hateful love 4

پارت 4 ناظر پلیز منتشر ♥🎻

دراکو : دستم روی فرمون بود و فکرم جای دیگه چرا باید تام مادر منو بکشه همینطور تو جاده دور می زدم نمی دونستم باید کجا برم...باید چکار کنم...هر بار که توی چشماش نگاه می کنم نفرتم ازش بیشتر میشه به زور باید جلوش لبخند بزنم واقعا دردناکه..... لورا : صدایی از آشپزخونه میومد رفتم داخل...تو کِی اومدی ؟ هری : دلم نیومد تنهات بزارم لورا : کلید داری ؟ هری : آره... کجا بودی ؟ لورا : کجا رو دارم برم رفته بودم پارک...میرم لباسامو عوض کنم هری : لورا رفت تو اتاقش...صدای در اومد رفتم و درو باز کردم یه پسر با موهای یخی و چشمای خاکستری پشت در بود شما ؟ دراکو : سلام...تو باید هری پاتر باشی درسته ؟ لورا که گفته بود رفتی.....به هر حال گوشیش تو ماشین جا مونده بود هری : گوشی لورا تو ماشین تو چکار میکنه؟ دراکو : خب رسوندمش خونه گوشیش جا موند.... هری : می فهمم چی میگی منظورم اینه مگه تو با لورا بودی؟ دراکو : نه فقط اتفاقی دیدمش یکم حرف زدیم و منم رسوندمش هری : گوشیو از دستش گرفتم و محکم در و بستم دراکو : چقد بد اخلاقه تصور دیگه ای داشتم...ول کن مگه مهمه برگشتم تو ماشین و حرکت کردم سمت خونه لورا : کی بود ؟ هری : لورا دقیقا با این پسره کِی آشنا شدی چرا بهم نگفتی ؟ لورا : کدوم پسر ؟ دراکو منظورته ؟ خب امروز باهاش آشنا شدم حالا مگه چی شده....هری : گوشیت تو ماشینش بود لورا : گوشیو ازش گرفتم هری : لابد شماره اونم داری نه؟ لورا : خب...یعنی اجازه ندارم شماره دوستمو داشته باشم ؟ هری : زیاد باهاش حرف نزن....لورا : میشه بگی چرا ؟ هری : چون...چون حس خوبی نسبت بهش ندارم لورا : چون تو ازش خوشت نمیاد من نمیتونم باهاش حرف بزنم ؟ واقعا مسخرس هری دیوونه شدی ؟ هری : فقط به خاطر خودت میگم لورا : نمی خوام اصلا هیچی نگو....نمی خواد نگران این باشی من با کی دوست میشم رفتم تو اتاقم و در و بستم اَه...هری تو چت شده هری : قبول دارم بد باهاش حرف زدم ولی همه چی به خاطر خودشه چون حس خوبی به اون پسره ندارم رفتم دم در اتاقش

لورا من..من واقعا متاسفم لورا : آخه مگه چکار کردم که اینجوری باهام حرف میزنی.....یعنی هر چی دلت می خواد میگی و بعد با یه متاسفم تموم میکنی ؟ هری : لورا خب...من یه لحظه عصبی شدم ببخشید... لورا : در و باز کردم و نگاهی بهش انداختم....با..باشه هری : تو در مورد من چی بهش گفتی؟ لورا : چیزی نگفتم فقط گفت پیش کی زندگی می کنی منم گفتم تنها ولی یکی از دوستام پیشم بوده بعد اسم تو رو پرسید و گفتم هری...اونم تو رو می شناخت بالاخره برگزیده ای هری : خنده ای اومد رو لبم...لورا من برگزیده نیستم...درسته خیلی معروفم ولی با بعضی رفتارام خیلیا رو ناراحت میکنم لورا : سرشو انداخت پایین...دستمو روی شونش گذاشتم..هری من از دستت ناراحت نیستم فقط یه ذره تند حرف زدی حالا ناراحت نباش بریم غذا بخوریم ؟ هری : واقعا خیلی بهم امید میدی لورا...بریم..... دراکو : داشتم می رفتم سمت اتاقم پدرم صدام کرد لوسیوس : دراکو کجا بودی ؟ دراکو : بیرون لوسیوس : رفتی خونه تام درسته ؟ دراکو : واقعا نمی خوای ازش انتقام بگیری ؟ لوسیوس : از کسی که مرده ؟ دراکو : دخترش که زندس.... لوسیوس : گناهی که تام کرده رو باید لورا پس بده ؟ دراکو : پس میشناسیش...نکنه دیدیش ؟ لوسیوس : وقتی یه سالش بود...بعد از اون رقابت های منو تام مدتی با هم دوست شدیم اون موقع تو ام بودی یک سالت بود تو و لورا باهم دوست شده بودین مادر لورا خیلی تو رو دوست داشت همیشه می گفت تو و لورا بهترین دوستا میشین ولی تام مخالف بود دراکو : حالا که دوستی بین منو اون وجود نداره هر چی هست فقط دشمنی و انتقامه لوسیوس : چند بار گفتم وسط حرفام نپر دراکو : خب شما دو تا که دوباره دوست شدین چرا این اتفاق افتاد؟ لوسیوس : چند سال بعد پدر تام مرد همه ی تقصیرا افتاد گردن من همه به من به چشم یه قاتل نگاه می کردن حتی تام....اون می گفت من باعث مرگ پدرش شدم....پدرش تو یه تصادف مرده بود ولی جوری صحنه سازی کرده بودن که اون ماشین من بوده....دراکو : کی..کی این کارو کرد؟ لوسیوس : هنوز کسی نمیدونه مدت ها گذشت و تام کینه بدی از من به دل داشت قول داده بود تلافی می کنه ولی من همش تهدیدشو نادیده می گرفتم تا اینکه این اتفاق افتاد.....دراکو : ولی..ولی نظر من عوض نشده من انتقام مادر و میگیرم......

برگشتم اتاقم نگاهی به برنامه امروزم انداختم کلاس داشتم...کلاس گیتار از بچگی عاشق گیتار بودم همیشه بهم آرامش میداد یه هودی مشکی و شلوار لی پوشیدم موهامو شونه کردم و مقدار کمی از ادکلن تلخ روی میز زدم و گیتارمو برداشتم و رفتم بیرون لوسیوس : دوباره کجا میری ؟ دراکو : اشاره ای به گیتار کردم...کلاس دارم لوسیوس : بعد کلاس برگرد خونه دراکو : باشه... سوار ماشین مشکی خودم شدم و با سرعت زیاد توی خیابونا حرکت می کردم نگاهی به ساعت مچی روی دستم انداختم حدود یه ربع دیگه کلاس شروع می شد.....بعد از مدت کمی رسیدم هوا ابری بود رو به روم یه ساختمون بزرگ سه طبقه که با کاشی های قهوه ای خوشرنگی سنگ کاری شده بود و در مشکی رنگ براقی که داشت توجه هر کسی رو به خودش جلب می کرد وارد شدم....... نشسته بودم روی صندلی همیشگیم که کنار پنجره بود بعد از مدت کوتاهی آقای کلارک وارد شد پسری با موهای مشکی و چشمای مشکی بود تقریبا همسن خودم بود ولی می گفت فقط باید فامیلی شو صدا کنیم...... ♢ سلام دوستان از امروز یه نفر دیگه بهمون اضافه میشه و گفته به گیتار خیلی علاقه داره لورا جان بیا داخل.....دراکو : تو فکر بودم که اسم لورا به گوشم خورد...چ..چی قراره اینجا هم بیاد......♢ لورا بشین کنار دراکو.....لورا : دراکو ؟ چشممو به اطراف چرخوندم دراکو رو یه صندلی کنار پنجره نشسته بود کنارش یه صندلی خالی بود رفتم سمتش سلام....دراکو : سلام لورا مگه تو گیتار میزنی ؟ لورا : خب نه ولی چند وقته تصمیم گرفته بودم یاد بگیرم آخه یه گیتار داشتم همینطور گوشه اتاقم خاک می خورد..... ♢ خب موسیقی جدید و تمرین کردین ؟ ~ من تمرین کردم دراکو : منم همینطور ♢ دراکو بیا اینجا و موسیقی جدیدو با گیتار خودت بزن دراکو : گیتارمو برداشتم و آهنگunder your spell رو داشتم میزدم تمام نگاهم به لورا بود....شاید به خاطر نفرتی که بهش دارم شاید به خاطر اینه که همش تو فکر انتقام ازشم به چشماش خیره شده بودم....نفرت توی چشماش دیده می شد...شایدم فقط من این حسو نسبت بهش داشتم لورا : حس کردم به من خیره شده واقعا گیتار زدنش فوق‌العادس حس آرامش بهم میداد لبخندی رو لبم نشست تا حالا این آرامشو هیچ جا تجربه نکردم..... ♢ آفرین دراکو محشره...واقعا مثل اینکه خیلی تمرین کردی......

دراکو : راستش یه سری اتفاقای بد واسم افتاد...نتونستم تمرین کنم...♢ به هر حال عالی بود لورا واسه روز بعد با دراکو تمرین کن...

ناظر لطفا لطفا منتشر کن لایک و کامنت فراموش نشه ♥💚🎻