
ناظر عزیز لطفا منتشر کن،ممنون:)
این پارت خیلی خیلی باعث میشه تعجب کنید،اماده باشید}{تهیونگ ویو}اعضا اومدن پیش ما داشتم باهاش حرف میزدم،متوجه اتفاقات اطرافم نبودم،خواستم برگردم ک به ا.ت بگم برای شام باید بریم اون یکی سالن ولی با چهره او وول ک باز هم همون لباس زرد رو پوشیده بود روبه رو شدم_عا،او وول$وای خدای تهیونگ_چرا اینجوری حرف میزنی:/،صب کن ا.ت کجاس$هففف چرا برات مهمه ولش کن وای_ینی چی چرا برات مهمه گفتم کجاست؟$وای واقعا ناراحت شدم_میگم ا.ت کجاس؟{داد}$چرا داد میزنی رفت پشت راه رو_زود گمشو برو نبینمت،دوییدم سمت راه رو ته راهرو ا.ت رو دیدم دوییدم سمتش_هی اینجا چیکار میکنی+راستش من،حالت تهوع دارم_ینی چی چرا؟از کی؟+دو سه روزه حالم خوب نیست_باید بریم دکتر زود باش+نه نمیخواد من خبم_گفتم زود باش
کشون کشون رفتیم توی سالن=چیشده ته؟_عا،حال ا.ت خوب نیس میریم دکتر@مراقب باشید_باشه،تا ماشین بردمش_بشین+گفتم لازم نیسسس_بشین!،نشست منم سوار شدم+هیچی نشده ک اینجوری میکنی_دو سه روزه حالت خوب نیس,این چیز مهمیه،ما الان یک ساله ا*ز*د*و*ا*ج کردیم چرا باهام راحت نیستی؟+چی چیو راحت باشم یه حالت تهوع ساده بوده_همه چی مشخص میشه{چن مین بعد}_بزار کمکت کنم پیاده بشی+مرسی!_خب بریم{تهیونگ ویو}،وارد بیمارستان شدیم و نوبت گرفتیم،ا.ت تما اسکن ها رو داد و منتظر نتیجه بودیم
چن مین بعد}تهیونگ ویو}دکتر:خانم ا.ت بفرمایید داخل،رفتیم داخل،دکتر:خبببب+من از اولش هم میدونستم چیزی نیست،دکتر:شما به زودی صاحب یه عضو جدید توی خانوادتون میشید!+چ..چی..چیی!_من،دارم بابا میشم؟دکتر:تبریک میگم_مرسی،دست ا.ت رو گرفتم و بیرون اومدم+تهیونگ بگو داره دروغ میگههه_دروغ نمیگه ا.ت+وای تحمل خدت کم سخت بود،حالا باید باهم بشینیم بچمونو بزرگ کنیم_ت نمیدونی ولی من خیلی خوشحالم،وقتشه این خبر خوبو به همه بدیم+تو از من متنفری من از تو_دیگه خبری از این داستانا نیس+تهیونگگگ_زود باشش
+وای نمیتونم دیگ_خب اول به نامجون هیونگ زنگ میزنم_الو نامجونننن هیونگگگگگ@وا چیشده تهیونگا؟_تماسو بذار رو بلند گو،همه پیشتن؟÷آره اینجاییم_من دارم بابا میشمممم=واااا#جیخخخخخ&وایایایایاایاط÷کلییِنلینایهیابطتّتسبسفت×جیخ!@وایییییی تهیونگگ تبریک میگممم_مرسییی جیخخخ#واییییایایاایاخفسعشقتعقحشخشقسفتتفشتشفتفسفتسفنسفسحس،دارم عمو میشممممم=من یادش میدم دوچرخه سواری کنههه&وای جیخخ×جالبه_اوکی بچه ها برم بعدا حرف میزنیم@خدافظ،قطع کردم و برگشتم سمت ا.ت ک با تعجب بهم نگا میکردم آروم پیشونی دختر رو بوسیدم_ممنونم+عا،تهیونگ این..._دیگ همه چی تغییر کرد،برای اون بچه!+خیلی خببب
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عرررجیخخخخخ
زهاختغزعهلهلعقعلخاخا
باححح
اصن جیخ دارم نمیزنم .. دارممم عررر میزنممم
جرررر
عالیییی بودددد پارتتت بعدییی
عاو اوکب
جررررررررر خیلیییی خوووبهههه🫠💜💜
تو رو خدا پارت بعدی میخوام ببینم عش. ق بینشون چی میشه
حلهههه جیخخخ
راستی فالوم میکنی؟ میقام آجیت شم💜🥲
حتماااا
اینا از هم متنفر بودن بعد بچه اصلا تو ذهنم غوغاست همه چی بهم ریخته هست ولی داستانت محشره
خو متنفر بودن ولی توی ظاهر بعدش فشار خانواده ها روشون بوده