خب خب بالاخره نوبت رسید به پارت اول فیک وقتت رو نمگیرم برو بخون..... ناظر بنشر لطفا
تابستان سال 2000 صبح در بیمارستان: تهیونگ ویو: تو ب*غل بابام که خواب بود نشسته بودم و هی چشمم سنگین میشد اما از ذوقی که داشتم با خواب میجنگیدم(مثل وقتی که میخواید ساعت 6 برید مدرسه:( ) فلش بک به دیشب از زبان پدر تهیونگ:بالاخره قراره فردا صبح آرو رو ببینیم(ناکجا آباد نرید لطفا)خ.ت(خواهر تهیونگ) و ب.ت(برادر تهیونگ) رو بردم پیش مادرم تا نگهشون داره ولی تهیونگ خیلی ذوق داشت و کلی هم غر غر کرد که من میخوام پیش مامان و آرو باشم پیش مامانی نمیرم(راستی خدا بیامرزه مادربزرگ تهیونگ رو نمیدونم مادر پدرشه یا مادر مامانش)
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
19 لایک
عالی بود عسلم برم پارت دووو
مرسی خوشگله♥راستی الینا بودی درسته؟
فدایت خواهرم..نه الینا نه الیانا
ببخشید یادم رفته بود اسمت💜
نه بابا قرفونت
اع تاکومی😐
جانمم
عالی بود
💕🤍
عالیی
💜💛
تعقیب و گریز تا کجااااا البته من اینو دوماه پیش خوندم ولی بازمممم...😂😂
دیگه
حیح
بقران آرو منو از دستش نجات بده هرجا میرم هستتت