خاطرات یک پری دریایی

روز ها گذشت من با این درد اونجا بودم«درد عشق» نمیدونستم باید چیکار کنم دوروز بعد رفتم کنار دریای دره گریه کردم مروارید ها افتادند داد زدم کمکم کنید (از درد عشق کمک درخواست کرده)

که افتادم تو دریا خودم را مثل همیشه دیدم و گفتم خیلی وقت بود خود واقعی را ندیدم تو دریا شنا کردم کلا یادم رفته بود که چه اتفاقی افتاده

چند روز گذشت دوام نمی آوردم که آخر رفتم که پیش هم اتاقیم یعنی استار رفتم بهش گفتم بیا بریم کنار ساحل

گفت باشه گفتم دوست داری یک شنا کوتاه با پری دریایی داشته باشی که گفت یعنی چی؟

گفتم می فهمیم! رفتیم کنار صاحل یک کوسه داشت سمت یک بچه می‌رفت از ترسم از دره پریدم و افتادم تو آب تا

کوسه را بگیرم همون موقع یوجین که از نزدیک اونجا بود داد زد نرو مری و منم همون موقع کش|ته شدم خوشحالم اون روز دردمو فهمیدن و اون بچه نجاد پیدا کرد