
من آواکادوئم(:🍏🥑🌦💚

اول اینکه واقعا از پز دادن بدم میاد ولی باحال ترین دختر کلاسم و کسی نیست که نخواد باهام دوست باشه البته ارتباطات اجتماعیم خوبه ام خب یخورده (زیاد) شیطنت دارم یخورده هم قیافه ام شبیه عکس بالاست ولی خب موهام خیلی بلند تره و قهوه ای روشنه

خب یروز که با معلم قران کلاس داشتیم ازونجا که همه خیلی دختر های مومنی هستیم قرار شد نماز بخونیم(کلاس شیشم که بودم) داشتیم چادر هامونو سرمون میکردیم و مسخره بازی در میوردیم که یهو من یه دسته جارو دیدم و فکر کردم چقدر باحال میشه اگه بزنمش تو سر دوستم که داشته از پله ها بالا میومد پس رفتم با اون چادر وایسادم پیش پله ها و دسته جارو رو خیلی محکم زدم تو سر دوستم(در واقع معلم اصلیم که من نشناخته بودمش) 😊💔و چون چادر سرم بود دوستم که پایین پله ها بود فکر کرد من جنم(بماند که معلمم سه بار بهم گفت گراز زشت) خلاصه دوست که فکر کرد من روحم رفت تو مدرسه جیغ زد که یه روح خانم شاهین پور رو زده و این بود روزی که من در دفتر ماندم پی نوشت:من از تلافی خوشم میاد و این بلا فرداش سر دوست عزیزم(دروغ) اومد💜😈

اولین باری که تو مدرسه گریه کردم بخواطر معلم کلاس اولم بود....رسما خیلی شکنجه اش دادم اما وقتی فکر کردم دیگه نمیخواد بهمون درس بده (مریض شده بود) چشام داشت از کاسه در میومد تا اینکه یکی از معلم ها بهم گفت فقط مریض شده و منی که کلی عصبانی بودم(چون سرایدار خلمون بهمون گفته بود که معلم از دستمون خسته شده و دیگه برنمیگرده) رفتم سطل رو انداختم رو سر سرایدار عزیز (که اگه مدیرمون نجاتم نمیداد سرایدار انداخته بودم تو انباری) 😝🐧

خب این ماجرا مال کلاس زبان منه که تقریبا همین یک ماه پیش بود... وحشتناک بود. هیچوقت کسی اینطوری منو ضایع نکرده بود. میخواستم جیغ بکشم و گریه کنم. خب به هر حال. یه روز من توی کلاس زبان با دوستم روی میز تیچر نشسته بودیم که دوستم خسته شد رفت🚶♀️🚶♀️👋و بلافاصله شرفی شرف بر(آقای شرفی یجورایی مثل سرایداره ولی خب خیلی ترسناک تر از اون چیزیه که فکر میکنید و چون همرو ضایع میکنه من بهش میگم شرفی شرف بر) اومد تو کلاس و گفت بچه ها در رو باز بزارید و رو میز نشینید بعد که رفت من رو دسته صندلیم نشستم و دوباره اومد و گفت:رو دسته صندلی حتی! 😈💜و اونجا بود که من از خجالت و ترس میخواستم برم تو زمین

واقعا حال ندارم اینیکی رو بنویسم😶خیلی دستام درد میکنهههههه خب باشه... یروز سر کلاس ریاضی حوصلم سر رفت چون همه چیز رو بلد بودم پس یه موشک درست کردم روش نوشتم :معلم دیونه همیشه خل میمونه»که واقعا با معلم ریاضی نبودم یکی از بچه های محترم(نامحترم) دیدش و خیلی خوب و شیک دست بالا برد و گفت(مکالمات بین دانش آموزی و معلم) د:خانم اجازه م:جانم د شما دوست دارید شاگرد باهوش داشته باشید؟ م آره خیلی د اگر اون ازتون متنفر باشه چی؟ م چرا؟ د باران موشکو میدی ببینم؟ ب آره بیا م تو اون موشک چیه؟ و من سریع رو موشک اینو نوشتم:باران من فلانی(همون دانش آموزی که میخواست منو لو بده) ام بنظرت معلم ریاضی دیوونه نیست؟ و معلم عزیز هم فکر کرد اون نوشته و باهم به سمت دفتر راهی شدند(نکته آموزشی:هیچوقت کسی رو لو ندید)

برای اینیکی واقعا حال نوشتن ندارم فقط به این سوال جواب بدید: مجازی یا حضوری سبز یا سفید اینید یا ونزدی به هرکدوم که میخواید جواب بدید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ج چ:حضوری، سفید، ونزدی
ونزدی
اره منم اهل تلافیم یبار دوستم مقنعه امو کشید... اقا خلاصه فرداش با یه مقنعه جدید اومد🙂
می تو
جذاب بودن💖🌞
ولی بنظرم اولش که گفتی کی هستی و اینا باعث میشد مخاطب خسته بشه و حاصلش سر بره💖
سفید
حضوری
ایند(از نظر جذابیت و معرفت)
ولی وندزدی هم (از نظر عالی بودن توی نقشه کشیدن و موسیقی و همینطور شجاع)
اره ولی خب میخواستم یه زمینه ای ایجاد کنم(:
حضوری
سفید
ونزدی