
خیلی دیره.... ولی تولد خرس عسلیمون مبالک🥳
چند روز بعد تهیونگ و نامجون داشتن برای تولد جونگکوک برنامه میچیدن که سوپرایزش کنن. نمیخواستن کسی چیزی بفهمه....ولی به من گفتن که کمکشون کنم. توی این چند روز خیلی باهاشون صمیمی شده بودم. نه فقط با نامجون و تهیونگ؛ با همشون. فهمیده بودم خیلی دلشون میخواد دوستیشون تا آخر عمر باهاشون باشه. دیروزم فهمیدم جیمین و تهیونگ دوستای خانوادگی بودن و یه جا بزرگ شده؛ نامجون و جیهوپ هم همینطور. تولد کوک چهارشنبه اس و امروز سه شنبه. بخاطر همین تهیونگ خیلی استرس داشت.
هر زنگ کاغد وسایلا و برنامه ها رو چند بار از جامیزش در میاورد و نگاه میکرد کا چیزی کم نباشه. بخاطر همین تهیونگی که همیشه خوب بود، امروز گیج شده بود و همش هواسش پرت بود. رفتم که باهاشحرف بزنم. روی نیمکت نشسته بود و به آسمون خیره شده بود. من: چطوری تهیونگا؟ تهیونگ: بد نیستم. یکم نگرانم. من: نگران نباش. من و نامجون پشتتیم. تو فقط بگو چکاری رو کی انجام بدیم، بقیهاش با ما. تهیونگ: انقدر میخوای بهمون کمک کنی؟ من: راستش نه انقدر، خیلی بیشتر....یجورایی شما جونمو نجات دادین. بهتون مدیونم، برای همین...هرکاری از دستم بر بیاد انجام میدم. تهیونگ: مرسی😊. اینکه میبینم ینفر اینقدر مهربونه...یجورای...خیلی خوشحالم میکنه؛ میفهمم که مردم اونقدرام که میگن بد نیستن.
ایندفعه من بجای تهیونگ صورتم سرخ شد. تهیونگ تا منو دید زد زیر خنده. وقتی فهمید تعجب کردم خندشو پنهان کرد. بهش گفتم: نمیخواد دیگه نگران باشی. زنگ آخره، بعدش من در خدمتتم که سوپرایز کوک رو آماده کنیم. تهیونگ: واقعا متشکرم. فکر کنم مامان و بابات باید هرروز برات اسفند دود کنن😄. بعد حرفش، یکم ناراحت شدم ولی بعد به خودم مسلط شدم و خندیدم. زنگ که خورد به تهیونگ گفتم: من یجایی رو میشناسم که هرچی بخوای میتونی اونجا پیدا کنی. اول بریم اونجا؟ تهیونگ: آره خوب میشه. ولینامجون گفت خودش میره که کیکو سفارش بده و کادوی خودشو بخره. بیا اول بریم کادو هامونو بخریم تا ببینیم نامجون چه کیکی سفارش میده.
باهم راه افتادیم و تهیونگ داشت از برنامه هاش و چیزی که برای کادو مد نظر داره حرف میزد. میگفت: دلم یچیزی میخواد که به ورزش و عضله سازی ربط داشته باشه. آخه جونگکوک عاشق ورزشه. بخاطر همین انقدر بازوهاش گندس. منم خندیدم و گفتم چطوره یه زیر انداز ورزشی و دمبل براش بخری؟ ازشون میتونه برای یوگا استفاده کنه. مطمئنم تاحالا یوگا کار نکرده. تهیونگ: فکر خوبیه. پس من میرم یه لوازم ورزشی پیدا کنم. راستی تو چی میخوا بگیری؟ من: از اونجایی که میدونم میخواد یه رقصنده حرفهای بشه، باید یکم فکر کنم که چی میخوام بخرم. تهیونگ: اوه، اینو کمتر کسی از کوک میدونه. معلومه تو این چند روز خیلی باهم صمیمی شدین. من: آره فکر کنم.
فکر کنم داره به داستان بهتری تبدیل میشه نه؟ این هفته خیلی داره خوش میگذره😂.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)