ادامه داستان...هوا تاریک شده بود داخل کوه بودیم یک فرورفتگی بزرگی توی کوه پیدا کردیم به پای غار نمیرسید ولی برای یه شب موندم خوب بود همونجا استراحت کردیم صبح که شد مارکوس نبود با استرس بلند شدم و به بیرون رفتم فاصله ی خیلی کمی تا پرتگاه به سمت دره داشتم ولی خواب الود و وحشت زده به بیرون رفتم همان حال نزدیک بود پرت شم ولی دستی از پشت گرفتتم مارکوس بود به شوخیگفت=میخواستی خودتو پرت کنی؟)گفتم=چرا یهو میری؟)گفت=نرفتم وسایلام داخله.)به داخل نگاه کردم گفتم=خب ندیدم!)گفت=هح..ولی نگرانم بودی!)گفتم=بیشتر ترسیدم!)
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
14 لایک
واقعا اون مردا کی بودننن زطفسسسسطسشسچیب
مشخص میشه😂👍
گیلیلیلیلیلیلیل
....مرسی
عالی
تنک
عاااالیییی بود لطفا پارت 10رو هم بزار
حتما