4 اسلاید صحیح/غلط توسط: ☯Deer⟭⟬ انتشار: 1 سال پیش 2,176 مرتبه انجام شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست

خب اینم از اتفاقات ترسناک من شما چه اتفاقات ترسناکی براتون افتاده



لینک کوتاه

توجه!

محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.

  • جهت اطلاع از قوانین و شرایط استفاده از سایت تستچی اینجا را ببینید.
  • اگر محتوای این صفحه را نامناسب یا مغایر با قوانین کشور تلقی می نمایید می توانید آن را گزارش کنید.

سایر تست های سازنده

نظرات بازدیدکنندگان (49)
  • سلام بچه ها!
    من چندشب پیش تا صبح بیدار بودم و چهارتا تست ساختم و امیدوار بودم که کلی ازشون حمایت بشه ولی اصلا بازدید نخورده:_((
    اگه وقت داری خوشحال میشم بهشون سر بزنی:))
    راستی من بک میدم!
    ____________________
    ادمین پین؟
    اگه ناراحت شدی پاک‌کن:_))

  • image♡未来♡
    در حال بازی

    این خاطره رو مامانم واسم تعریف کرده واقعیم هست
    مامانم میگفت که من وقتی بچه بودم زود زبون وا کردم تقریبا یک سالم بود میگفت که یک شب که بابام خوابیده بود و کلا مامانم چراغارو خاموش کرده بود و داشت منو می‌خوابوند ک یهو با دستم به در اشاره کردم و گفتم مامان اونجا رو ببین یک مرده داره نگاه مون میکنه یک بارم بابام داشت منو می‌خوابوند که گفتم بابا اون نینی رو نگاه کن داره رو دیوار راه میره
    در کل همین 🌚

  • image𝕣𝕠𝕤𝕖
    خوشگلم: 🩷Lona🩷@

    یبار رفتم خونه مامانبزرک بابام.. اونجا خیلی خراب بود و من به بابام گفتم اینجا چطور زندگی میکنن؟ بعد یهو برق رفت و اونا گفتن اولین باریه که اینجا برقمیره بعد یه صورت سیاه دیدم سکته رو زدم(واقعیه)

  • imageERFAN;
    گورباح به عرفان تبدیل گشت

    یه هو یه دستی چیزی نخوره به در😂(یه قسمت از بالای در شیشه ای بود)
    بعد همزمان کولر از اون طرف خاموش شد من و دختر خالم بدو رفتیم نشستیم رو مبل قلبمان تند تند داشت میزد😂😂ساعت ۳ شبم بود🙂
    هعی این ۳ شب...

  • image🤍Hana🤍
    •💕🌿•

    توی خونه تنها بودم مامان بابام رفتن مهمونی من ب حاطر درسا نرفتم. درحین خوندن از گوشه چشمم میدیدم ی حاله تیره رنگ میره تو اتاقم و بعدش اتاق مامان بابام(تو پذیرایی بودم) حدود پنج دقیقه بعدش ی نفر صدام کرد صداش شبیه مامانم بود هرچی گفتم بله هیچ خبری نبود.
    قبلترش صدای باز شد درب حیاط خونه میومد و صدای هن هن کردن ماشین که داخل حیاط پارک بشه. وقتی نگاه کردم هیچ اتفاقی نیوفتاده بود🥴

  • imageKim lara
    پارتنر جونگ‌کوک

    بازم داستانن)نننننن)ننننن

  • imageهـانــی麦乐
    نزدیکش‌نمیشی!@هـانـا!.

    بعدش منو دخترخالم وقتی رفتیم بهشون گفتیم اسپند دود کردن!(اون موقع منو دخترخالم کوچولو بودیم)

  • imageهـانــی麦乐
    نزدیکش‌نمیشی!@هـانـا!.

    اون دفعه اون دختر خالم که یه چند سال از من بزرگتره اومد تعریف کرد گفت که (منو مامانم بدیم بابام نیومده بود)دختر خالم تعریف کرد توی یکی از اتاقای خونه مامان بزرگم یه پیراهنی بود یهو افتاد زمین بعد یهو خیلی رفت بالا دختر خالم گفت فکر کردم اول یکی از خاله هامونه ولی نه همه داخل اشپزخونه بودن!

  • imageRoze
    K-Pop Fan

    چرا الان ساعت دوازده و نیم شب باید اینو بخونمممم

  • imageنالنگی🍊
    بدبختی من خیلی کم نیست (:

    این خاطره از مامانمه
    میگفت یه جا با فامیلاشون رو پشت بوم دورهمی گرفته بودن که بارون اومد.رفتن خونه .
    پدر بزرگم قبلا اون موقع فوت کرده بود و قبل فوتش هزاران بار تاکید کرده بود دیروقت شام نخورین
    مامانم ساعت 2 شب داشت غذا میخورد که گفت صدای باباش اومد که صداش کرد.گفت همه ی فامیلاش شندیدن

برای ثبت نظر باید وارد حساب کاربری خود شوید.