رمان انتظاری برای پایانP4
+باشه از اول میگم...یه روز مثل همیشه مامان و بابام داشتم اوعد(برعکس) میکردن.بابام تسم(برعکس)بود و داوم ردخم(برعکس)مصرف کرده بود و اصلا تو حال خودش نبود.اون روز بابام مامانمو تا سر حد مرگ میزنه.مامانم زنده میمونه و ممیره به بوی فرندش میگه.بوی فرندش هم مافیا بوده.به ادماش میگه بابامو نشکب(برعکس).بعد از گرم(برعکس)بابام پلیس تشخیص نمیده کی کشتتش.مامانم نمیگفت ادمای بوی فرندش بودن.مامانم با اون مافیا ازدواج میکنه و بچه دار میشن.اونا یه پسر به دنیا میارن.اسمش جانگ هوسوک میذارن.منو هوسوک خیلی با هم خوب بودیم.بابای ناتنیم از من به شدت متنفر بود و فقط هوسوک و مامانم رو دوست داشت.اما یه روز مامانم رو جوری میزنه که میمیره.بعد هم دسج(برعکس)و مدارک جرم رو هم میسوزونه.هوسوک که فقط باباشو دویت داشته باهم از خونه میرن.منم اون موقع سال اخر دبیرستان بودم و تا پایان سال هم چیزی نمونده بود.همچنین از مامان و بابام خونه و مقداری پول بهم به ارث رسیده بود.ولی خیلی کم بود و فقط در حد زندگی روزمره بود.پدر ناتنیم هم یه برادر ناتنی داشت.من اون زمان ها هوسوک که تنها کسی بود که دوسش داشتم و بابام و مامانم و پدر ناتمنیم رو از دست داده بودم(یعنی مامان و باباش که مرده بودن هوسوک و پدر ناتنیش هم ولش کرده بودن).منم رفتم کار کنم که پول دانشگاهمو بدست بیارم.رشته شیمی رو انتخاب کردم.وقتی سال اول دانشگاه بودم میرم پیش یکی از میفیا ها برای کار.رئس باند از من خوشش اومد.قرار شد من براش مواد درست کنم و اسلحه قاچاق کنم و اونم هزینه دانشگاه و خورد و خوراکم رو بده.من تو این سه سال دانشگاه براش کار کردم و سوگولی رئس شدم.رئس بعد سه سال(همون سه سالی که براش کار کردم)میمیره و تو وصیعت نامش مینویسه من جایگزینش باشم.من بعد از جایگزین شدن همه ادمای اونو ادمای خودم میکنم و یه باند مافیا جدید میسازم.بعد چند ماه خبرش میاد که برادر ناتنی پدر ناتنیم،پدر ناتنیم رو میکشه.همون موقع ها بود که میفهمم هوسوک بعد از مرگ مامان از من متنفر میشه.پلی بدترین قسمتش که به تو مربوط میشه اینه که برادر ناتنی پردر ناتنیم میشه بابای تو.یعنی بابای تو بردار ناتنیش رو میکشه.یعنی بهتر بگم بابات عموی ناتنیت رو میکشه.۳ سال قبل از به دنیا اومدن تو عموت با خواهرت خیای صمیمی میشه و اون موقع هم خواهرت خیلی بچه بوده.عموت به خواهرت به دروغ میگه مامان و بابات یکی رو کشتن.وقتی بابات این رو میفمه میاد پدر ناتنیم رو میکشه.چند روز پیشم که خواهرت مامان باباتو مکشه.حالا هوسوک میخواد از تو انتقام بگیره.منم برای محافظت از تو،تورو دزدیدم...اینم داستان من.
قطره اشک سردی روی گونم چکید.بدون اراده خودم بغلش کردم._ببخشید که ازت خواستم از زندگیت برام بگی...سانمی یکم به خودت بیا.مثلا تو رو دزدیده.این چه کاریه میکنی اخه؟ولی خب پسر ناتنی عموی ناتنیمه😐😂.ولی چرا هرموقع بهش نزدیک میشم قلبم تند میزنه؟و به معنای واقعی ضرب المثل قلبم ریخت رو تجربه میکنم🙂💔
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
23 لایک
چقد خر تو خر شد اصن نفهمیدم چیشود ولی واقعااااااااااا عالللللللللللللللی بود
😂😂خودمم داشتم مینوشتم یه لحظه هنگ کردم😂
میسی:)♡
عالی بید^-^
فالو:فالو🫂🌱
پارت بعدء
هیچ ایده ای واسه پارت بعد ندارم که چی بشه
میتونی یکم راهنماییم کنی؟
یکم فک کنم ی ایده پیدا میکنم:")
ممنون
خاهش:*)
عرررررررر عالی بود😀🍓
مرسیییییییی:)))))))))))
عااااالیییی بییییددددد
ممنون
♥
🦊🧡