
سلام سلام.بالاخره برگشتم.واقعا معذرت میخوام امتحانای ترم شروع شده بود وقت نداشتم. امیدوارم از این پارت خوشتون بیاد
اخه این پارکه اینجا چیکار میکنه؟! تهیونگ نگاهی به جیمین انداخت و با خوشحالی باهاش دست داد. و بعد هم با دختر بغل دستش دست داد. نگاهش به من افتاد . انقدر بدم میاد اینشکلی بهم نگاه میکنه. لبخندی زدم و گفتم: فکر نمیکردم اینجا ببینمتون آقای پارک. به وضوح شنیدم که دختر بغل دستش گفت: عزیزم میشناسیش؟ اه اه! جیمین دهن باز کرد تا چیزی بگه اما خودم زودتر دست به کار شدم.+ من کیم جه هوآ هستم نقاشی های تو گالری هم کار منه. شرط میبندم اگر اجازه میدادم خودش حرف بزنه میخواست بگه این کارمندمه! لبخند دختر رو دیدم که بهم گفت: منم میا هستم نامزد آقای پارک+ خوشبختم. میا: همچنین. بیا نمردیم و اسمشو فهمیدیم من که تو خماری اینکه ایشون کی تشریف دارند مونده بودم. هانا: خب بچه ها نظرتون چیه بریم دوچرخه سواری؟
نگاهی به هانا کردم و با لبخند سری تکون دادم . بقیه هم موافقت کردن. آروم کنار هم راه میرفتیم. این هانا هم خداییش کم لطفی نکرد اومد کنارم وایساد و مشغول حرف زدن شد. هانا: نگفته بودی جیمین رو میشناسی + تو هم نگفته بودی دوست نامزدت اونه! هانا: خب من از کجا میدونستم تو میشناسیش + خب پس منم از کجا میدونستم تو جیمین رو میشناسی.هانا: یاااا جه هوآ. چرا اینجوری جواب میدی؟! + خب چی بگم!؟ هانا: اصلا ولش کن چه خبرا؟ + سلامتی.هانا: دانشگاه نمیری؟ + نه دیگه فعلا نقاشی میکشم.هانا: راستی گفتی نقاشی هاتو جیمین میخره. ماجرا از چه قراره!؟ + وقتی جوون بوده با بابام آشنا میشه گالری روبا، بابام شریکی میخره. بابای منم کم لطفی نکرده گفته دخترم تنبله بلند نمیشه کار کنه ولی نقاشی رو دوست داره ولی از اونطرف هم دوست نداره نقاشیش رو جای دیگه به نمایش بزاره. دیگه قرار بر این میشه که نقاشی های منو میزارن گالری و بابام به اسم اینکه اینجا برای خودشه باهام حرف میزد.
تا چند وقت پیش که فهمیدم موضوع از این قراره. البته الان کل گالری برای جیمینه و اون واقعا نقاشیامو تو گالریش میزاره و تو شرکت هم با بابام شریکه! هانا: اوه چه داستانی! ،حالا تو هم گالری میری؟ + این آقا گفته برای اینکه ثابت کنی تنبل نیستی بیا گالری منم میرم اونجا بعضی اوقات هم با مشتری ها حرف میزنم. + تو آخر با غرورت کار دست بقیه میدی.خنده ای کردم و به روبه روم که ایستگاه دوچرخه سواری بود نگاه کردم. هرکدوم از بچه ها سمت دوچرخه ای رفتن و سوارش شدن فقط جیمین و میا زوج خوشبخت و چندش سوار دوچرخه دوتایی شد. اخه این کارا چیه. والا اصلا به این پارک نمیخوره از این کارا بلد باشه~~~~ از در رستوران بیرون اومدیم نگاهی به ساعت مچی دستم انداخت ساعت ده بود. دیگه باید کم کم میرفتم.نگاهی به هانا انداختم + خب من دیگه باید برم ._باشه یادت نره باید حتما سه شنبه بیایا+ حالا با مامانم صبحت کنم بهت خبر میدم. _ یا راضیش میکنی یا راضیش میکنم. + خب بابا. بعد از هانا از تهیونگ هم خداحافظی کردم+ خوشحال شدم از دیدنتون شب خوش. تهیونگ در جواب سری تکون داد
از جیمین و میا هم خداحافظی عادی کردم و به سمت ماشین رفتم. بعد از رسیدن به خونه کفاشمو در آوردم و وارد خونه شدم. چراغ ها خاموش بود و فقط چراغ کوچیکی کنار شومینه روشن بود و مامان مشغول کتاب خوندن بود. اروم به سمتش رفتم و سلام کوچیکی کردم بعد از نشستن کنارش دوباره مثل همیشه سوال پرسیدنش شروع شد_, خوش گذشت؟ + اره خوب بود. _ کیا بودن؟ + هانا با نامزش که از قصا دوست نامزدش همکار بابا یعنی همون پارک جیمینه با نامزدش اومده بود. _ پس اونحا تو فقط کسی رو نداشتی+ متاسفانه بله. خنده الکی کردم و روبه مامان گفتم+ شوخی کردم. اما هانا با همین جمع امشب، میخواد بره جزیره ججو هانا منو محبور کرده بیام پس فردا میخوان برن یعنی سه شنبه چیکار کنم؟ برم؟ نرم؟ _ هرجور خودت دوست داری؟ + واقعا حوصله ندارم برم. _ شاید برات بد نباشه+ اما نمیخوام تو جمعشون احساس غریبی میکنم _ هرجورد خودت دوست داری.+ فعلا خوابم میاد بعدا راجع بهش تصمیم میگرم من میرم بخوابم فعلا_ شب خوش + شب بخیر . به سمت اتاقم راه افتادم بعد از عوض کردن لباسام رو تخت ولو شدم در کسری از ثانیه در تاریکی فرو رفتم.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
فیلم از جزیره ججو ساختن
عالیه ادامه بدهههههها
عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
بییییییییییییییییییییییییییی نظیییییییییییییییییییییر
عالییی بود 💜 پارتتت بعدییی
عالییی
عالیییی.توروقران پارت بعد تا سه روز دیه بیادد
عالییییی