم خورد توی کَلهش . آرو سریع چشماش رو بست و با دستش سرش رو دست میکشید و زیر لب گفت: مزاحم ک!!ثا!!فَت . وقتی چشمهاش رو باز کرد با هیکل بزرگ و عضلانی ای در ده سانتی خودش مواجه شد؛ سرش رو بالاتر برد و چهره جدی تهیونگ خیره بهش رو دید.
+ اع..س-سلام . _ خط کش من دست تو چیکار میکنه؟ آرو نگاهی به خط کش انداخت و گفت: میخواستم بدمش به شما. _ روی لباست ی چیزیه. آرو دستش رو روی لباسش کشید و علف روی لباسش رو برداشت و تهیونگ پرسید: داشتی با خط کش من علف هارو اندازه میگرفتی؟ + چ-چی؟ نه..یعنی آره. _ دفعه ی بعد بددن اجازه چیزی از اتاقم برندار. + باشه بابا حالا چیبود ی خط کشه دیگه.. و با نگاه معنا دار کیم تهیونگ حرفش رو عوض کرد و گفت: چشم. کیم تهیونگ به سمت در عمارت رفت و گفت: دنبالم بیا، کارت دارم. آرو پشت سرش رفت و گفت: چ کاری؟ + باید بری دربار سخنرانی کنی. _ چیی؟ + ی سخنرانی ای ک تحت تاثیر قرارشون بده. _ درمورد چی؟ + و باید بهشون ثابت کنی ک باید کار رو به من بسپارن. _ درمورد چییی؟ + اصلا گوش میدی چی میگم؟ _ آره آره.. درمورد چی؟ تهیونگ صداش رو بالا برد و گفت: بسته دیگه..مخم رو خوردی؛ ساعت سه بیا اتاقم بهت توضیح بدم..درضمن خط کشم رو هم بیار. آرو با شنیدن جمله ی آخر زیرلب گفت: خَسیس. کیم تهیونگ سرش رو برگردوند و گفت: چیزی گفتی؟
آرو روی تختش دراز کشیده بود و به ساعت قدیمی کنار تختش خیره شده بود و منتظر بود ساعت سه بشه. 2:56 2:57.... و بلاخره 3:00 بلافاصله از تخت بلند شد و به اتاق تهیونگ رفت.. در زد و وارد شد . کمی به اطرافش نگاه کرد تا رئیس عجیبش رو پیدا کنه. جلوی آینه درحال شیو کردن صورتش بود و با دیدن آرو اولش هول ولی درکمتر از ۲ ثانیه قیافه ی خونسرد همیشگیش رو گرفت و گفت : چقدر زود ساعت سه شد.. برو اونجا بشین الان میام. آرو باشه ای گفت و روی مبل نشست.. روبه روی مبل میز گرد و ی مبل دیگه بود؛ مبل بوی قهوه و شکلات میداد آرو حسابی گشنهش شده بود. بعد از پنج دقیقه تهیونگ امد و روی مبل روبه رویی نشست و شروع کرد به توضیح دادن:[ بعد از پایان گرفتن جن!گ جهانی دوم، شوروی و آمریکا درحالی ک دو دشمن سرسخت هم بودند به صورت دو قطب قدرتمند در جهان مطرح شدند. هردو کشور ذخیره ی بم!ب های اتمی شان رو افزایش دادن و با پرتاب ماهواره ی اسپوتنیک نشان داد شوروی مجهز به پیشرفته ترین فن آوری جهانه؛ این برنامه فظایی بسیار پنهانی و محرمانهست..قراره چیزی بسازیم ک باهاش به کره ی ماه بریم! + وااو، تاثیر گذار بود؛ حالا من چیکار کنم. _ توباید...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعد کیه فرزندم؟
امروز!
اوه چه عالی
زود زود زود بزار تا به پارت اخر برسی
عالی بود...مثل همیشه
ولی وایبی که داستان هات بهم میدن >>>>
وویی؛)))✨️🌸
منتظرممم
خانه ی جدیدم بزار زود💛
عرررررر عالی بوددددد❤❤❤❤
عالی بود 💛
🌸✨️؛)
خیلی خوبه ،مشخصه داستان قوی ای داری 💜
مرسی💙✨️