18 اسلاید صحیح/غلط توسط: Umamy انتشار: 2 سال پیش 76 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
این پارت خیلییی خیلییی زیاد شد🙂 خواستم همرو توی یک پارت جا بدم❤️ امیدوارم اینم واسه شما مثل پارتای دیگههم جذاب باشه💙
دو روز عادی توی سئول گذراندند. هاکیو طبق گفته نامرا؛ کلاس تکنیک و تمرینات فوتبال داشت. هرکدوم یک فیلم سلفی چند دقیقه ای گرفتند و تصمیم گرفتند که یک قسمت از سریال بیتیاس فمیلی اونو جا بدند. اول از همه هاکیو شروع بکار شد...[فیلم اول هاکیو] دوربین روی میز گذاشته شده بود و از سقف و چراغ های آویزون فیلم میگرفت. صدای هاکیو حالت شاکی: آقا دوربین رو روشن کردم؛ کجا میرین؟! صدای قدم هاش نزدیک شد. صورتش وارد کادر شد و لبخند زد. موهاشو پشت گوشش انداخت و کیوت گفت: سلاممم...(درحال برداشتن گوشی) جئون هاکیو صحبت میکنه. دوربین رو جلوی خودش گرفت و لبخند ریزی زد، گفت: من الان توی رختکن دخترام... تنهام؛ چون تا گفتم شما هم توی یکی از فیلمهای هایب پخش میشین فرار کردن. اوفی کرد؛ یکی چرخی زد. دستشو باز کرد و گفت: اینم رختکن.... صدای باز شدن در اومد. هاکیو نگاهی کرد و یکی گفت: هاکیو چرا همه رفتند بیرون؟ دوربین پایین رفت و هاکیو سمت دوستش رفت. دوربین بالا اومد و هردو کنار هم بودند. هاکیو خندان گفت: این خانم که میبینین چوی سویون دروازهبان سختکوش سئول آبی هستش. سویون نگاه به هاکیو لبخندی روی لباش بود؛ زیر لب گفت: واسه کوک میخوای بفرستی؟ هاکیو هم نگاش کرد و گفت: نه، واسه کمپانی هایب! سویون چشماش گرد شد و فرار کرد. از کادر دوربین خارج شد، هاکیو با چشمای گرد نگاش کرد. صدای فریاد سویون اومد: نمیبینی قیافم شبیه میمون شده...داری فیلم میگیری؟ لااقل میگفتی آرایش میکردم! هاکیو اخم ریزی کرد و گفت: بابا همین قیافتو همیشه توی تلویزیون میبینن... چرا ادا درمیاری؟ صدای داد سویون: از جلو چشام خفه شو....(چند ثانیه بعد) نفرستی ها! هاکیو دوربین رو پایین گرفته بود، ولی لبخند شیطنتبارش معلوم بود: دقیقا همینو میفرستم. صدای دویدن، فحش و خنده میومد. دوربین هم تصاویر نامفهوم نشون میداد. [کات-فیلم دوم هاکیو] تصویر استادیومی ورزش رو نشون میداد که دخترا داشتند ورزش میکردند. صدای هاکیو روی صفحه بود: خب اینجا استادیوم سئول هست که دخترا دارن تمرین میکنند واسه فردا. (تصویر روی یک مرد زوم شد) به علاوه یک مرد که داره با چریونگ دعوا میکنه که چرا دیر اومده مگه خونه خاله عه اینجا...
(خنده های هاکیو) واای دقیقا همینارو گفت! مرد چشمش به هاکیو افتاد و اخمی کرد، داد زد: جئون هاکیو! تصویر دوربین از روی زوم برداشته شد و عادی شد. صدای هاکیو: الان میاد یک چیزی به منم میگه...(درحال فیلم گرفتن از مربی، خندید) مربی خیلی کیوته...! مربی نزدیک شد، تقریبا نیم تنه بدن مربی توی صفحه بود. صدای مربی: چرا داری فیلم میگیری؟ صدای هاکیو جدی: الان تموم میکنم. صدای مربی: زود باش، فردا بازی داری. [کات-فیلم سوم هاکیو] هاکیو درحال تنظیم دوربین روی میز بود. همینجور گفت: ضبط رو زدم؟...... آره. از دوربین دور شد و صدای تماشاچی ها واضح تر شد که داد و بیداد میکردند. هاکیو همچنان لبخند روی لباش بود. توی قسمت ذخیره های بازیکنان بود، یکم نزدیک شد و گفت: روز بازی دوستانه شد. هنوز بازی شروع نشده. دستی به موهاش کشید. با لبخند گفت: بقیه خودشونو رسوندند! بلند شد و دوربین رو برداشت. وارد چمن بازی شد و دوربین رو زوم کرد روی بیتیاس فمیلی و همشون با هیجان دست تکون دادند. همشون لباس تیم سئول آبی پوشیده بودند. صدای هاکیو باخنده: خودشون یک پا تیم میشن با این لباسا. کوک دستشو گلوله جلوی دهنش گرفتن و داد زد: هتریک کن هاکیو. بقیه باهاش همصدا شدند. خنده های هاکیو بلند شد. دوربین رو عادی کرد و سلفی شد. با لبخند به اونا نگاه کرد و گفت: بخاطر کوک...(نگاه به دوربین) هتریک میکنم. چشمکی به دوربین زد و قطع کرد. [کات-فیلم آخر هاکیو] دوربین سمت تماشاچی هایی که داشتند خوشحالی میکردند فیلم میگرفت. صدای خنده های خسته هاکیو هم لابهلای سر و صدا شنیده میشد. دوربین تکون خورد و صدای هاکیو اومد: آرههههه! دوربین سلفی شد. تصویر هاکیو با هم تیمی هاش بود که داشتند شادی میکردند. یکی از دوستاش اشاره به هاکیو گفت: قهرمانمون هتریک کرد. هاکیو خندید و توپ توی دستش رو نشون داد. دوربین رو عقب کرد و صفحه نمایش توی استادیوم رو نشون داد که ۳-۰ به نفع تیم سئول آبی بود. صدای هاکیو: میریم تاااا یک ماه دیگه! [تمام]
حالا فیلم جیمین و دونگمی شروع میشه. [فیلم اول زوجین دونگمین] کل صورت جیمین داخل کادر دیده میشد. درحال تنظیم کردن دوربین بود. صدای دونگمی اومد: چیکار میکنی؟ جیمین درحال خندیدن گفت: دارم دوربین رو تنظیم میکنم. صدای جیکجیک پرنده ها اومد. دوربین ایستاد و جیمین بلند شد. دوان دوان سمت دونگمی رفت. فضای پارک و رودخونه کوچیک از دور دیده میشد. دونفره کنار یک درخت بزرگ پیکنیک درست کرده بودند. دونگمی یک پیراهن کرم با دامن چینچین تا زانو پوشیده بود. جیمین یک بلیز شلوار راحتی کرم رنگ پوشیده بود. کنار هم ایستادند. دونگمی کت سیاه جیمین رو از روی زمین برداشت و روی شونه های خودش گذاشت. جیمین کلاه روی سر دونگمی رو برداشت و روی سر خودش گذاشت. جیمین نگاه به دونگمی با کنجکاوی گفت: آهنگ نمیخواد؟ دونگمی با حرکت سر گفت: نه خود هایب میزاره. جیمین نگاه به دوربین گفت: دست بزنم؟ دونگمی نگاه به دوربین: آره. جیمین یک بار دست زد و هردو یکدفعه باهم قلب برزگ درست کردند و عکس گرفته شد. [کات- فیلم دوم زوجین دونگمین] قابلمه نودل درحال جوش دیده میشد و صدای دونگمی روی صفحه بود: ما اینجا یک عالمه نودل داریم.... نودل های خیلییی زیاد؛ از صبح دارن میجوشن. دوربین به بالا حرکت کرد و چهره جیمین که داشت با قابلمه کلنجار میرفت دیده شد. صدای دونگمی: اینجا یک عدد جوجه رو میبینین که داره آشپزی میکنه.... (جیمین با اخم بهش نگاه کرد) ببخشید یک عدد خروس... جیمین با تعجب خندید... از گاز دور شد. دونگمی هم دور شد درحالی که از جیمین داشت فیلم میگرفت، با خنده گفت: جوجه نمیشی... پس خروسی دیگه! جیمین از خنده روی زمین افتاد. دونگمی با دوربین سمتش رفت که بلندش کنه ولی دونگمی هم افتاد. صفحه دوربین چیزای نامفهوم نشون داد تا اینکه دوربین روی زمین افتاد و صفحه سیاه شد. ولی همچنان صدای داد و بیداد اون دو نفر و قلقل کردن نودل ها میومد. [کات-فیلم سوم زوجین دونگمین] دوربین سلفی روی جیمین بود؛ پیراهن تیم سئول آبی رو پوشیده بود. دونگمی هم کنارش بود. جیمین داشت حرف میزد؛ گهگاهی به دوربین و روبروش نگاه میکرد: امروز هاکیو.... بازی داره و....ما داریم میریم تشویقش کنیم.... امیدوارم راحت وارد بشیم.
دونگمی صورتشو نزدیک کرد؛ جیمین نگاهی بهش کرد. دونگمی گفت: همه بلیط ها دست سوکجینه؛ وقتی رسیدیم باید منتظر بمونیم. جیمین نگاه به دونگمی: شاید رسیده باشن. دونگمی سری تکون داد؛ از کادر خارج شد و صداش اومد: شاید رسیده باشن. جیمین با لبخند به دوربین نگاه کرد و بعد خندید. سعی کرد دوربین عقب رو بیاره و موفق شد. خارج استادیوم دیده میشد؛ تقریبا ۱۰۰۰ متری ازش دور بودند. مردم داشتند سمت استادیوم میرفتند. صدای جیمین: آرزوی موفقیت برای هاکیوووو! [کات-فیلم آخر زوجین دونگمین] صورت جیمین و دونگمی دیده شد. دوربین سلفی؛ دونگمی نگاه به اطراف آروم تیم سئول آبی رو تشویق میکرد. جیمین نگاه به دوربین گفت: وارد شدیم....(دوربین رو چرخوند) بقیه هم هستند. همه مشغول کاری بودند و حواسشون به فیلم گرفتن جیمین نبود. سوومی نشسته و تهیونگ ایستاده داشتند فیلم میگرفتند. بالای سر جیمین؛ نامجون نشسته بود. دوربین رو سمتش گرفت و گفت: هیونگ چه حسی داری؟ نامجون نگاه به دوربین لبخندی زد و گفت: برای مستند میگیری؟ صدای جیمین با خنده: مستند؟ برای هایبه! نامجون با خنده به جیمین نگاه کرد: من بهش میگم مستند. صدای خنده های جیمین بلندتر شد. نامجون دستاشو بهم مالش داد و گفت: چه حسی دارم؟ حس شادی... هاکیو بازی داره دیگه. پاهای نامرا توی کادر اومد. جیمین دوربین رو کج کرد و تصویر نامرا دیده شد. کنار نامجون نشست و نفس عمیقی کشید. به نامجون نگاه کرد و گفت: خیلی گرمه. صدای جیمین: نامرا چه حسی داری؟ نامرا به دوربین نگاه کرد. با لبخند بزرگ گفت: سلامممممم همگیییییی. صدای جیهوا اومد: بچهها بچهها هاکیو داره از ما فیلم میگیره. صفحه گوشی تکون خورد و زوم شد روی هاکیو که داشت وسط زمین ازشون فیلم میگرفت. همه سر و صدا میکردند و چهره خندان هاکیو معلوم بود. صدای جیمین با داد: ایول دخترررررر.... هووووو هاکیوووووو! صدای داد کوک اومد: هتریک کن هاکیو! همه همصدا شدند و جیمین هم باهاشون کلمه هتریک رو تکرار میکرد. [تمام]
این قسمت میرسیم به جین و هاسو... مادر و پدر گروهمون (: [فیلم اول زوجین جینسو] دوربین یکجا تکیه داده شده بود و از اتاق جین و هاسو فیلم میگرفت. تخت مغز پسته ای و کاغد دیواری سفید و بنفش... خیلی روشن بود ولی قشنگ بود. یک گیتار اون گوشه دیده میشد. میز آرایش و آینه.... چوب لباسی و کمد هم دیده میشد. یک مبل به رنگ بنفش هم توی اتاق بود. فقط خودشون دیده نمیشدند. هاسو از سمت چپ وارد کادر شد و روی تخت نشست. لباس خواب تنش بود. درحال بالا بستن موهاش گفت: سلام همگی... یک خمیازه طولانی ای کشید و روی تخت افتاد. یکدفعه با داد شروع به جیغ جیغ کرد، دست و پاهاشو توی هوا تکون میداد: یکی نیست به سوکجین بگه وقتی از حموم اومدی خب..(بلندتر) فیلم بگیر. یکدفعه آروم شد. صدای جین اومد: چاگیا... چرا جیغ میزنی؟ هاسو نفس عمیق بلند کشید. نشست و کیوت گفت: هیچی عزیزمممم! صدای شر شر آب شنیده میشد. هاسو بلند شد و با لبخند گفت: بهتره لباسامو عوض کنم. سمت دوربین رفت و برش داشت. جلوی صورتش گرفت و گفت: استرس واسم خوب نیست؛ شما هم دلتون نمیخواد من عصبانی بشم نه؟ یکدفعه در حموم باز شد. هاسو نگاهی به جین کرد، لبخندی زد و گفت: اوووو لباساتو که میپوشیدی. صدای جین حالت شیطنت: میخواستم تو بیای تنم کنی. هاسو چشماش گرد شد و با خنده موزیکال گفت: دارم فیلم کمپانی رو میگیرم. سکوتی برقرار شد. هاسو همچنان داشت به جین نگاه میکرد. جلوی دهنش رو گرفته بود که لبخندش معلوم نشه. چند ثانیه بعد جین کنار هاسو ظاهر شد و تعظیم کرد و گفت: سلام همگی؛ خوشحالم که دارین مارو تماشا میکنین. هاسو همچنان به دوربین نگاه میکرد. حین چشمش به هاسو افتاد و گفت: چیه؟ هاسو که هنوز همونجوری ایستاده بود گفت: همینو آپلود کنم؟ جین اخم ریزی کرد و با حرکت سر گفت: عااایش آره بابا چیزی نبود. از کادر خارج شد و هاسو همینجور به جین نگاه میکرد. صدای جین میومد: این اتفاقات بین همه ما میفته... عادیه چاگیاااا! هاسو رفته رفته لبخندش بزرگتر شد. بعد تبدیل به خنده شد. به دوربین نگاه کرد و گفت: اتمام فیلم اول. چشمکی زد. [فیلم دوم زوجین جینسو] تصویر حرکت آب دیده میشد. آروم و ملایم حرکت میکردند. صدای صحبت های مردم هم شنیده میشد. پاهای یک نفر داخل کادر دوربین شد که وارد آب شد. صدای هاسو اومد: سرده؛ داخل آب نکن پاهاتو. پاهای جین داخل آب شد و با خنده صداش اومد: عااا هوا گرمه توهم پاهاتو داخل آب کن... چیزی نمیشه. پاهاشو توی آب تکون داد و صدای کیف کردنش اومد.
دوربین به بالا حرکت کرد و چهره هاسو دیده شد که به آب ها نگاه میکرد. صدای جین اومد: خانم خوشگلم! هاسو نگاش کرد و لبخندی زد. صدای لبخند آروم جین اومد. هاسو نگاه به اطراف گفت: خیلی خوب شد اومدیم به دوربین از اطراف فیلم گرفت و صداش اومد: اوهوم. صدای هاسو با خنده: برای آرمی های اینترنشنال توضیح نمیدی کجاست؟ صدای جین: نه خودشون برن سرچ کنن؛ کجا میتونه باشه... سئوله دیگه. صدای هاسو با خوشحالی: الحق که جینی! صدای خندههای شیشه پاککنی اومد که یکدفعه گوشی از دستش سر خورد. تصاویر و صداهای نامفهوم دیده و شنیده شد. تا اینکه روی تصویر سیاه ایستاد. صدای هاسو با نگرانی و اخم اومد: یااااااع سوکجینا... داشتم سکته میکردم؛ نمیبینی هیجان واسم خوب نیست. صدای جین با نگرانی بیشتر: ببخشید، حالت خوبه؟ صدای هاسو: آره... یکدفعه صدای خنده های هاسو شنیده شد. صفحه به سلفی تبدیل شد و از پایین دیده میشد. دوربین رو بلند کرد و هردو داخل کادر دوربین بودند. هاسو داشت میخندید و جین نگاه به دوربین گفت: گوشی داشت توی آب میفتاد...گوشی من داشت توی آب میفتاددد! هاسو ضربه ای به بازوی جین زد و نفس عمیقی کشید. [کات-فیلم آخر زوجین جینسو] هاسو درحال تنظیم گوشی بود. گوشی رو داشت روی داشبورد ماشین میگذاشت. جین درحال رانندگی بود. دوربین تنظیم شد و هاسو به صندلی تکیه داد. هردو لباس سئول آبی پوشیده بودند. جین کلاهلبهدار و عینک پوشیده بود. هاسو عینک زده بود. هاسو نگاه به بیرون گفت: چقدر دیگه مونده؟ جین نگاه به روبرو گفت: اگه همینجور ترافیک باشه، حدود نیم ساعت دیگه! هاسو نگاش کرد و گفت: اگه نباشه؟ جین اخم ریزی کرد و گاز داد: حدود ۱۰ دقیقه دیگه. ماشین ترمز کرد و ایستاد. جین با حرکات دست: ترافیک. هاسو سرشو از پنجره بیرون آورد و گفت: میگم چیز دیگه ای نمونده که راه باز بشه.... نزدیک چراغ راهنماییم دیگه. هاسو سرشو داخل آورد و به جین نگاه کرد. جین سرشو روی فرمون گذاشت و گفت: اگه ماشینای جلو زود برن میتونیم سریع تر برسیم. هاسو اوفی کرد و به دوربین نگاه کرد و گفت: عااا تقریبا تا استادیوم حدود ده دقیقه پیاده روی مونده... ولی چون ما با ماشین اومدیم طول میکشه. جین همینجور سرشو روی فرمون گذاشته بود، به هاسو نگاه کرد و با هیجان گفت: بنظرت اسم بچمون رو چی بزاریم؟ هاسو با لبخند به جین نگاه کرد و گفت: دختر بود سویون بزاریم. جین به صندلی تکیه داد و گفت: پسر چی؟ هاسو نگاه به پاهاش نفس عمیقی کشید و گفت: اگه پسر بودددد.....( به جین نگاه کرد) جیهون! جین با خنده: اون که اسم داداش هاکیوعه! هاسو با لبخند: خب اسمش قشنگه... به روبرو خیره شد: سبز شد جین! جین نگاه به جلو دنده عوض کرد. هاسو جلو اومد و دوربین رو برداشت. هاسو نگاه به جین گفت: بسه؟ صدای جین: آره. هاسو نگاه به دوربین؛ لبخند زد و موزیکال گفت: دوستون دارم... همتون رووو! صدای جین موزیکال: یح یح....! دوربین سمت جین رفت و جین نگاه به دوربین لبخند بزرگی زد. [تامام]
نوبت زوج سیاه و سفیدمونه.... یعنی هیسانگ و یونگی.(: [فیلم اول زوجین سیاه و سفید] خیابون سئول دیده میشد. انگار دوربین داخل ماشین درحال حرکت بود. صدای ضبط آهنگ هم شنیده میشد. آهنگ 《miss you از Eric nam》 داشت پخش میشد. صحنه مغازهها، مردم، حرکت آروم ماشین خیلی با آهنگ جور نبود ولی قشنگ بود. صدای ضعیف یونگی اومد: میگم حالا لازم نبود...(دوربین سمت یونگی رفت که داشت رانندگی میکرد) حالا فیلم بگیری...یک وقت دیگه میگرفتی. صدای عاح خسته هیسانگ شنیده شد و گفت: نفهمیدم چطور شد. یونگی لبخندی روی لبش اومد؛ ولی سعی کرد قایمش کنه و موفق شد. هر از گاهی به هیسانگ نگاه میکرد و گفت: حالا که داری فیلم میگیری اینقدر مبهم حرف نزن... توضیح بده چی شده. دوربین جاده جلویی رو فیلم گرفت و یکدفعه سلفی شد و چهره هیسانگ پیدا شد. لپاش سرخ شده بود. هیسانگ یکم خم شد، صدای ضبط رو کم کرد و به صندلی تکیه داد. نگاه به دوربین گفت: رفتیم سرزمین بادی... خواستم فیلم بگیرم ولی دکمه ضبط رو نزده بودم... همش الکی گوشی توی دستم بود...(چهرش عصبی شد) مثل اسکلا داشتم فیلم میگرفتم و میخندیدم. صدای یونگی: ببین الان دکمه رو زدی. هیسانگ چپ چپ به یونگی که سمت چپش نشسته بود نگاه کرد. صدای خنده های بیصدای یونگی اومد. هیسانگ چهرش ناراحت و کیوت شد. حالت گریه گفت: میخواستم فیلم اولم باشهههه.... اما نشدددد. صدای یونگی حالت غرغر و خنده اومد: یاااااع، حالا ولش کن... الان فیلم اول رو داری میگیری دیگه. هیسانگ به یونگی نگاه کرد؛ دوربین کج شده بود و یونگی هم کمی دیده میشد، همینجور گفت: میدونی من بیشتر دلم واسه خودم میسوزه که چقدر ذوق داشتم واسه فیلم. صدای خنده های یونگی شنیده شد. دونگمی با اخم داد زد: هی نخند. [کات- فیلم دوم زوجین سیاهوسفید] تصویر یونگی که خواب بود. دوربین خیلی نزدیک صورت یونگی بود. صدای هیسانگ شنیده شد، خیلی آروم حرف میزد: یک عدد پیشی روی تخت خوابیده، اگه بیدارش کنم شروع میکنه به میو میو کردن. یونگی آروم گفت: من بیدارم. یکدفعه دوربین عقب رفت و همینجور با صدای داد هیسانگ شنیده شد. دوربین چند چرخ زد و افتاد زمین. سقف دیده شد و یک گوشه از پتو تخت. صدای یونگی بانگرانی: هیسانگ خوبی؟ هیسانگ؟
صدای هیسانگ: آره آره.... از تخت افتادم ولی سالمم. صدای یونگی حالت غر غر: مگه نگفتم از این کارا نکن؛ خطرناکه. صدای هیسانگ: دوربین کو؟ چند ثانیه بعد یکدفعه یونگی ظاهر شد و با لبخند گفت: ایناهاش. دستشو دراز کرد و دوربین رو برداشت. چرخوند و حالت سلفی گذاشت. هردو توی کارد بودند. هیسانگ اونسمت تخت بود؛ با تعجب گفت: اون چطور رفت اون سمت؟ یونگی یکم روی تخت جابجا شد و همینجور گفت: شاید از زیر تخت سر خورده. یونگی کیوت به دوربین: بای بای. [کات-فیلم سوم زوجین سیاهوسفید] تصویر از پایین گرفته میشد. صورت یونگی از پایین پایین دیده میشد که حرف میزد: فیلمش باید کوتاه باشه دیگه... نباید طولانی بشه. صدای هیسانگ: گفتن چهار تا بسه. دوربین داشت بالا میومد؛ همینطور یونگی گفت: حالا بزار ضبط کنم...( نگاه به دوربین با تعجب) داره ضبط میشه... صدای هیسانگ با خنده: از کی؟ یونگی چشماشو ریز کرد و ثانیه رو خوند: ۲۸ ثانیه میشه. صدای هیسانگ: پس چیزی نگذشته. یونگی دوربین رو عقب برد و لبخندی زد. هیسانگ سریع کلشو به کله یونگی چسبوند و با خوشحالی گفت: ماااا بیرون استادیوم منتظر بچه ها هستیمممم. یونگی با لبخند به هیسانگ نگاه کرد. هیسانگ به لباسش اشاره کرد و گفت: هردو ما لبای سئول آبی رو پوشیدیم چون... هیسانگ مکث کرد. یونگی به دوربین نگاه کرد و ادامه داد: میخوایم بریم فوتبال ببینیم. هیسانگ با خوشحالی دست زد. با دستش لپای یونگی رو گرفت و کیوت به دوربین گفت: این پیشی کوچولو خیلی هیجان داره.... فقط الان بروز نمیده باور کنین. یونگی پوزخندی زد و به زمین نگاه کرد. هیسانگ خندید. صدایی از دور اومد: یونگیاااا... هیسانگگگگگ! هردو به روبروشون خیره شدند. هیسانگ با لبخند گفت: اووو جین و هاسو اومدن. هیسانگ بلند شد و رفت. یونگی دوربین عقب کرد و از اونا فیلم گرفت. جین و هاسو دیده شدند. هیسانگ خودشو توی بغل هاسو پرت کرد. جین با لبخند نگاشون کرد. هیسانگ روبروی جین ایستاد. هردو بهم تعظیم کردند و بعد با خنده همدیگرو بغل کوتاهی کردند. صدای خنده های یونگی شنیده میشد. هیسانگ دستشو دور گردن هاسو انداخت. به شکم هاسو دست کشید و کیوت گفت: اون کوچولو خوبه؟ هاسو با لبخند سری به نشانه آره تکون داد. جین زودتر سمت یونگی رفت و نگاه به یونگی گفت: عاا یونگیا چطوری؟ دست یونگی داخل کادر شد و با جین دست داد. جین به دوربین نگاه کرد و گفت: برای کمپانی میگیری؟ جین از کادر خارج شد. دوربین به سلفی تغییر کرد و یونگی دیده شد. جین کنارش نشست، با خوشحالی گفت: وااااو چه کیفیت دوربین سلفیت خوبه، مثل گوشی منه! یونگی نگاه به جین: از هیسانگه. جین با تعجب: خیلی خوبه. هاسو وارد کادر شد: از منم فیلم بگیرین. یونگی با لبخند دوربین رو به هاسو داد. دوربین تکونی خورد تا به چهره هاسو رسید. لبخند جذابی زد و گفت: سالام. صدای خنده هیسانگ اومد. هاسو نگاه سریعی به سمت چپ انداخت، نگاه به دوربین گفت: تا دو ساعت دیگه بازی هاکیو شروع میشه. صدای هیسانگ: یک و نیم ساعت! هاسو با خنده: یک و نیم ساعت. صدای یونگی: شما کلیپاتون رو گرفتین؟ هاسو نگاه به یونگی: آره. صدای یونگی: از ما رو هم قطع کن. هاسو به دوربین نگاه کرد. صدای داد هیسانگ اومد: صبر کن منم بیام. هیسانگ وارد کادر شد تا خواست چیزی بگه فیلم قطع شد. [تامام]
زوج بعد یعنی تهیونگ و جیهوا رو شروع میکنیم. [فیلم اول زوجین ویهوا] تصویر آسمون آبی دیده میشد. صدای نسیم که به شاخه های درختان میوزید هم شنیده میشد. صدای تهیونگ کاملا واضح اومد: در این هوای تابستانی... این کیم تهیونگه که با شما صحبت میکنه. یکدفعه تصویر دوربین سلفی شد و چهره تهیونگ دیده شد. دستاش ریز سرش بود و روی چمن ها دراز کشیده بود. نفس عمیقی کشید و گفت: شاید الان... براتون سوال باشه که گوشی رو کی نگه داشته...! دستاشو از زیر سرش در آورد و پایین برد. ادامه داد: البته شما باهوشین چون میدونین نگهدارنده گوشی وجود داره.... اما نه...(پوزخندی زد) روی صندلی گذاشتم. صدای جیهوا که از دور میومد شنیده شد: تهیونگ؛ یونتان گشنشهههه داره بلیزمو میخوره. تهیونگ از شنیدن این جمله خندش گرفت و به اونا نگاه کرد. صدای جیهوا نزدیک تر شد: شروع کردی؟ تهیونگ که به سمت چپ نگاه میکرد: آره... صندلی رو از روم برمیداری؟ صدای جیهوا که نزدیک شد: یونتان دستمه. تهیونگ با چهره متعجب: خب بزارش زمین. صدای پارس کردن یونتان اومد. وارد کادر دوربین شد و صورت تهیونگ رو لیس زد. تهیونگ هم خندید. دوربین حرکت کرد، دور زد تا رسید به صورت جیهوا، لبخندی روی لباش بود. کیوت گفت: میریم غذا بخوریم....(دست تکون داد) بای بای. [کات-فیلم دوم زوجین ویهوا] صفحه روی تلویزیون زوم کرده بود و تبلیغ یک شامپو رو نشون میداد... صدای تهیونگ اومد: این شامپو برای موهای کاملا چرب مفید است.... از موی چرب به موی کاملا خشک تبدیل میشود. صدای جیهوا با تعحب: کاملا خشک بشه، میریزه. صدای تهیونگ: من میفهمم یا شما؟....(صحنه موهای باز براق) حالا با عشوه های زیاد این شامپو را برای ما به فروش بزارین. صدای جیهوا که دهنش پر بود: به نظرم اینو ندیم هایب.... کل تبلیغ رو زیر سوال بردی. دوربین از حالت زوم در اومد و سمت جیهوا رفت. روی مبل مدل آسیایی نشسته بود؛ یعنی یک پاشو روی مبل قرار داده بود و تکیهگاه دستش شده بود. جیهوا اشاره به تلویزیون گفت: هم زیر سوال بردی هم خودت تبلیغ کردی. صدای تهیونگ: من که استفاده نمیکنم. جیهوا با تعجب نگاش کرد، خندید و گفت: حالا ورشکستشون کردی! صدای خنده های تهیونگ اومد. دوربین سمت تلویزیون شد؛ به سلفی تغییر کرد و چهره تهیونگ دیده شد که داشت میخندید. نگاه به دوربین گفت: آقای چانگ میشه تلویزیون رو سانسور کنین. صدای خنده جیهوا اومد. تهیونگ نگاه بهش خنده صداداری کرد.
[کات-فیلم سوم زوجین ویهوا] تصویر پاهای تهیونگ درحال قدم زدن بود... همینجور حرف میزد: شاید الان فکر کنین راهی استادیوم ورزشگاه باشم.... اما نه...(دوربین بالا اومد و داخل یک کتابفروشی کوچیک بود) من اینجام. جیهوا پشت میز ایستاده بود و چند تا کتاب داخل کیفش میگذاشت. تهیونگ صفحه رو روی جیهوا زوم کرد و گفت: اینم عشق زندگی من... لباسی که تنش میبینین درست حدس زدین....از سئول آبیه! جیهوا اوفی کرد و کیف رو سر شونش انداخت. نگاه به دم در گفت: مغازه تعطیله خانم.... ببخشید. تهیونگ دوربین رو چرخوند و تصویر یک خانم تقریبا ۴۰ ساله بود. خانم متعجب به تهیونگ نگاه کرد. تهیونگ همراه دوربین به خانم تعظیم کرد و صداش اومد: واقعا ببخشید. خانم هم تعظیم کرد و از مغازه خارج شد. یکدفعه دوربین حرکت کرد و تصویر سلفی شد و چهره جیهوا دیده شد. درحالی که خودشو توی آینه نگاه میکرد، صدای تهیونگ شاکی اومد: مگه توی کیفت آینه نداری؟ جیهوا که مشغول درست کردن موهاش بود، نگاهی به تهیونگ کرد و گفت: ببخشید. جیهوا لبخند کیوتی زد، به ته نزدیک شد. هردو توی کادر دوربین بودند. تهیونگ اخمو به جیهوا نگاه میکرد. جیهوا خندهای کرد و لپای ته رو کشید و گفت: کیووووت♡ تهیونگ خنده مستطیلی کرد. [کات-فیلم آخر زوجین ویهوا] استادیوم ورزشی پر شده بود. صدای تهیونگ شنیده شد: اینجا جاییه که هاکیو بازی داره.... دوربین رو قسمت نیمکتنشین های تیم ها برد و گفت: یعنی هاکیو کجاست؟ صدای هوسوک اومد: تهیونگا... بسه دیگه، تو و سوومی هنوز دارین فیلم میگیرین. دوربین چرخید و روی چهره هوسوک زوم شد. چهره جمع شده بخاطر آفتاب هوسوک داشت میدرخشید. صدای تهیونگ با خنده: هیونگ داری میدرخشی... هوسوک اخم ریزی کرد و گفت: من میگم فیلم نگیر تو میگی میدرخشی...! صدای تهیونگ: جیمین هم داره فیلم میگیره. تصویر دوربین رو سمت جیمین برد. که داشت با نامرا حرف میزد. صدای جیهوا: بچهها بچهها هاکیو داره از ما فیلم میگیره. ۸۷ یکدفعه دوربین چرخید و دنبال هاکیو گشت. صدای تهیونگ با هیجان: کو کو کو؟ صدای جیهوا: اوناهاش! تهیونگ پیداش کرد و روش زوم کرد. چهره خندان هاکیو ظاهر شد ولبخند میزد. صدای سروصدای تهیونگ و بقیه شنیده میشد. صدای کوک اومد: هتریک کن هاکیو! صدای تهیونگ همصدا شد: آرهههه هتریک کن. همه با هم سروصدا کردند. صدای جیهوا خطاب تهیونگ اومد: ببین چقدر خوشحاله مارو دیده. تصویر روی کوک اومد، کوک با ذوق دست تکون میداد و میخندید. تهیونگ با خنده گفت: قیافه کیوتشو نگاه کنین. [تمام]
حالا نوبت هوسوک و سوومی رسیده. [فیلم اول زوجین هوپمی] دوربین درحال چرخش بود و هیچی دیده نمیشد. یکدفعه روی چهره سوومی ایستاد که با لبخند بزرگ به دوربین نگاه میکرد. سوومی دست تکون داد و گفت: سلاممم من جانگ سوومی هستم.... صدای منو میشنوید از (دوربین رو بالا گرفت) خونهههههه. دوربین سمت خودش برگشت و با چهره خندان گفت: علت ذوق من درست کردن این کلیپ و بازی هاکیوعه.... شما باشین هیجان ندارین؟ سوومی شروع به راه رفتن کرد و همینجور حرف میزد: من یکم دیر شروع کردم به ضبط کردن... البته هوسوک میخواست ضبط کنه ولی من گفتم خودم ضبط میکنم. (خندید) دیروز رو اصلا ضبط نکردم از امروز شروع کردم که ساعت پنج بعدازظهر هاکیو بازی داره....(به دور دست خیره شد و درحال فکر کردن) فکر کنممممم...ما باید زودتر بریم..(نگاه به دوربین) ساعت ۳ راه میفتیم. صدای قدم های یک نفر شنیده شد. سوومی نگاه به اطراف کرد، خیره به یک جایی با خوشحالی دادی کشید و گفت: وااااااو.... دوربین عقب کرد و حرکتش داد. تصویر روی هوسوک زوم شد؛ خواب آلود بود و سرشو میخاروند. صدای سوومی: ببین کی ساعت ۱۰ صبح بیدار شدهههه. هوسوک چشماشو مالش داد و گفت: چرا اینقدر سر و صدا میکنی؟ صدای سوومی: امروز هاکیو بازی داره هیجان دارم. هوسوک لبخندی زد و اوکی نشون داد. سوومی بدون اینکه دوربین رو سلفی کنه از خودش فیلم گرفت. صورتش کامل توی تصویر نبود ولی همچنان صحبت کرد: خیلی دارم حرف میزنم... میرم تا بعد. [کات-فیلم دوم زوجین هوپمی] تصویر روی ساعت بود. ۱۴:۱۵ دقیقه بود. صدای سوومی روی تصویر اومد: ما الان باید حرکت کنیم... تا ساعت سهههههه برسیمممم! چهره هوسوک اومد روی کادر، دوربین یکم عقب رفت. هوسوک با لباس سئول آبی تنش خندان نگاه به دوربین گفت: سلامممم... حالتون چطوره؟ صدای خنده های سوومی اومد. هوسوک نزدیک شد و گفت: بده من بگیرم... دوربین جابجا شد چند تصویر نامفهوم دیده شد. تا سوومی با لباس سئول ابی دیده شد. هوسوک باخوشحالی داد زد: وااااااو چقدر خوشتیپ شدی خانم.
سوومی نگاهی به سر وضع خودش انداخت و با لبخند نگاه به هوسوک گفت: بهم نمیاد نه؟ صدای هوسوک: نه بابا خوبه...(حرکت کرد) بریم که برسیم. سوومی دستشو دراز کرد تا دست هوسوک رو بگیره. [کات- فیلم آخر زوجین هوپمی] تصویر هوسوک که روی صندلی استادیوم نشسته بود و با گوشیش کار میکرد. صدای سوومی اومد: آقا خوشتیپه چیکار میکنه؟ دوربین رو نزدیک گوشی هوسوک کرد و درحال بازی کردن بود. صدای سوومی کیوت اومد: آقا خوشتیپه داره بازی میکنه. صدای کوک با خنده: شما همیشه آقا و خانم میگین؟ (تصویر کوک دیده شد) از وقتی دیدمتون آقا و خانم میگین بهم! بعد خنده ای کرد. صدای سوومی: نه تازگیا شده. صدای خندش اومد. کوک هم لبخندی زد. یکم دوربین نزدیک کوک شد و صدای سوومی اومد: هیجان زده ای؟ کوک نگاه به دوربین لبخندی زد و سری به نشانه آره تکون داد. صدای لبخند آروم سوومی اومد. دوربین تبدیل به سلفی شد. سوومی و کوک داخل کادر بودند. کوک صورتش پایین بود و لبخند میزد. سوومی نگاه به دوربین گفت: شازده پسر هیجان داره. کوک سرشو بالا گرفت و ژست کیوتی گرفت. سوومی خندید و گفت: فیلمه برادر، عکس که نیست. کوک خندید. صدای جیهوا اومد: بچهها بچهها هاکیو داره از ما فیلم میگیره. سوومی و کوک با هیجان نگاه کردند. کوک بلند شد. سوومی به دوربین نگاه کرد و با خنده گفت: آبجی داره فیلم میگیرهههه. دوربین رو عقب برد و دنبال هاکیو گشت. صدای کوک میومد: اوناهاش اوناهاش. دوربین زوم شد روی هاکیو، با چهره خندان داشت از اونا فیلم میگرفت. صدای داد و بیداد های هوسوک از همه بیشتر شنیده میشد. صدای خنده های سوومی هم شنیده میشد. صدای کوک با داد: هتریک کن هاکیو! صدای سوومی با هیجان: ما هتریک میخوایم. همه با هم سر و صدا میکردند. آخر هاکیو گوشیشو پایین گرفت و بهشون دست تکون داد؛ داد زد: من میرم حاضر بشم. صدای کوک: برووو موفق باشی. هاکیو واسش بوس فرستاد و دوان دوان رفت. صدای آروم سوومی: آب قند میخوام. صدای کوک با هیجان به سوومی: حس عجیب و خوبی توی دلمه... دوربین سمت کوک گرفته شد. کوک چشماش برق میزد و به رفتن هاکیو نگاه میکرد، دستش روی قلبش بود. صدای سوومی باهیجان: حست خیلی خوبه... فقط نگران نباش حتما میبره. صدای یونگی: عااح دخترک (دوربین روی صورت یونگی رفت) پرتوان و کوچولوعه خانوادمون. صدای خنده های هوسوک: شبیه باباها حرف زدی. صدای خنده های سوومی اومد و دوربین به سلفی تبدیل شد. صورت هوسوک و سوومی توی کادر اومدن و سوومی کیوت گفت: تا بعد! هوسوک با لبخند دست تکون داد. [تامام]
میرسیم به نامرا... این دختر، بدون نامجون گرفته البته بعضی وقتها نامجون توی کلیپ هست پس لذت ببرید. [فیلم اول نامرا] دوربین روی صورت نامرا بود، همچنان داشت راه میرفت. نامرا داد زد: نامجون من رفتم... خدافظ. صدای ضعیف نامجون: ظرف غذاتو نبردی! یکدفعه نامرا ایستاد. اوفی کرد و نگاه به دوربین گفت: به زندگی من خوش اومدین. داخل حرکت کرد. هرازگاهی به نگاه به دوربین نگاه میکرد و گفت: کاش بعد جمله قبلیم یک موزیکی چیزی پخش میشد. داخل آشپزخونه شد و نگاه به نامجون گفت: کو ظرف؟ صدای نامجون: بیا عزیزم. نامرا لبخندی زد و ظرف رو گرفت. همدیگرو بغل و ماچ کردند و نامرا درحال رفتن داد زد: دوست دارم. صدای نامجون با خنده: من بیشتررررر! نامرا خندید و در خونه رو بست. به دوربین نگاه کرد و ظرف رو نشون داد و گفت: دستپخت نامجون....( از پله ها پایین اومد) این پسر خوردنی نیست؟ دوان دوان سمت پارکینگ حرکت کرد. دماغشو بالا کشید و گفت: شاید باورتون نشه ولی من همیشه رویای همچین چیزی رو داشتم. نگاه به دوربین لبخند ذوق باری زد و در ماشین رو باز کرد. ظرف غذا رو گذاشت و در رو بست. دور ماشین دور زد و همینجور گفت: دارم میرم هایب... کار و اینا. پشت ماشین ایستاد و گفت: تیپ امروزم هم... (دوربین رو روی ماشین گذاشت و عقب رفت) یک پیراهن مشکی با شلوار بلند سرمهای! نامرا چند تا ژست گرفت. یک لحظه تو فکر فرو رفت و نگاه به دوربین گفت: باید میگفتم؟ (نزدیک دوربین شد) عااح نامجون... دوربین رو برداشت و حرکت کرد: نامجون گفت مثل مستند درست کن... باحاله! سوار ماشین شد و نگاه به دوربین گفت: حالا میخوام رانندگی کنم؛ (دست تکون داد) بای بای کیوتاا! [کات-فیلم دوم نامرا] نامرا نزدیک دوربین بود، بعد با اطمینان عقب رفت. پشت میز نشسته بود و قهوه میخورد. با خنده یک قلپ قهوه نوشید و نگاه به دوربین گفت: واکنش بچه ها نسبت به موهای کوتام خیلییی خوب بود. بلند خندید و دست زد: واییی گفتن مثل قبلا شدی، مدیر هوانگ برگشته. دستشو جلوی صورتش گرفت و خندید. دستاشو پایین گرفت و نگاه به روبرو نفس عمیقی کشید. صدایی اومد: تموم شد؟ نامرا به سمت راست نگاه کرد و با لبخندگفت: نه بابا تازه شروع کردم فیلم دومه. صدای قدم زدن نزدیک میشد و همچنان میگفت: عیب نداره بیام توی فیلم؟ نامرا یکم صندلیشو جابجا کرد و گفت: نه بیا! یک مرد وارد کادر دوربین شد و روی صندلی ای که آورده بود نشست. نگاه به دوربین لبخند زد و گفت: سلام همگی! نامرا خندید و اشاره بهش و نگاه به دوربین گفت: این آقای خوشتیپ که میبینین برادرمه... سوبین، امروز منو غافلگیر کرد اومد کمپانی. سوبین به نامرا نگاه کرد، خندید و گفت: نامجون خوب بود؟ نامرا سری تکون داد و گفت: آره عالی بود. سوبین دستی به موهای نامرا کشید و گفت: نامرا کوچولو شدی. نامرا اخمی کرد و گفت: من ازت بزرگترم، هیس.
نامرا به دوربین نگاه کرد و گفت: راستی روی داداشم کراش نزنین خودش زن و بچه داره. سوبین بلند خندید و به نامرا نگاه کرد. نامرا با تعجب و خنده گفت: چیه راست میگم. سوبین نگاه به نامرا گفت: اگه هانا اینجا بود همینو میگفت. نامرا لبخندش بزرگتر شد. [کات-فیلم سوم نامرا] دوربین تخته برنامهریزی رو داشت نشون میداد و صدای نامرا میومد: این برنامه هفتگی گروه تیاکستی عه.... موآ ها فکر کنم برنامشو دارن... (آهی کشید) پسرای قشنگم. دوربین یکدفعه سلفی شد و گفت: با این همه سختی ولی اونا عالی هستن. نامرا همینجور حرکت میکرد و حرف میزد: نمیدونم چیز جالبی واسه نشون دادن ندارم.... اصلا نمیدونم چی باید نشون بدم... (به دوربین نگاه کرد) خیلی ضدحالم، نه؟ خنده ریزی کرد. ایستاد، به در کنارش نگاهی کرد و گفت: نوشته، اتاق رقص تیاکستی..(نگاه سریع به دوربین) آماده هستین بریم داخل؟ خنده شیطانی مسخره ای کرد و دوربین رو به عقب تغییر داد. در باز شد و پسرا همراه دنسراشون داشتند تمرین میکردند. صدای نامرا در خونسردی کامل: بله اینم پسراتون! داشتند میرقصیدند. نامرا درحال بستن در گفت: حالا مزاحم نمیشیم. دوربین رو سلفی کرد و چهره خودش اومد: یکی از فیلمامو میزارم برای فردا! دست تکون داد: تا فردا عزیزان! [کات-فیلم آخر نامرا] دوربین خیلی نزدیک صورت نامرا بود. کل گردی صورتش رو پوشونده بود. صدای سر و صدای اطرافیان شنیده میشد. نامرا لبخند زده بود، نگاه به دوربین گفت: بازی تموم شده؛ الان ما توی یکی از اتاقای مخصوص بازیکنان سئول آبی هستیم... هممون جمع شدیم با هاکیو توی یک اتاق؛ البته تک و توکی از بازیکنان هم هستند. صدای نامجون: چیکار میکنی؟ نامرا دوربین رو دور کرد و نگاه به نامجون گفت: هیچی، مستند رو کامل میکنم. نامجون کنار نامرا نشست و لبخندی به دوربین زد. نامرا دستشو دور گردن نامجون انداخت و نگاه بهش گفت: حالت خوبه؟ نامجون نگاه بهش: آره آره... فقط منتظرم فردا بشه که هر دقیقه کنار خودم باشی. نامرا خندید و موهای نامجون رو نوازش کرد؛ همینجور زمزمه کرد: اونم فقط ۴ روزه! نامجون لبخند شیرینی روی لباش بود، اشاره به دوربین گفت: من اصلا تو فیلمات نبودم نه؟ نامرا نگاه به دوربین گفت: نه... ولی (نگاه بهش) الان هستی. نامجون با لبخند نگاش کرد؛ نامرا با خنده مضطرب گفت: راستی خونه تمیزه؟ نامجون چشماش گرد شد و گفت: نمیدونم. صدای جیهوا اومد: زوجین، در جمع ما نمیپیوندین؟ نامجون نگاه به جیهوا گفت: اومدیم...! به دوربین دستی تکون داد و گفت: بای بای. بلند شد و رفت. نامرا نگاه دوربین نفس عمیقی کشید و گفت: دعا کنین خونه تمیز باشه. [تامام]
فیلم اینبار برای نامجون... پسرکی که مانند کوک بدون نامرا بود. [فیلم اول نامجون] نامجون پیشبند بسته درحال خورد کردن چندتا چیز روی تخته بود. دوربین روی اپن آشپزخونه قرار داده شده بود. با خودش آهنگ زمزمه میکرد. یکی از آهنگهای سولو خودش رو. چند ثانیه بعد به دوربین نگاه کرد و لبخند کیوتی زد. رو به دوربین کرد و گفت: زاویه دیدم خوبه؟ نزدیک دوربین شد و نگاه کرد. دید درسته و خیالش راحت شد. درحال آشپزی کردن صحبت کرد: این بار هزارمه که دارم فیلم میگیرم و درست از آب در اومده. خنده باحالی کرد. گلوشو صاف کرد و گفت: نامرا هنوز از خواب بیدار نشده... صدای نامرا: صبح بخیر نامجونا! نامجون خندید و نگاه روبرو گفت: صبح بخیر؛ خوب خوابیدی؟ صدای نامرا نزدیک تر شد و با هیجان گفت: اووووه پسر چیکار میکنی؟ غذا درست میکنی؟ نامجون با لبخند: آره. نامرا وارد آشپزخونه شد، توی کادر دوربین دیده شد. هنوز لباس خواب تنش بود و موهاش همه بالا جمع شده بود. از پشت نامجون رو بغل کرد و سرشو روی شونه نامجون تکیه داد و گفت: خودم بلند میشدم درست میکردم. نامجون با لبخند: خسته میشدی؛ باز باید میرفتی هایب... نامرا امین حالت آهی کشید و یکدفعه چشمش به دوربین افتاد. لبخندی روی لباش اومد، قلب نگشتی به دوربین نشون داد و گفت: کی فیلم مستندوار رو شروع میکنی؟ نامجون نگاه به دوربین با هیجان گفت: اوناهاش دارم میگیرم. نامرا چهرش هیجانی شد و از بغل نامجون بیرون اومد و نزدیک دوربین شد و گفت: سلام همگیییی، من نباید توی این فیلم زیاد باشم... چون این مال نامجونه. نامجون درحالی که سمت گاز میرفت گفت: ربطی نداره. نامرا سمت نامجون رفت و گفت: فیلم توعه دیگه باید کم باشم توش. لپ نامجون رو بوس کرد و گفت: میرم حاضر بشم. به دوربین دستی تکون داد و نامجون گفت: باشه. نامرا از کادر خارج شد. [کات-فیلم دوم نامجون] دوربین آسمون رو داشت فیلم میگرفت. صدای نامجون میومد: اینجا کوکیییی .... بیا اینجا! صدای خندههاش اومد. دوربین یکدفعه حرکت کرد و صورت نامجون دیده شد. نامجون با خوشحالی به دوربین نگاه کرد و بعد با تعجب گفت: ضبط رو زده بودم؟ صدای کوک: سلام هیونگ! نامجون نگاه به کوک نزدیکش شد. هردو داخل کادر بودند. کوک لبخندی زد و نگاه به دوربین گفت: تازه شروع کردی؟ نامجون با حرکت سر: آره. باهم حرکت کردند. کوک نصفه توی تصویر بود، با خنده گفت: من همین الان فیلم دومم رو قطع کردم. نامجون با چشمای گرد و خنده به کوک نگاه کرد و گفت: اووو فیلم دومی... منم دومیه!
نامجون کلاه لبهدار سرش کرد و گفت: کلاه لازم داریم. کوک نفس عمیقی کشید و کلاه روی سرش رو درست کرد. نامجون دوربین رو از سلفی به عقب تغییر داد. مرکز خرید بود، مرکز خرید صدای نامجون شنیده شد: امروز شنیدم خلوتتر از بقیه روزاست.... بخاطر همین با پسرم اومدم. صدای کوک با خنده: عاااا بابا، یادم رفته بود بابامی! صدای خنده های نامجون اومد. دوربین حرکت کرد و از کوک فیلم گرفت. کوک داشت میخندید و همینجور باهم به سمت مرکز خرید میرفتند. صدای نامجون: امروز میخوای چی بخری؟ کوک نگاه به روبرو نفس عمیقی کشید و گفت: کادو واسه هاکیو میخرم....(نگاه به نامجون) وقتی برد بهش میدم. نامجون خنده تحسین باری زد و گفت: اووو اووو پسرم بزرگ شدههه! کوک خندید و یکم ژست خفن به خودش گرفت. صدای خنده نامجون اومد و گفت: چی دوست داره؟ به در مرکز خرید رسیدند. کوک گلوشو صاف کرد و نگاه به نامجون گفت: غذا! هردو خندیدند. نامجون داخل مرکز خرید رو فیلم گرفت و گفت: داخل شدیم؛ میریم دنبال غذا. صدای خنده های کوک اومد. [کات-فیلم آخر نامجون] تصویر روی نمای بیرونی هایب بود و صدای نامجون اومد: ما بیرون هایبیم. دوربین حرکت کرد و از کوک فیلم گرفت. کوک لباس سئول آبی تنش بود و دستاش توی جیبش بود، به ساختمون نگاه میکرد. صدای نامجون: پلاستیک کو؟ کوک نیم نگاهی به نامجون کرد و بعد به عقب نگاه کرد و گفت: تو ماشینه. دوربین دوباره ساختمون هایب رو گرفت و صدای نامجون اومد: به نظرت مارو راه میدن؟ خنده های کوک شنیده شد؛ تصویر روی کوک اومد و نگاه به نامجون گفت: معلومه که راه میدن. نامجون خندید. تصویر روی در رفت، جلو رفتند و در باز شد. همینجور جلو حرکت میکردند. بقیه تا اونارو میدیدند سلام و اینا میکردند. یادی از گذشته میکردند. بعد از اینکه خلوت شد، همینجور نامجون از اطراف فیلم میگرفت. صدای کوک اومد: به نظرت نونا کجاست؟ صدای نامجون: فکر کنم تو دفترش باشه. تصویر روی در مدیران کمپانی بود. یکدفعه در باز شد و نامرا با لباس سئول آبی بود. با تعجب بهشون نگاه کرد و گفت: اعع اعع اععع سلام. صدای خنده کوک اومد و گفت: سلام نونا. تصویر نیم تنه نامرا گرفته میشد، ولی دهنش معلوم بود. نامرا گفت: اومدین دنبال من؟ صدای نامجون با خنده: چقدر این لباس بهت میاد! لبای نامرا خندون شد و گفت: جدی؟ باهم حرکت کردند و دوربین زمین رو فیلمبرداری میکرد. صدای کوک: آره، به هاکیو میگم توی تیم تورو راه بدن. صدای خنده های مسخره و بلند نامرا اومد و گفت: آره حتما منو راه میدن. یکدفعه نامجون دوربین رو بالا گرفت و سلفی کرد. سه نفره توی کادر بودند. نامجون نگاه به دوربین گفت: نامرا اینجارو نگاه...! نامرا صورتشو بالا آورد و با دیدن خودش توی گوشی نامجون لبخندی زد و با هیجان گفت: عاااا سلاممم. کوک نگاه به نامرا گفت: با ماشین من میریم. نامرا به کوک نگاه کرد و گفت: خوبه. نامجون به دوربین لبخند میزد. نامرا درحالی که گوشیشو میذاشت توی کیف گفت: فیلم چندمته؟ نامجون نگاه به دوربین: آخر. کوک نگاه به نامرا: سه تا فیلم گرفت. نامرا با اخم نگاه به نامجون: سه تا فقط؟ نامجون گلوشو صاف کرد و نگاه به دوربین گفت: حالا به دوربین بای بای کنین تا قطع کنم. سه نفره به دوربین نگاه کردند و دست تکون دادند. [تامام]
رسیدیم به آخرین نفر.. یعنی پسر قشنگم کوک! [فیلم اول جونگکوک] تصویر چهره کوک بود، خسته روی تخت نشسته بود. چشماش پف کرده بود و موهاش ژولیده بود. همینجور به دوربین نگاه میکرد. یکدفعه گفت: صبح زود رفته. اوفی کرد و گفت: خب منو بیدار میکردی. دوربین عقب شد و از ساعت فیلم گرفت، صداش خسته اومد: ساعت ۱۲ ظهرهههه! چند تا سرفه کرد. دوربین رو روی تخت گذاشت و از سقف فیلم گرفته شد. صدای کوک موزیکال اومد: خب امروز چیکار کنم؟ امروووووز! دوربین تکون خورد چون کوک داشت روی تخت مینشست. صورتش توی کادر اومد و گفت: با نامجون هیونگ برم بیرون... اونم نامرا پیشش نیست. کوک نگاه به سمت راست، سری تکون داد و گفت: آره، خوبه. چهرش غمگین شد، صداش کلفت شد، صورتش جمع شد و به دوربین نگاه کرد: عااااح، دو مرد عاشق تنهان! نفس عمیقی کشید و گوشی رو برعکس کرد و صفحه سیاه شد. صداش اومد: فعلا تا حاضر بشم. [کات-فیلم دوم کوک] چهره کوک با کلاه و ماسک بود ولی ماسکش پایین بود. توی ماشین بود و رانندگی میکرد. کوک نگاه به جاده بود و گفت: عاااا دارم دیر میکنم. دنده عوض کرد و کیوت گفت: قرمز نشو قرمز نشو! یکدفعه ترمز کرد و به صندلی تکیه داد. نفس عمیقی کشید و گفت: قرمز شد. به دوربین نگاه کرد. با چشمای خرگوشیش گفت: به نامجون گفتم بریم مرکز خرید... میخوام چیزی واسه هاکیو بخرم. لبخندی زد و به روبرو خیره شد: بین غذا و عطر و کتاب موندم چی بخرم. آهی کشید و سرشو به فرمون تکیه داد و گفت: کتاب خیلی دوست داره به نظرم کتاب خوبه بخرم.... آخر که برد پیتزا سفارش بدم. با خنده به دوربین نگاه کرد و گفت: بهترین کار... خوبه. صدای بوق اومد. کوک سریع بلند شد و به روبرو نگاه کرد و گفت: سبز شد. دنده عوض کرد و گاز داد. [کات-فیلم سوم کوک] دوربین دست نامرا بود و دکمه ضبط رو اون زده بود. دوربین روی سلفی بود. درحالی که راه میرفت دوربین رو به کوک داد و گفت: بیا کوک.... بده من پلاستیکو! صدای خشخش پلاستیک و تصاویر نامفهوم دوربین با هم قاطی شده بود. تا اینکه درست شد. کوک دوربین رو بالا گرفت و سه نفره توی کادر شدند. نامرا و نامجون و کوک! نامرا موزیکال و با هیجان گفت: آنیونگ هاسِئو! نامجون با خنده نگاش کرد و گفت: شبیه جکسون گفتی. نامرا خندید و گفت: قصدم همین بود.
کوک با ذوق از توی دوربین بهشون نگاه میکرد. نامجون خیره به روبرو گفت: استادیوم بزرگیه...(نگاه به کوک) به نظرت بقیه اومدن؟ کوک نگاه به روبرو با حرکت سر گفت: نمیدونم. نامرا بیسروصدا به روبرو خیره شده بود و باهاشون حرکت میکرد. نامجون نگاه به دوربین گفت: دوربین رو برعکس کن. کوک دوربین رو حرکت داد و دوربین رو به عقب شد و از نمای بیرونی استادیوم فیلم گرفت. کوک حالت صدای تبلیغاتی حرف زد: استادیوم بزرگ سئول.... جایی که همسر جئون جونگکوک بازی داره! صدای خنده های نامجون اومد. کوک ادامه داد: میریم که ببینیم هتریک میکنه یا نه! صدای نامرا با هیجان: اگه هتریک کرد، شام خونه ما دعوتین! صدای نامجون با خنده: آره آره... خونه ما... پیتزارو اونجا بگیر! دوربین داشت محوطه رو فیلم میگرفت. صدای نامرا با هیجان: میخواین پیتزا بگیرین؟ صدای کوک با لبخند: آره هاکیو عاشق پیتزاست! صدای نامجون: اوووو همه اومدن. کوک با دوربین دنبالشون گشت و گفت: کو کو کو؟ بعد چند ثانیه دوربین زوم شد روی بقیه بچه ها که منتظر اینا بودند. دست تکون میدادند و اینا. صدای نامرا: قطع کن دیگه رسیدیم. صدای کوک: اوکی! [کات-فیلم آخر کوک] تصویر روی هاکیو بود که با خنده داشت بطری شامپاین رو باز میکرد. توی رختکن بودند. بطری باز شد و همه جیغ و هورا کشیدند. هاکیو با چشم نباش یکی میگذشت تا چشمش به کوک و دوربین خورد لبخندی زد. سوومی داد زد: ایول تیم سئول آبی! جین و داد کردند. کوک از همه فیلم گرفت. جیمین داشت با توپی که هاکیو گرفته بود روپایی میزد. بعضی ها هم نگاش میکردند و میخندیدند. بقیه با هم حرف میزدند. صدای هاکیو اومد: جونگکوکییی! دوربین چرخید و به تصویر هاکیو اومد. هاکیو بالبای خندون دستاشو باز کرد و گفت: دلم واست تنگ شده بود. صدای خنده های کوک اومد و سمت هاکیو رفت. تصاویر نامفهوم بود ولی همدیگرو بغل کردند. صدای جیغجیغ میومد و دست زدند. دوربین صاف شد و به سلفی تبدیل شد. هاکیو و کوک توی کادر بودند و لبخند میزدند. هاکیو دستشو دور کردن کوک انداخته بود. کوک نگاه به دوربین حرف میزد: حالا که هاکیو هتریک کرده هممون خونه نامجون میریم. هاکیو با تعجب به کوک نگاه کرد و با خنده گفت: جدی؟ صدای جین باخنده گفت: آرههههه! نامجون داخل کادر اومد و گفت: پیتزا داریم دخترم! کوک و هاکیو با خنده به نامجون نگاه کردند. صدای هیسانگ اومد: به افتخار تیم سئول آبی همه امشب شادی میکنیم. نامجون با چشمای گرد به کوک و هاکیو نگاه کرد و گفت: یک لحظه فکر کردم میخواد بگه تونه نامجون دعوتیم..... هم تیمی های تو هم میومدن اونوقت! هاکیو خندید و گفت: دخترای خوبین..! نامجون با لبخند گفت: بیان خیلی عالی میشه ولی یادم نمیاد خونه تمیزه یا نه...! کوک با خنده و تعحب: یا خدا خوب شد چیزی نگفت هیسانگ! صدای خنده های هوسوک شنیده شد. کوک با لبخند رو به دوربین گفت: خب اینم فیلم آخر من(: هاکیو و نامجون هم نگاه کردند و دست تکون دادند. [تامام]
18 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
ییمینیم
کجایییی؟:))
اومدم ((:
من از قسمت نامرا و نامجون خوشم اومد..خیلی با نمک بود🥺😂🤏🏼🤍
عالیییی بشرااا:)
عرررر مرسیییی🥲🥲 خوشحالم دوست داشتی❤️❤️
بوس بهت💙
جوری باهام رفتار میکنی که انگاری فراموش کردی باهاتون چیکار کردم...
ب خاطر ی داستان...
زود قضاوتتون کردم کلی بهتون توهین کردم...
خیلی پشیمونم،خیلیی
نگاه من یک خصوصیتی که دارم بدی هارو زود فراموش میکنم🤝❤️
نمیخواد نگران باشی و اینا، چون واقعا یادم نمیاد🫂
نگفتی حالت چطوره
خوبم
شکر♡♡♡
دوسالگذشتهازاونموقعولیمنهنوزنمیتونمفراموشتونکنم
اکیپو،خاطراتمونباهمتویاکیپ
آرههه اونموقع خیلیییییی خوب بود🙂
ولی خب بقیه رفتند جاهایی دیگه....
میدونیکیهستم؟...
مهدیس
فکنکنمیادتبیاد،اگرمیادتبیاداهمیتنمیدی
عااا مهدیس، یادمه آره💙🫂
مثل خودم حرف میزنی؛ میدونی از اینجور حرفا بدم میاد ولی آره مثل من حرف زدی🙂😂🫂
خودت خوبی؟ چیکارا میکنی؟
بشرااکیپهنوزهس؟
اکیپ پاشید به خاطر نت و مشغله بچه ها.... ولی من هنوز هستم (:
البته بعضی وقتا از هم خبر میگیریم
رماناتفاقبیتیاسهنوزادامهداره؟
عاااا آره... ولی خیلی وقته ننوشته... نمیدونیم چطور تموم کنیم
مثل خودت عالییییییییییییییییییی
ای جانم مرسییییی🧡