
این پارت دفعه های قبلی منتشر نشد و تو صف موند امیدوارم منتشر بشه تو کامنت های پارت 17 براتون گذاشتم ولی خب دوست دارم تو تستچی هم باشه... ناظر بنشر♥
ارو ویو:داشتم با هوسوک حرف میزدم که گفت:چقدر بو.کس بلدی؟ من:نمیدونم متوسط هوسوک:ی چند تا نشونم بده من:باشه و چند تا ضر.به با پا به بوکس زدم کههه کوک:واوووو چه خوب بلدییی من:ممنون کوک:اماده شو من:چی؟ کوک:میگم اماده شو میخوام با هم مسابقه بدیم من:عااا باشه من اماده ام کوک:منظورم دستکشاتو کن دستت من:بدون دستکش یاد گرفتم کوک:مگه داریم؟ خب حالا صبر کن من بپوشم الان میام ذهنم:شانس اوردی من:حرف نزن بعد کوک اومد شروع کردیم اون ضر.به میزد و منم به راحتی میگرفتم فکر کنم لولم بالاعه بعد خودم ضر.به هارو کامل و حرفه ای میرفتم ولی وقتی بهش نزدیک میشد نیرو رو کم میکردم که آس.یب نبینه هوسوکم همینجوری که نشسته بود داشت بهمون نگاه میکرد... کوک:بسه دیگه من:اره بسه کوک:چند وقته تمرین میکنی؟ من:😨نمیدونم یعنی تقریبا 5سال. جین:بچ ها بیاین بالا بسه دیگه من و کوک و هوسوک:اومدیممم
جلو جلو رفتم که دیگه سوال پیچم نکنن کوک:هیونگ ینظرم ی چیزی رو داره قایم میکنه هوسوک:چی مثلا کوک:نمیدونم وقتی ازش پرسیدم چند ساله کار میکنی رنگش پ.ر.ی.د هوسوک:ای بابا چقدر گیر میدی بیخیال حالا.بریم بالا ذهن ارو:کاش اینقدر تابلو نمیبودی من:حرف نزن میگم. من:داداشیییی تهیونگگگگگگگگ تهیونگ:یااا چخبرته بله من:حوصلم سر رفته تهیونگ:تو که الان از تمرین اومدی من:میدونم اخه کاری ندارم حوصلم سر رفته تهیونگ:لان شبه برو بخواب از فردا دیگه وقت سر خاروندنم نداری من:ایششش باشه. رفتم و ی دوش 2دقیقه ای گرفتم.بعدش ی برنامه برای فردا چیدم و لباسم رو اماده کردم بعد یکم کتاب خوندم ساعت1:54 شب بود حالا کجا بخوابم؟ خوبه همه اعضا خوابن ولی خب منکه خوابم نمیاد
پس رفتم و اون اطراف یکم گشتم اتاقی که تهیونگ گفت روهم دیدم ولی خب قفل بود از تراسی که توی حال بود به حیاط رفتم تاریک بود یکم سوزم داشت سریع اومدم تو و کتم رو انداختم رو شونم دوباره برگشتم به حیاط خواستم برم که یسری پله گوشه راست تراس دیدم کنکاو شدم و ازشون رفتم پایین به ی در میرسید روی در شاخه های گل بود که نشون میداد خیلی وقته کسی اینج نیومده یکم هم خاک گرفته بود شاخه های گل رو اروم باز کردم و قفل در رو دادم بالا بعد از ت.ر.س اینکه صدای قیژ بده و یکی بیدار بشه در رو اروم هل دادم داخل خیلی تاریک بود پس چراغ قوه گوشیم رو روشن کردم و جلو رفتم (جون ج.ر.ا.ت رو برم نصف شبی)روی زمین یسری چیز ریخته بود که زنگ زده بود کلید برق رو پیدا کردم و برق رو روشن کردم و...
متوجه شدم اینجا ی سالن ت.ی.ر اندازی بوده مه چند ساله کسی اینجا نیومده دست بکار شدم و همه جارو مرتب کردم گ.ل.و.ل.ه های ریخته شده رو جمع کردم و خاک هدف هارو گرفتم ساعت 3:28 بود جدی جدی یکی دوساعت گذشته؟ دیگه کارم تموم شده بود خیلی دوست داشتم تمرین کنم حتی ت.ف.ن.گ هارو هم مرتب کرده بودم و پُرشون کرده بودم ولی خب صدا خ.ف.ه کن(از اونایی که روی ت.ف.ن.گ ها میذارن و صدا نمیده اسمش رو نمیدونم فکر کنم همین بود) میخواست وگرنه بیدار میشدن موبایلم رو برداشتم و اومدم برم که پام خورد به میزی که اونجا بود و ی تیکه فلز با صدای ب.د.ی افتاد زمین یکم صبر کردم اخیش شانس اوردم کسی بیدار نشد با دو رفتم بیرون کههه
صدای یکی اومد یونگی:صدای چی بود؟؟ وای خدا شانس رو برم اخه چقد خوابش سبکه خیلی زود شاخه هارو همونجور که بودن پیچیدم و قفل در رو زدم وای خدا دفترم جا موند(همونی که توش آه.نگ هاش رو مینویسه)ولش کن فردا برش میدارم سریع رفتم تو حیاط و چراغ قوه ام رو روشن کردم که یونگی با قیافه خوابالو اومد یونگی:ارو صدای چی بود من:از اینجا بود یونگی اطراف رو ی نگاهی کرد یونگی:من چیزی ندیدم بیا بخواب فردا باید 6 بریم تمرین من:باشه و خودش رفت دوباره بخوابه منم رفتم تو کتم رو گذاشتم روی میزم حالا کجا بخوابم؟؟؟رو مبل دراز کشیدم ساعت 4:07 بود که خوابم برد.پرش زمانی ساعت5:47ارو ویو:از خواب پ.ر.ی.د.م وایی خواب موندم عه کم وقت دارم پس ولی هنوز هوا تاریک بود باید لباس میپوشیدم از جام پاشدم و خب اعضا رو هم باید بیدار میکردم اول خودم اماده شدم وایی الان دیر میشه کههههههههه
ادمین:کات کن کارگردان:چه عجب یبار غ.ر نزدی ادمین:خیر من بچه خوبیم کارگردان:خیلیییییی نویسنده:چرا کل کل میکنید بسه خب بگید به نظرتون داستان رو ادامه بدم؟چون قطعا تو دو پارت نمیتونم تمومش کنم هنوز شروع داستانه و راستی قرار بود بگید کدوم پارت رو 6 اسلایدی بذارم منتظرتونم.... ناظر بنشر لطفا قبلی خیلی تو صف موند حذفش کردم♥♥
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بچه ها این پارت بعد ده سال منتشر شد همونه که تو بلاگفا گذاشتم براتون
عالی بود
مرسی عزیزم♥
میشه به من 100 امتیاز بدید؟؟ 🥺
100تا زدم اومد برات؟
آره اومد مرسی